پاسخ : حریف می طلبیم...
به نقل از فروهر :
خسته ام از روز و از شب خسته ام از سوز و از تب
خسته ام از زندگانی خسته از زندان ذلت
درد بی درمان آهم هجر بی پایان دوری
اشک بی شور صبوری پستی بی اوج خفت
سنگ آزادی شکستم تور آبادی ربودم
دود بیداری زدودم با تمام عشق و نفرت
آه اگر آزاده بودی مهر بی اندازه بودی
آه بی مهرم هماره درد و دشنام و خشونت
با همه دلبستگی ها با تمام خستگی ها
با همه پربستگی ها عاشق عشقم به کثرت
این همه خستگی از وجود آدم نماهایی مثل شماست...
منم حریف می طلبم به شدت...
واقعا؟
قافیه ها تو فقط نگاه کردم
من شعرامو میزارم
حوصله نداشتم واسه تو یکی شعر بگم
بعد بچه ها بیان
یه نظر سنجی میزاریم ببینیم کی چی میگه؟
همچین گفتن حریف اومده گفتم چه خبره
و اما بزار از قافیه هات بگم که جایی گفتی بهت نخندن

وزن خشونت و کثرت رو نگاه کن بقیشو خودت بخون
ولی
بازم اشکال نداره
شعرای من
در ضمن من دوست ندارم کسی از من کینه داشته باشه
اگه لازمه عذر خواهی کنم ازتون ؟؟؟؟؟
حریت من
دوش هنگام عبادت قدحی باز زدم
عربده روی سر خالق این راز زدم
بردمش کل جهان را همه بر تحت سوال
و به افشای فحش بر سر آواز زدم
بنده را آز بدادی که چه کارش آید
آن دم از کیفر و از مهلکه ها ساز زدم
وصل را فتح دل عاجز عاشق دادی
آن دم از حجب و حیا صد سد ناساز زدم
کل آن جنت تو روی نگاری ندهم
بر سرت رعشه و آواز زدم باز زدم
رقابت با من !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آنچه گذشت
جام دوشینه به کام من و تو شیرین بود
چه خوش آن عشق که آیین تبش دیرین بود
چو شد آن جامه ی آغوش وار خرقه ی ما
نوبت وصل دل و آن نفس سیمین بود
سر گردون فلک گرم کند قصه ی ما
جایز آن نیست که گویم دل من بی دین بود
هرم آغوش دلارام و دم گرم شما
زندگانی به هوای همگان رنگین بود
***
نفس سرد
رعشه ی تن خبر از مطلبه ی باده دهد
دم سردم همه را عشوه ی نا خوانده دهد
باده از تنگ هوی ریز لبت می نوشم
بوسه ار اذن وصالت به من ساده دهد
خم ابروی رخت خنجر من بر دگران
گر کسی وعده ی تو بر سر خود زاده دهد
چتر گیسوی سیاهت قدر از دست خداست
که به پاداش به خواب خلق راده دهد
***
گرگ در شب بیرون می آید
به هنگام شب و وقت سحر دیدار می آیم
چو گرگ بی حذر رند و خم و بیدار می آیم
هوای برفی و سرد و در آن تاریک بی مهتاب
چو مجنونم به هر راهی به نزد یار می آیم
به رویم زردی از هجر تو دارم ای حبیب من
دلارامی و نزدت با دل بیمار می آیم
چو خورشید شب این تن برآیی در زمان خوش
به کویت مست و هرزان با تب و بی آر می آیم
***
باده ی سرد
به چشم من در اين جامت شرابي نيست
ميان مردمان ات دل خرابي نيست
نمي دانم که اين تن بد رود راهت
که يا بد گفته کس راهت سرابي نيست
ز روز آخرت هم من نمي ترسم
چو مي دانم که پاسخ جز عذابی نبست
چو بد کردي تو بد بيني ز من زين پس
جواب بی غرض جز مرگ نابی نيست
(...)
***
درد دل
دلم خواهد خدايي صد شکايت دارمش امشب
بخوانم بر در گوشش حکايت دارمش امشب
مکافاتم بدادي و در رحمت نديدم من
خدايي ات شنيد اما جدايي ات بديدم من
گرم اين زندگي دادي دگر رنجي نمي خواهم
همین دنیا زیادی و دگر گنجی نمی خواهم
خدایا بنده ات را پر خدایی کن بگویم من
ز فریادم غرض ناله بیاید این بگویم من
...
(...)
***
اشعاری که در انتها دارای( ...) می باشند ادامه داشته و برخی ابیات آن بنا به برخی دلایل و ویژگی های سلیقه ای بنده حذف گردیده است
***
ما
گر ماه بگويد به کجا دست کشيديم
گر باد بگويد به کجا دم بدميديم
گر سينه به سينه برسد شرح تو و من
عشاق دگر را چه خبر طرح تو و من
گر ياد بياري که چه بر من تو ببستي
گر گاه بداني که چه ها بسته و رستي
گر پهنه ي دستم به تنت نقش بياراست
شرمي تو نداري و همين ارزش والاست
تنهايي و بيداري شب گاه من و تو
فرياد پر احساس بدن خواه من و تو
سر از بدني من نتوانم که بدانم
اين مي تو بدادي و روا نيست برانم
کام چو عسل بر لب من گر بنهادي
برده بستاندي و شدي راه من هادي
اين تن ز عزل بهر من آمد به کف خاک
پس ترس ندارد ز خدا بنده ی بي باک
***
سوختم
هر رهگذر کور که دستي به درم زد
از نرمي دستش چه هوايي به سرم زد
از راه بدادن به حريصان و غريبان
در تازگي ام تجربه اي بد ز کرم زد
اين قفل که بشکسته ز اين در بگشودن
قفانيست که ايزد ز گناهي به خرم زد
(...)
***
گرگ از برف نمی ترسد
رد پاي خالي از حانم به برفي گوشه اي مانده
که گويد بنده اي جز من نه اينسان قطعه اي رانده
چنان گويم . نويسم .خواني و ريزي به هم مخدوش
که روزي باز اندر فکري آرمان اين کجا خوانده
(...)
***
حجب
نه اينسان قبله اي شخصي به چشم عاريش ديده
نه اين که فرقه ي ماهت شبي درآب رقصيده
گل زيباي باغ روي تو بر کس ندارد بو
جواب دره ي نابت نه کس بر خواب بشنيده
از اين سخت سخن رمزي برآيد در دل پيرم
به خامي در حواني همچون پيري بار و ورزيده
روم تا تنگي دل آيدت من اين بخواهم چون
به جد دانم که آن دم بد قدم در آن نگنجيده
(...)
***
شراب
دوش چه کرده اي بگو بوي شراب مي دهي
چهره ي خود رباب کن طره به تاب مي دهي؟
اين همه اشتياق را از دل من ربوده اي
بار به من نظر نما طرح سراب مي دهي؟
اين دل ريش خويش را وصل تو طرح داده ام
اين همه چشم را ببين عمر برآب مي دهي
بسته به منظر توام جز نظرام نظر مکن
بنده ي آرمانم و وعده به خواب مي دهي
با نظري نگار من جان مرا بدر کني
عمر مرا تباه کن بوسه ي ناب مي دهي؟
(...)
***
شب
عجب حيف آن دم گرمت که از آن چانه مي سازم
هوا سرد و بدن گرم و لباسي عانه مي سازم
چو گرمي نداي تو اثر از هوش من برده
دگر جايي ندارم من به قلبت خانه مي سازم
سر ذلف پريشانت برون از حال آشفته
نگار من سرانگشتم به ذلفت شانه مي سازم
به ماه آسمان بنگر چنين امشب ز روي تو
خحل گشته است پشت ابر و ابرش لانه مي سازم
هوا سرد است و تاريک و دلم بسته به روي تو
ز بوسه اشک شوقم را ز سيلي دانه مي سازم
(...)
***
شور
دست در دستم بنه اي يار من اي نازنين
جز در آغوشت تو یارا من نگنجم در زمين
اين سپر سينه تو را بس جايگاهي محکم است
بنده را سيراب کن از شهد آن لعل سمين
من به رويت بوسه آرم روي از من بر مکن
دست من بفشار و بنگر گرگها اندر کمين
(...)
اين همه خلق جهان را من نمي بينم دگر
از همه , آغوش تو می خواهم و آخر همين
منم آن سرو بیماری که از لعل تو دلگیرم
به فریاد نفس گویم که از هجر تو میمیرم
دمت در کام من بفشار و بر چشم ترم بنگر
ای عشق من تویی مطلوب این قلب جوان پیرم ------------------------> جوانپیر
...
کوچه
کوچه مان تاریک است
از همان روزی که بود تا کنون تاریک است
خانه مان بنشسته در تاریکیه این کو چه ی تاریک تاریک است
خانه مان راهی به نور
خانمان راهی به بیداری نداشت
صبح را دیر
صبح را با زور میشد فهمید
دل به دیدن دادن
در حوار این بلندای کنونیه محل سنگین بود
شایدم گاهی نگیهم بر نگاه یاری باز می کرد
خانمان پنجره ای رو به درختان نداشت
...
یار
قالبم از جان تهی بود و به یاری رد یاری بود و از تب در خماری بود و نیکان را به خواری بود و رندان را به یاری بود
و همراهش نگاری بود و آن هم همچو تاری بود و آوایش به زاری بود
و درمانش به یاریه دل بی یار یاری بود و لبهایش به کاری بود و دستانش کناری بود
و آن در دست یاری بود و یارش رد کاری بود و آن کارش نگاری بود
و لبهای نگارش رد لب های همان یاری که یارش آن نگاری بود و دستانش کناری ...
بلندای گیسو
من این جام پر از می را به آسانی ننوشیدم
و آن صحرای داغ تن به آسانی نپوشیدم
ز خلق این جهان دارم نگاری به ز برگ و گل
دلارامی که بهرش جان دهم اخمش نکوشیدم
سه دقیقه وقت بردی تو ...