اشعار برگ پاییزی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mamalmln
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

mamalmln

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
414
امتیاز
152
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی شهر ری
شهر
تهران
مدال المپیاد
فیزیک
این شهر از خودمه بخونید حال کنید.وزنش رو هم نوشتم اشتباه نکنید.

مفعول مفاعیلن/مفعول مفاعیلن
هر روز جدل دارم بـــا ذهن خودم ای یار هر روز بگریم من در رنـــــــج تو زار و زار
هر روز به یاد تو عمری به تنم بگذشت هر ساعت آن نیشی هر ساعت آن یک خار
آتا توببینم من آن چهره ی مظلومت
بگذار کنار ای گل آن قلب شر و شومت
تو آتشی و ناری سوزانی و بس بـــس داغ خشکی و تری با هم هر چه است درون باغ
سوزانی و رحمی تو هرگز نکنـــی هـرگز! حتّی به من بدبخت حتی به من چون زاغ
رحمی تو بکن رحمی آبی به تنم انداز
تا جان و تن و روحم آغاز شود آن باز
دلسردی و دلنازک دلگرمی من خواهی اما به دلت نی نی یک جاده و راهی
راهی به دلت کن باز تا کار کنم آغاز ار زیری و ار بالا حاکم تو و یا شاهی
دلگرمی من را خواه تا راه ترا خواند
آن چیز که می ماند گرمیست که می ماند
خاموش بوی گاهی گاهی تو سخن گویی گاهی تو سپیدی و گاهی تو سیه رویی
گه گاه تو پر زینت گه گاه تو خوش طینت گاهی تو بداخلاقی گاهی تو چه خوش خویی
اما صفتی باشد باشد به تو آن دائم
من را تو نمی جویی بیدار و یا نائم
آیا تو بدانی که عمرم شده بس کوتاه آیا تو بدانی که من افتده ام در چاه؟
من چند دگر روزی میرم تو ولی هرگز یادم تو نمی آری هستی تو به فکر جاه
پس ار که تو این سانی به تا که رهایت شم
آزاد ز غم هایی از بند و جفایت شم

م.ل.ن.رها(خودم)
18/2/1389
 
پاسخ : یک شعر!

قشنگ بود +
منتهی به نظرم یه جاهایی واسه این که قافیه جور در بیاد ، یه سری کلمه های بی مورد اضافه شده بود که شاید اگه بیشتر فکر می کردید ، می تونستید کلمه های بهتری پیدا کنید .
ولی در کل به نظرم خوب بود .
 
پاسخ : یک شعر!

خودم هم با نظرت موافقم.بعضی جاهاش یه ذره بی خود بود.
 
پاسخ : یک شعر!

به نقل از JOYFOOLISH :
منتهی به نظرم یه جاهایی واسه این که قافیه جور در بیاد ، یه سری کلمه های بی مورد اضافه شده بود که شاید اگه بیشتر فکر می کردید ، می تونستید کلمه های بهتری پیدا کنید .
ولی در کل به نظرم خوب بود .
موافقم
 
پاسخ : یک شعر!

بابا شاااااعر!

منم با بالاییا موافقم
 
یک شعر دیگر.....!

باز هم یک شعر از خودم:

«برای لیلا»

چرا دیگر نمی آیی در این خانه؟
چرا دیگر نمی سازی به نزد من تو یک لانه؟
چرا من مانده ام تنها؟
بگو آخر بگو لیلا
مزن طعنه بر این مجنون
که درد و زخم های او فراوانست
بر این فرهاد بی چاره بسی نقشه که مکشیدند
بیا لیلا شب هجران سحر کن تو
بیا دادم برس ناجی بشو بر من
که طاقت من ندارم دیگر از مکری که بر من شد
به فریادم برس ای یار
مرا دزدیده اندم دار
بخواهندم که من را کرد آویزان و من را بر کشندم دار
تو کی آیی مگر وقتی
که جان و روح من باشد درون آسمان ها وای
ببینم من چنین روزی که دردی بس مضعف من کشم ای وای
چه خواهی از من ای گل رخ
بخواهی جان؟فدایت باد!
بخواهی دل؟فدایت باد!
ترا مشکل ز اینها نیست
تو پر نازی و پر عشوه؟؟!!
نباشی این چنین دانم
ترا من خوب بشناسم!
ولی هرگزدر این سالان طولانی
ترا با علم کامل من
ندانستم ندانستم
هنوزم من ترا چشمم به راهست و
ترا من خوب نشناسم!

