پاسخ : نامردی هاتون
یه 1شنبه ای بود، ساعت تقریبا 2:30 ظهر، با دو تا از دوستام دم اونجایی بودیم که قرار بود کلاسمون تشکیل بشه. کلاس قرار بود ساعت 3 باشه. ما 2:30 رسیدیم یکم راه رفتیم و حرف و اینا. ساعت شد تقریبا 2:50 و بقیه + معلم نیومدن زنگ زدیم و فهمیدیم کلاس تشکیل نمیشه
من اول یه کرورکی بگم، یه کوچه ای هست تهش یه مدرسه است، کلاس ما اونجا بود، این کوچه تهش سمت چپ میخوره به یه کوچه دراز دیگه و ... همینطور هی کوچه کوچه ته سمت راست هم یه بن بست هست
حالا دم این کوچه یه خونه ی قدیمی بود ( من فکر نمکیردم کسی توش باشه اصلا! ) ، بعد یه درخت توت تو این خونه بود گــــنده! توتاش درشت، کلیشم رو زمین ریخته بود، اصلا چشمک میزد به آدم
در خونه هم یه دسته داشت طوریکه که قشنگ میشد یکم رفت بالا و توت چید + دیوار خونه هم بود، یعنی پاتو میذاشتی رو دسته، دستتو میگرفتی به دیوار میتونستی بری توت بچینی
ما هم کنجکاوی و اینا دوست شماره 1 گفتم توت میخوام، من در نقش شماره 2 گفتم خب برو بالا 1 گفت جدی برم؟ گفتم خب برو دیگه! موقعیت ها: من بغل خونه و روبه رو کوچه وایسادم، شماره 1 هم که داره میره بالا
شماره 3 هم صاف روبه رو در خونه 1 پاشو گذاشت به دسته در، دستشم گرفت به بالای در رفت بالا الان سکانس اینه که 1 به در خونه آویزونه و پاش رو داره رو دسته در فشار میده که بره بالاتر
در همین اوصاف یهو در خونه باز شد!!!! مردیم ما! من یه لحظه نیم رخ 1 رو دیدم داشت سکته میکرد! 100% مطمئن بودم یکی از تو در رو باز کرده الان میگیرنمون!!! در حد مرگ ترسیده بودم !
نامردی اینجا بود که من اصلا واینسادم ببینم 1 پرید پائین، نپرید، چیزیش شد، نشد، داره میاد، هیچی! فقط کیفمو گرفته بودم و مثل اینا که یکی با چاقو دنبالشون گذاشته تو کوچه میدویدم! البته صدای پای 1 و 3 رو پشت سرم میشنیدم ولی صادقانه بگم واینسادم ( و عذاب وجدان هم گرفتم کلی بعدش
) دوستی حکم میکرد بمونم مطمئن شم اون 2 تا هم میان!
( ادامه داستان: هیچی دیگه من و 1 تو کوچه میدویدیم، این وسط 3 آروم راه میومد! من گفتم اونو گرفتن دیگه!! بعد پیچیدیم تو کوچه سمت چپی پشت یه دیوار قایم شدیم، و بعد بازم شروع کردیم به دویدن نفس نفس میزدیم!
آخرش ولی فهمیدیم که مثل اینکه در خودش باز شده بوده، کسی پشت در نبوده، 3هم چون رو به رو در بود دیده بود کسی نیست واسه همین آروم میومد ولی من واقعا خیلی ترسیدم! یعنی اون لحظه که در باز شد به "هیچی" فکر نمیکردم! فقط میدویدم ، اصلا تصور اینکه یکی بیاد بگیره و ما 3 تا دختر توضیح بدیم واسه توت بوده و ... اصلا نمیتونستم بش فکر کنم!
1 هم دستاش سرویس شده بود تا حدودی، در رو که گرفته بوده یهو پریده بود پائین یه سری صدمات وارد شده بوده)
نتیجه های اخلاقی: عزیز من توت میخوای برو از میوه فروشی بخر خب! این کارا چیه؟
دوستای خودمون رو در سختی ها تنها نذاریم
ولی هیجان رو تا اون حد تا حالا تجربه نکرده بودم!