داستان

اول کل تاپیک رو بخونین بعد نظر بدین که داستان خوبه یا نه ؟

  • عالی

    رای‌ها: 0 0.0%
  • به خوندنش می ارزه

    رای‌ها: 5 31.3%
  • وحشتناکه

    رای‌ها: 2 12.5%
  • قابل تحمله

    رای‌ها: 3 18.8%
  • سیبه؟

    رای‌ها: 6 37.5%

  • رای‌دهندگان
    16
وضعیت
موضوع بسته شده است.

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

همینه! خودشه!! مادرم!! شاید من اینو از مادرم به ارث بردم...یادمه هر وقت خونوادگی می رفتیم پیک نیک مامانم یه لحظه می رفت و با کلی خاکستر بر می گشت...ای می تونست ظرف چند ثانیه خاکستر ها رو از بین ببره...شاید من از اون...صبر کن ببینم!! تام هم همین قدرت رو داشت!!! تام می تونست به سرعت خاکسترا رو جمع کنه!! تصمیم گرفتم ببینم قدرت جمع کردن خاکستر رو هم دارم یا نه؟ دستم رو به سوی خاکستر بردم...فک کردم جارو برقی دستمه...و...بله!! خاکستر ها در یک ثانیه غیب شدند!! باید بفهمم چطور این قدرت را من و مادر و تام داریم...
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

همینه! خودشه!! مادرم!! شاید من اینو از مادرم به ارث بردم...یادمه هر وقت خونوادگی می رفتیم پیک نیک مامانم یه لحظه می رفت و با کلی خاکستر بر می گشت...ای می تونست ظرف چند ثانیه خاکستر ها رو از بین ببره...شاید من از اون...صبر کن ببینم!! تام هم همین قدرت رو داشت!!! تام می تونست به سرعت خاکسترا رو جمع کنه!! تصمیم گرفتم ببینم قدرت جمع کردن خاکستر رو هم دارم یا نه؟ دستم رو به سوی خاکستر بردم...فک کردم جارو برقی دستمه...و...بله!! خاکستر ها در یک ثانیه غیب شدند!! باید بفهمم چطور این قدرت را من و مادر و تام داریم...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #43

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

برمیگردم تا بخوابم ولی یک چیزی شبیه "چیز" میبینم که روی بدن مادر خم شده است . نه . دارد به مغزش حمله ور میشود . از شدت خشم آتش از دهانم بیرون میزند و آن موجود به گوشه ای پرت میشود ولی باز هم زنده است . به سویش میدوم تا او را در چنگ بگیرم . میپرد روی سرم و من به سمتش با چنان قدرتی برق میفرستم که موهایش میوزد ولی با این حال ککش هم نمیزند . با تمام قدرت تام را صدا میزند . وقتی که داخل اتاق را نگاه میشود و متوجه عمق فاجعه میشود ، بر پشت هیولا میپردو با سرنگی که نمیدانم از کجا آورده بود . اسید سولفوریک به رگ های موجود تزریق کرد. موجود فریاد های گوشخراشی سر داد طوری که میشد مرگ را در ناله هایش شنید
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

در چند ثانیه ی بعد؛ اثری از موجود نمانده بود. آتش گرفته بود. حرارت آتش آرام آرام بر وجودم نفوذ می کرد...از گرما ی آتش از خواب پریدم. عرق سردی بر تمام بدنم نشسته بود. تب داشتم. نگاه کردم؛ تام هم در همین وضعیت بود.
-تو هم همون خوابیو دیدی که من دیدم؟
-نمی دونم همون بود یا نه ولی هرچی بود لطفا دیگه راجع بهش حرف نزن.
مادر وارد شد: چرا شماها این قدر کابوس می بینین؟! همش از عوارض رفتن توی اون جنگله برای جان؛ و همین طور عواقب بیرون اومدن از اون جنگل برای تام. بذارین راجع به اون جنگل واستون بگم. اون جنگل جایی مخوفیه. تام حتی اگه تمام عمرش رو هم اون جا زندگی کرده باشه از راز های اون جا خبر نداره. دست کم از خیلیاشون. ولی الان وقتشه که یه سری از حقایق رو شما ها بدونین...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #45