م.ل.ن.رها تهران
 
باز هم یک شعر!

یک شعر دیگه:

«پروانه»

پروانه ای زپیله ای که خود تنیده بود
آزاد شد دو بال و پر کنار خود بدید
دقّت بکرد او به بال و پرّ خویش خوب
خوش حال شد ز فرط شادی از مکان پرید

پنداشت او درون زمین بهترین بود
زیبای روی و خوشگل کس سان او نه نیست
او خوش ترین وجود زمانه بد و بود
هیچی ز زندگان و مردگان چون او نزیست

هر روز و روزگار بر آن کوچکک گذشت
او را غرور بیشتر و بیشتر گرفت
پنداشت کوچکک که چرخ سان این بود
چرخ او به زور بیش تر و بیش تر گرفت

روزی گذر بکرد بر او کرمکی چه زشت
پروانه با غرور گفت «ای تو ای تو زشت»
آن کرم پاسخش چنین بداد ای عزیز
«پروردگار صورت من این چنین نوشت»

«هر کس خدا به چهره ی خاصی بیافرید
زیبایی ار بخواهی از از درون بجوی
زیبایی و قشنگی نی نی نبد نبد
با ابرو و لب و خط و خال اندرون روی»

پروانه بخندید بر آن سبز کرمکک
او بی اهمیت ز سخن ها گذشت کرد
او فکر کرد فلک همیشه بر دوکام اوست
هرگز برای او نبد مریضی و نه درد

در روز و روزگار های خسته ی پاییز
پرّی بزد پرنده ز خانه ش بشد چه دور
حالی چه بد فرا گرفت کل وجود او
چشمان قشنگش بشد چه کور

ساعات زیادی بر او گذشت
مرد و کسی نبود
تا او نجات داد

این قصه را شنیدی ای عزیز
گر دور و برّ تو چنین بود
پروانگان بس
ناراحتی مگیر
دنیا به کام یاغیان همیشه نی نبد...................
م.ل.ن.رها 9/2/1389 تهران
 
این آخریشه...

این آخریشه:

وطن:
وطن را دوست می دارم
من اندر راه آبادیش بیگارم
چو در فکرش روم بر خود همی بالم
که من هستم یک ایرانی
همانجایی که باشد مهد علم و دانش ها
همانجایی که خط زآنجا بشد آغاز
همان جایی که قانون شد در آنجا وضع
{بباشد روح تو شاد ای حمورابی!}
محل کوروش عادل
محل داریوشی که
بزد مضراب او سکه
بود آن زادگاه مردم فرهنگ دار و با ادب
چو بس داریم دانشمند
به خود بالم همی ای دوست
نگنجم من ز فرط شادی اندر پوست
چو شعر واقعی از این مکان بر خاست
به خود بالم من ای بچه!
چو ما داریم سعدی ها و حافظ مولوی هایی
چو ما داریم فردوسی توسی و
چو ما داریم خیام و بسی عطار
چرا در راه ایران من نشم بیگار؟
چو صدراهای بسیاری بداریم و
چو غزالی و جمشیدی کاشانی بداریم و
ابوریحان و رازی ها
چرا بر خود نبالم من؟
وطن باید بباشد بر همه معشوق
بباید وضعیت باشد به طوریکه
همه جان را به راه این وطن آزاد بگذارند
وطن را پاس دار ای دوست
وطن را پاس دار ای دوست........................
م.ل.ن.رها 4/3/1389
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

