برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #1

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
امروز بعد از مدتها قبل از ظهر دل به دریا زدم و بیرون رفتم
دوست ندارم مردم را ببینم . دوست ندارم غمی که در چهره ی همه نهفته است را استشمام کنم. رخت را همچون همیشه بر تن چسباندم و ذلف تاباندم بلند شده بود و روی صورتم. موهایم را دوست دارم و کوتاه نمی کنم و شانه نمی زنم و گاهی پیش آب سرانگشتی به آن می سایم.
بیرون رفتم و برای نگاه ابلهان آماده شدم
از روشنایی متنفرم
از نور آفتاب
اولین چیزی که دیدم پسری بود کتاب زیر بغل زده و با حسرت دختری را می نگریست . بغضم گرفت . گریختم از بلندای دیوارهای بلند کوچه و رسیدم به پهنه ی خیابان
عذاب آورترین صحنه ها را دیدم
مردم دست به پیشانی برده و مادران کلافه که کودکان خود را به هر سو می کشند
سر به زیر انداختم
پشیمان شده بودم
کاش مثل همیشه در خانه می ماندم
به کوچه ای رفتم که دیوار های گلی داشت
دست به دیوار نهادم و قدو زنان خواندم می خواندم و میرفتم به سمت پایین شهر
جایی که هوا خنک تر بود و پول کمتر عشق بیشتر ماشین کمتر پیر بیشتر جوان کمتر مادر بیشتر پدر کمتر
گاری دیدم که سیب می فروخت
سیبی برداشتم مرد گفت همین یک دانه را می خواهی گفتم همین را نمی خواهم فقط می برم.
گفت ببر
بها ندارد یک دانه اش
یاد مغازه های شلوغی افتادم که دوربین مدار بسته دارند و می گیرند مچ کودکان گرسنه را
رفتم پایین تر به باغی رسیدم کنارش مدرسه و کتابخانه ای
روی نیمکتی خسته نشستم
هر کسی رد میشد به موهایم نگاه می کرد
مادری آمد با دختری که از مدرسه برش می گرداند
دخترش را دوست داشت
دخترک بیدار بود
با لذت گام بر میاشت و میرفت و میرفت و میامد و میامد
بازی نمی کرد و احساس می کرد زندگی اش را می بویید
بوی سیب شنید
به من نگاه کرد و به پیشم آمد مادرش به من نگاه کرد و خندید
دخترک گفت سیب دستتو بده به من ... مادرش خندید ... به مادرش غضب آلوده نگاه کرد ... گفتم تو پر از کتابی
خندید و گفت سیبو نمیدی
دست بردم به پیش و سیب را به او دادم
مادرش گفت از آقا تشکر کن تا بریم
این بار من خندیدم
مادرش ناراحت شد ... و رفت دخترک در پی او با نگاهی پر از احساس رفت
دستم خالی شده بود و می رفتم...
به پایین تر رسیدم تکه سنگی دیدم پیرمردی نشسته بر تخت سنگ و تنگ ماه در دست داشت و به درختی می نگریست و پسرکی سیاه را به همراه آورده بود تا بازی کند با زندگی اش لذت را نقاشی بکشد روی بوم تجربه ی بی رنگش که چه خالی بود . کنار پیرمرد نشستم و پیرمرد نگاهم هم نکرد و نگفت تا گفتم
درخت بلندیست
گفت هفت سال داشتم
این درخت بود
الان هم هست
و نوه ام هفت ساله
دیگر هوا گرم و سرم خسته و بچه ها می آمدند و من رفتم
پیاده دوباره به بالا
دوباره به جمع خسته رسیدم
از جنس مرد بدم آمد که اینقدر خسته می رود پی پول
اما از زن نظر ندادم
از پسرک ها بدم آمد که به موهایم خندیدند و خندیدم به دخترکی که به موهایم نگریست و نخندید و سیب طلبید
از بین مردم پر گذشتم و به مردم خالی رسیدم
دست به دیوارهای سنگی بلند نکشیدم
ولی خواندم
خواندم که خدایا این مردم کوکی چی میگن ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #2

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را چیدم ...

به نقل از peg0a2h1 :

و تو نیز اشتباه کردی پس تکرار مکن
داستان واقعی بود و مال امروز بود

دردناک بود
قشنگ نبود
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #3

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

ولی اگه شروعش می کردی تموم کردنش آسون بود
 

green

کاربر فعال
ارسال‌ها
60
امتیاز
10
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین اصفهان
شهر
esfahan
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

خیلی قشنگ بود!
وقتی محو داستان میشی زود تموم میشه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #5

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از p.sh :
یعنی تو موهات بلنده؟

موهام روی گردنمه :D


به نقل از FaFa.M :
خیلی قشنگ بود!
وقتی محو داستان میشی زود تموم میشه!

آره خودم تمومش کردم زود
چون نمی خواستم از این بیشتر ازم انتقاد کنن
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #6

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

مال منه عزیز ...



به نقل از p.sh :
متن مفیدی بود


خیلی ممنونم
خودم فقط با یه تیکش حال میکنم

اون تیکه ی آخرش که داشتم توی خیابون دارایی شعر اصلانی رو می خوندم

خدایا این مردم کوکی چی میگن
دریغا اینا عاشق نمی شن :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #7

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از peg0a2h1 :
قشنگ نبود دردناک بود

من امروز 5 ساعت بیرون بودم
خیلی اتفاقا واسم افتاد
دردو حس کردم
خیلی چیزای بدتری دیدم
کاش بیرون نمی رفتم
بچه ها هم میدونن
من فقط 12 به بعد میرم بیرون واسه تفریح
مگر اینکه کار داشته باشم
امروز چیزایی رو دیدم حتی که گفتنش واسم شرم آوره
 

3ggerman

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,718
امتیاز
1,411
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

واقعیت بود.
نه قشنگ بود نه دردناک/
واقعیت واقعیته باید قبولو باورش کرد نه قشنگه نه دردناک/
باطری تخیلت خوبه جناب گرگ/
 

YASAMIN

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
668
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

یه سوال همه همه اش واقعی بود؟
به نقل از 3ggerman :
واقعیت بود.
نه قشنگ بود نه دردناک/
واقعیت واقعیته باید قبولو باورش کرد نه قشنگه نه دردناک/
باطری تخیلت خوبه جناب گرگ/
باهات موافقم
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از 3ggerman :
واقعیت بود.
نه قشنگ بود نه دردناک/
واقعیت واقعیته باید قبولو باورش کرد نه قشنگه نه دردناک/
باطری تخیلت خوبه جناب گرگ/
داره میگه واقعی بود ، دیر میگیرین چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ :D
طبق معمول نمیدونم چی باید گفت ......
 

desiree

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
119
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

خب این درد همیشگی مردمیه که میفهمن که درک میکنن که حقیقتو میدونن
 

negar73

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
506
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی (تخصص :قانونی)
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

واقعا جالب بود استاد آرمان...
پس بي خود نبود كه تنها كوچه هاي تاريك شهر قدم هاي تو رو مي شناختند...
غمگين مباش كه سالهاست همه اين لحظات را مي بينند و دم نمي زنند و از كنار يكديگر به راحتي باد مي گذرند...پس اگر نمي تواني همانند آنان شوي به فكر آهن ها كه به فكر ديگري نيستند ؛نباش!
 

3ggerman

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,718
امتیاز
1,411
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از mgh-nano :
داره میگه واقعی بود ، دیر میگیرین چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ :D
طبق معمول نمیدونم چی باید گفت ......
واقعی باشه اینطوری تیکه هایه ماجرارو ادبی کردن و گره زدن باطری تخیل میخواد نه؟‍!
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #14

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

لازم به ذکره که همه ی اون اتفاقا واسم افتاد
ولی نمی دونم تخیلش کجاش بود

از همتونم ممنونم
فکر نمی کردم با تشویقتون روبرو بشم
:D
مرسی

و باز تکرار میکنم
امیدوارم تشویقاتونو ببینن همه
تا که کور شه دشمن ... !!!
 

پریا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
382
امتیاز
27
نام مرکز سمپاد
جهنم فرزانگان
شهر
اهواز,اهواز,اهواز,اهواز... حال میکنم بنویسمش...!
مدال المپیاد
همه چی , زیست ,شیمی ,فیزیک ,ادبی, آزمایشگاه......!
دانشگاه
بهشتی
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از Arman.Z :
اون تیکه ی آخرش که داشتم توی خیابون دارایی شعر اصلانی رو می خوندم

خدایا این مردم کوکی چی میگن
دریغا اینا عاشق نمی شن :D

وای عاشقه شعر های اصلانیم !

اگه یه روزی نومه تو ، تو گوشه من صدا کنه / دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه / به دل میگم ......
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #16

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

دوست دارم اون شعر فرامرز اصلانی رو که داشتم توی شهر بلند می خوندمو واستون کامل بنویسم : :D

دروغه روزدوباره دروغه دیگره
می دونی دام محبت از رهایی بهتره
من وتو همیشه کنج غم می مونیم
من وتو قدرشادی رو نمی دونیم


نه تنها خورشیدما گرمی هاشوازدست می ده
آسمون فیروزه رنگی هاشوحالابرچیده
خدایا این مردم کوکی چی می گن
دریغا اینا عاشق نمی شن

خدایا این مردم کوکی چی می گن
دریغا اینا عاشق نمی شن
 

پریا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
382
امتیاز
27
نام مرکز سمپاد
جهنم فرزانگان
شهر
اهواز,اهواز,اهواز,اهواز... حال میکنم بنویسمش...!
مدال المپیاد
همه چی , زیست ,شیمی ,فیزیک ,ادبی, آزمایشگاه......!
دانشگاه
بهشتی
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

همیشه تو Status یاهوم اینو مینویسم : خدایا این مردم کوکی چی میگن ؟!؟!؟!
دیگه بقیشو نمینویسم ! :D

اینو برو !

http://www.backupflow.com/person/64.htm
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #18

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

با غمی می شکند مثل حباب است دلم
طاقت غمزه ندارم چو رباب است دلم

هزارو یک چیز بدتر از این شنیدم
من اگه می خواستم به حرف مردم گوش بدم ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #19

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

سر به بالا گرفتم
بیش از پیش از خود راضی بودم و می رفتم
ساعت تقریبا 12.5 بود
کل روز را در خانه پشت نهاده بودم بر تنهایی خویش ولی شاد بودم که دیگر نمی دیدمشان
نمی دیدم آن بی خردان را که چه خالی می رفتند و با ظواهر
حالا می توانستم آن گونه که دوست دارم بروم ... آوازه خوان و بدون ترس از سخنان
شادی را از دیوار می دیدم و از برگ می دیدم و از مردم زمان نمی دیدم
عمر را بر 4 روز گل معنا می کردم و لذت زندگی را در چشم کودک در حال بازی نمی دیدم
این مردم از جنازه مرده ترند
هوا ابری بود و ماه خواب بود
یاد دوری از او مرا می آزرد
دوباره آوازه خوان ولی بلندتر خواند : کو یارم ... یارم کو ... نازنین نگارم کو ... برده او قرارم کو ...
شمع شام تارم کو .... و ...
توی مسیر می شد خنکای بهاری را شنید و صدای باد را احساس کرد
نور را چشید و مزه ی شیرین زندگی را دید

سه ضرب می رفتم با تخت کفشهایم
به جایی رسیدم خالی ماندم
باز که رفتم رسیدم به خالی دیگر
نماندم و رفتم
رسیدم به دو انسان
به دخترکی بی حجاب که از نگاهم می ترسید ... نگاهش نکردم او دوید و رفت و بتز تنها شدم
دوباره به کسی رسیدم
به سگی که از دست مردم دیوانه مثل من به شب پناه برده بود
سگ از من ترسید فهمیدم سگ از گرگ می ترسد...
یا مردم این سگ بود ...
کدامتان از سگ کمتر می شنوید بوی تعفن دوری از زندگی را
می خواستم گریه کنم
ولی باز رفتم
نور ماه را کم کم می شد دید.
از روی سنگ می رفتم صدا می داد دوست داشتم محکم تر میرفتم بیشتر صدا می داد ...
رسیدم به تابلویی نوشته بود مشهد به سمت پیکان ... گفتم دل خوش سرا کدامین جهت است؟
ماشینی آمد و بوق زد گفت خسته نباشی و رفت
گفتم خسته ام ولی کجا می روی؟
یه صحنه ی زیبا دیدم
جایی بدون چراغ های بلند شهرداری
تاریک بود و آرام
صدای من و پای من و جیرجیرک و دیگر صداهایی ...
از بی مردمی خسته شدم
کاش من یکی نبودم
کاش او که می خواهم با من بود تا در شبهای تنهاییم تنها نباشم...
 
  • شروع کننده موضوع
  • توقیف شده
  • #20

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

معنی اسم تاپیک رو یه نفر پرسید
برگ را خوردم کنایه از کار غیر معمول انجام دادن
سیب را بخشیدم به معنای بخشیدن زمانی از زندگی ام به دیگران
 
بالا