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

بینین ! ما سه تا یه جور جادو گریم . هممون خاکستر ها رو سریع جمع میکنیم و سریع میدویم(فهمیدم که چه جوری توسط اون ببره خورده نشدم) من میتونم اجسام رو هر چقدر هم سنگین وسمی باشن بدون دست بلند کنم و به هر جایی پرتاب کنم . تام هم اون جوری که من میدونم با سمو اسید و زهر خو گرفته و هیچ جوری بهش آسیب نمیرسونن . راستی جان . میدونستی تام برادر ناطنی توه ؟
-نه والا ! چه جوری ممکنه؟!
- بگذریم . درباره ی تو خبر ندارم . تو چیزی ...
- آره من میتونم برق از خودم بدم بیرون یا هرکاری که با برق انجام بدی(آتیش دیشب مال برق بود).
- بله دیگه اینکه "چیز " ها شامل تمام موجودات جنگل میشه که اسم اصلیشون "گراناتاما" هست . اسم ضعیف ترینشون که هیچ آسیبی نداره "مامانوته" هست. سمی ترینشون که اونی که با برق کشتیش "اسویییدا"ست به خاطر اینکه اسید پاشه. بزرگترینشون هم"گابالین" هست . خیلی آزار نمیرسونه ولی خیلی بزرگه و نباید عصبانیش کرد.
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

یه نوعش هست به اسم "پالامو" که شبیه ببره. خیلی خطرناکه. شنیدم اون شبی که تو رفتی بیرون یه سری پالامو به شهر حمله کردن. منم رفتم بیرون و تونستم تعداد زیادیشونو بکشم. ولی تورو هرچی گشتم گیر نیاوردم! یه نوع دیگه هست که بومی های قدیمی جنگل کشفش کرده بودند. یه جور عنکبوت سمی و بزرگه. اونا اسمی براش نذاشتن؛ فقط چون خیلی وحشتناک بود به وحشت معروف شد. اونا خیلی سریع حرکت می کنند و استتار خیلی قوی ای هم دارند. اونا می بلعند. دهن گندشونو باز می کنن و آدمو می ذارن توش. به همین سادگی!
برای این که نفسی تازه کنه یه کمی مکث کرد. ذهنم داشت می ترکید. سوالا از همه جا سرازیر می شدند توی مغزم. می خواستم بازان سوال ها رو بریزم بیرون. به چهره ی تام نگاه کردم. انگار تو فکر بود. خیلی جدی. متفکرانه گفت: ولی..ولی شما یه چیزی رو نگفتید...قضیه ی این که من چجوری جنگلی شدم!! ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #47

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

پدر تو که با من ازدواج کرد مرد خوبی بود .بعد از غم مرگ پدر جان غم برگی را برای من ایجاد کرده بود که پدر تو موقتاً اون رو از بین برد . یه شب نصفه های شب بیدار شدم و دیدم که اون نیست . رفتم و توی حیاط رو نگاه کردم . از حیاط پشتی صداهای مشکوکی میومد. رفتم و دیدم که پدرت با چند تا آدم دیگه دارن درباره ی اینکه شهر رو از بین ببرنو مردم رو بکشن حرف میزنن. اون موقع حامله ی تو بودم . نمیتونستم کار خاصی بکنم . واسه همین شبونه کمی آذوقه و توشه ی راه برداشتم و دست جان رو گرفتم و توی خونه ی جنگلی تو رفتم و چند شب رو اون تو خوابیدم تا تورو به دنیا آوردم . همون روز بود که شهر رفت هوا . همه مردند بدون استثنا . من مات و مبهوت به شهر نگاه کردم که تبدیل به خاکستر شد. توی جنگل راه افتادیم و به سمت یک شهر که نزدیک ترین شهر بود راه افتادم . اسم آنجا پپر جانگل سیتی بود . توی راه تو رو گم کردم و روز ها دنبالتو گشتم ولی هیچ نیافتم. خلاصه برای اینکه تلف نشویم راه افتادیم.
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