باز هم از كلمات نامربوط اومده ولي در كل جاي بحث داره..............
شما يه سبك از خودتون ابداع كنين .....
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

جالب بود
م.ل.ن.رها تخلصته؟

خوبه كه شعر ميگي

تركوندي ها!!!!
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

حالا چرا م.ن.ل.رها؟؟؟
البته مجبور نيستي جواب بدي
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

به نقل از فائزه موحدیان فر :
حالا چرا م.ن.ل.رها؟؟؟
البته مجبور نيستي جواب بدي
م.ل.ن که خلاصه اسممه.
ولی به نظر من بهترین آدم زمین کسیه که از هر چی فکرشو بکنی رها باشه
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

چه شاعرانه دي:
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

چه دوست داشتم .
به نقل از amir3_13 :
باز هم از كلمات نامربوط اومده ولي در كل جاي بحث داره..............
شما يه سبك از خودتون ابداع كنين .....
این رو قبول دارم . ولی خوشگلی شعرتون ، خیلیش رو پر می کرد .
+
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

اخی.....مرسی+
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

شعر خوبیه،
ببینم من چنین روزی که دردی بس مضعف من کشم ای وای==> مشکل داره
بخواهندم که من را کرد آویزان و من را بر کشندم دار==> مشکل داره


بر این فرهاد بی چاره بسی نقشه که مکشیدند==> خوبه ! خوشم اومد ! :دی
 
پاسخ : یک شعر دیگر.....!

اول از این ذوقی که به خرج دادی ممنونم و خوبه اما شعرت از نظر ادبی ضعیفه و شدیدن نیاز یه کار داره اما داشتن این ذوق خوبه
 
بهترین شعر!

این بهترین شعریه که گفتم.مثبت یادتون نره

بگذار برای آخرین بار بوسم من آن دو گونه ات را
در لحظه ی قطع وصل تو یار در آغوشت همی شوم جا
***
من لب را خواستم ز تو عمر عمرم به هدر برفت در خواست
چاره نبدم چکار آمد این عاقبتی نوشته بر ماست
***
اما اکنون که وقت قطعست بگذار غرور خود کناری
لب را بگشا,بگو تو چیزی! لب را تو بده بکن تو کاری!
***
من کن تو ز زلف خویش آزاد خواهم که ز این مکان روم من
یک یا دو سه روز بیش مانم خاکستر سوخــــته شـــوم من
***
بگذار ببویـــمش من آن را بگذار, تو یار خوب بگذار
کینه تو ز آهنین دل خویش بردار,تو یار خوب بردار
***
اما چه کنم بگو تـــو یارم دیگر من نیست آبرومند
از پیش تو راه رفتنم نیست همچون مگس از برابر قند
***
گفتار تو خوش لبات باریک پندار تو خوش بسی بسی نیک
از روی تو ماه آسمان را شرم آمد و شد هلال باریک!
***
من نیستمش مجاز دیدن تا تخم مجاهدت نکارم
دانم که چو در کمند اویم خود را به هلاک می سپارم!
***
آن سیم تن و سیاه گیسو فکر سر من سپید کردست
از زندگی و حیات و هستی خیلی!بس نا امید کردست
***
بگذار برای آخرین بار بوسم تو دو لب اگر که مردی
صلحست میان کفر و اسلام با ما تو هنوز در نبردی!
***
شرمی تو بکن که تو خدایی از بقیه تو جدا جدایی
رحمانیتست بر تولازم! بر ما تو بوی هدفّ غایی
***
من ماندم بر سر دو راهی مانم یا من روم ز پیشت
ار من بروم شوم چه مهجور ار مانم در گزند نیشت
***
راهی تو به من گذار شیرین تا ضمن رهاییم ز بندت
کامل نشوم رها من از تو مانم همچنانه بنده ات!

م.ل.ن.رها 1/1/1389 تهران
 
پاسخ : بهترین شعر!

به چه عشقولانه ..
یه مثبت +
 
Back
بالا