برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع arman aria
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

ای پرستوی خسته که غبار هر سفر به بالهايت نشسته
آيا هنوزهم می گذری ز شهری که زمونه به رویت درهاشو بسته ؟!
آهای کبوتره غمگين که نيرنگ آسمون کرده بالهاتو سنگين
آيا هنوز هم می نشيني به بامی که زمونه سرنگون کرده به پايين ؟!

((با یکم دخل و تصرف ;D ))
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

من اگه 100 صفحه ی دیگه هم بنویسی میخونم. چون حرف دل خودمه . اگه میشه بازم بنویس . با اینکه من خیلی به ظاهرم اهمیت میدمو سعی میکنم فقط شیک باشم نه جلف و سبک اما باز هم کسانی هستن که به من میگن امل . از جمله خواهرم . منم کمتر کسی رو دارم که وهقعا دوستم دارن. شاید 6 یا 7 نفر :( اما ازش راضیم . چون بدم میاد از آدهای دورو و دورنگ روزگار
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از homa_M :
من اگه 100 صفحه ی دیگه هم بنویسی میخونم. چون حرف دل خودمه . اگه میشه بازم بنویس . با اینکه من خیلی به ظاهرم اهمیت میدمو سعی میکنم فقط شیک باشم نه جلف و سبک اما باز هم کسانی هستن که به من میگن امل . از جمله خواهرم . منم کمتر کسی رو دارم که وهقعا دوستم دارن. شاید 6 یا 7 نفر :( اما ازش راضیم . چون بدم میاد از آدهای دورو و دورنگ روزگار

یه شعر هست که میگه من از محبت نادان خوشم نمی آید
همینه !!!
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

در مدتی که نبودم به تعداد افراد کنجکاو اضافه شده .باعث خوشحالیه!!!
چه اهمیتی داره که بدونیم ایشون از دست کی وچرا ناراحت شدن؟
موضوعات مهمتری هم هست که ما بخوایم در موردشون کنجکاو شیم و سوال بپرسیم.نیست؟
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

نشسته بودم و مثل همیشه در عجب از معجوباتی که آیینه ی فکر در هم می شکند و در هر کدام از هزاران تکه اش یک تصویر نشان می دهد
همه اش هم را نقض می کند
چه کودکانه پیروی می کنند و چه بیشمار ارتشی دل بر هیچ می بندند
لحظه های دنج عاشقی با سایه های کثیف پوشیده می شود
جنس لطیف زیر پا فکنده
گویی گلی له می کنند
گل یا گل
هر کدام بخوانی درست است
گل را همچون گل لگد مال می کنند و گل ها را...
دردناک است دنباله روی بعضی بی چشم ها که گویی بسته اند که بسته بماند
باز هم نمی شود
مانند دکمه ی یقه ی کثیفشان که گردنی همسان چون شمایل خوک که حمایل خود می خورد می مانند همه شان
چقدر از این کثیف تر ها هستند...
حیف که نمی توان بعضی ها را بیدار کرد
نه آن آسوده خفتگان کوته مغز که عقلشان زیر پتویشان مانده است بر جا خواب!!!!
آنان که خیکی حمل می کنند با خود و بر زیر پارچه ها می پوشانند
کاش آنان بیدار می شدند که به امید ما
فرزندانشان خوابیده اند
تا دمی بیاسایند
کداممان دانستیم؟
کداممان خواستیم که بدانیم؟
در بعیدترها کداممان کردیم؟
آنچه خفتگان از خستگی می دانستند
هم قطار اگر خسته ای بخواب
که به این آینده امیدی نیست
روش عرب بر سر ما میگمارند و واجبمان می کنند بر انجام آن و بر سخن گفتن به آن لحجهی کثیف تر از نام عرب
چه خوب که مردند ایرانی ها و ندیدند که چه کردند این بی با همه هیچان
چه بخوانیمشان؟
که گوشهاشان کر است و چشمشان کور
دل بر رشته ی ذلف باد بسته اند
ای دوست
نه
صد شرممان باد
تاریخ 7000 ساله شد 1388
قوم 500 ساله شد 2010
که چش
که هجرت یک بی بنیه ی عرب بر کشور من چه ها و چه ها کرد و نکرد؟
شاهنامه ی من عوض شد
کلمه ی عربی به آن وارد شد
ای دو صد شرمتان باد

کاش عده ای هم با من بودند
کاش قدری هم من مانند بودند
من که نه بفهمم
بل که من بترسم
یا همان

>>>> می تر سم <<<<
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

ناقابل
به جای برگ سبز
سیب سرخیست تحفهی آرمان
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

نا قابل چرا؟
اثری بسیار تا بی نهایت ارزشمند بود ;D
باور کن
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از Dr.Eniac :
آرمان من پايتم تا صبح دمت گرم تو واقعا عالي مينويسي

تو قشنگتر تعریف می کنی

به نقل از p.sh :
نا قابل چرا؟
اثری بسیار تا بی نهایت ارزشمند بود ;D
باور کن

تو هم بی متال تعریف میکنی



حس نابی دارم وقتی حرف دلمو میزنم و شما ارزش قائل میشید و می خونید

تا که کووووووووووووووووووووووووووووووووووووووور شه دشمن
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

حرف دل تو رو نخونیم .چی کار کنیم ؟
باور کن اینا از عوارض بیکاریه
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

به نقل از p.sh :
حرف دل تو رو نخونیم .چی کار کنیم ؟
باور کن اینا از عوارض بیکاریه

ممنونم که این همه ارزش قائلید و وقت میزارید واسه اینا
حتی از بیکاریتون


به نقل از parasto jooon :
چقدر تعارف میکنین.......اما واقعا عالی بود....فوق العاده...
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

من يه سوال دارم پس شور زندگي چي ميشه ؟
ميدونم سخته اما آدما فقط روزايي زندگي ميكنن كه اميدوارن حتي بعضي وقتا دليلي نداره اميدوار باشي اما اگر اميدوار نباشي پس چرا بايد زندگي كني! خلاصش عاشق مضمونت نبودم اما در ادبياتت كه حرفي نبود تاثير گذار بود!
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

من شرمندم ولي موضورو خوندم
ياد مبادله ي كالا با كالا افتادم
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

خيلي راحت مي شه باور كرد كه واقعيت داره...
كه گاهي به اندازه ي واقعي بودنش دردناكه

+"...و در نهايت مي بيني كه هر آنچه هست ميان «تو و خداوند» است نه ميان تو و مردم."
 
پاسخ : برگی از درخت خوردم و سیب را هدیه کردم ...

واقعیت رو مینویسی آرمان بازم بنویس نوشته هات همه قابل لمسن.شیرینی هارو هم بنویس همش تلخی...
 
Back
بالا