ما رفتیم؛ رفتیم به شهر. شوهرم هم برگشت. اما اون دچار شوک شده بود؛ هیچی از قضیه ی انفجار یادش نبود. خلاصه؛ از اون موقع 14 سال گذشت و منم تازه امروز بعد از مدت ها دوباره تورو دیدم. حالا تو بگو چی به سرت اومد؟
-همون موقعی که شما منو گم کردین، یه پالاموی ماده و دوتا بچه هاش هم منو پیدا کردن. اون چون که بچه داشت، دلش برای من سوخت و از من هم مثل بچه های خودش مراقبت کرد.ولی حدودا 7 سالم که شد، بچه های اون بزرگ شدن و خطرناک. دیگه موندن پیش اونا برای من خیلی خطرناک بود. همین بود که من یه روز از پیش اونا فرار کردم . توی جنگل اون قدر رفتم تا کلبه ای رو پیدا کردم. از اون به بعد تنهایی اون جا زندگی کردم. همیشه توی جنگل بودم. اون جا کف دستم بود. تا این که حدودا یه سال بعد، آلیسون و کری رو پیدا کردم. از وقتی اونا رو پیدا کردم دیگه غمی نداشتم. حتی باهاشون تو قلب جنگلم می رفتم و همه چیو کشف می کردم. 5سال و خورده ای همین طوری گذشت. بعدش ینی همین چند روز پیش که جان رو پیدا کردم یه اتفاق غیر منتظره افتاد...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #49

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

توی حاشیه های جنگل قدم میزدم که یه دفعه از دور صدای پای هزاران "چیز " رو شنیدم . از ترس سریع پریدم بالای درخت . پایین رو نگاه کردم و همه جا رو پر از موجودات جنگلی دیدم . دیدم به سمت شهر هجوم میبرن پس من پشت سرشون راه افتادم . وقتی به شهر رسیدم دیدم همه رو دارن میکشن . پس سعی کردم باقی مونده ها رو نجات بدم که تو رو دیدم و ماجراها شروع شد
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

-چرا چیز ها حمله کردن به شهر...؟
-خب... راستش...راستش من دقیقا دلیلشو نمی دونم...انگار حرف از انتقام و اینا می زدن.
-انتقام؟ از کی؟ مگه اونا حرفم بلدن بزنن؟
-اگه زبونشونو بلد باشی، چرا که نه؟ انتقام رو نمی دونم. شاید از کسی که نابودشون کرده.
-کی؟
-ای بابا می گم نمی دونم دیگه!
-تام تو یه چیی می دونی! زودباش بگو!
-خب راستش...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #51

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان

پدرم .
- هان؟
- آره خوب
- چرا ؟
- آخه اون بود که با ترکوندن شهر یکنسل از اونا رو منقرض کرد!
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : داستان

-آره! خب بعد..ینی الان پدر کجاست؟
-مادر؟
مادرم همون موقع از جا پرید که بره بازم قهوه بریزه.
-یعنی چی؟ چرا طفره می ره؟
-خب می گم که؛ لابد یه اتفاقی افتاده!
-مثلا چی...؟
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
اخطار شدید : داستان

متاسفانه برخی از داستان هایی که دوستان ادامه داده اند

متعلق به پاره ای از نوشته ی یکی از افراد بوده ؛ که ایشان به اسم ِ خودشان ثبت کرده اند ...

در صورت ِ تکرار ؛ اسم ِ افراد ِ خاطی را ذکر خواهم کرد ...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا