خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

به دوستم می گم می دونستی حضرت مریم تو 16 یا 17 سالگی عیسی رو به دنیا آورده . میگه چقدر زود ازدواج کرده . :-" :-" :-" :-"
(واقعا نمی دونستم کسی تو تیزهوشان باشه . داستان حضرت مریم رو ندونه :-[ :-[ :-[ :-[)
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس درس نشسته بودیم . یکی از بچه ها سرو صدا در آورده بود . بعدش معلممون اومد بالا سرش گفت . درستو گوش بده . ی بار دیگه این کارو کنی . یه پس گردنی میزنم تو گوشت :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بحث سر تاریخ عروسی بود، میخواستم ببینم 24ام چند شنبه میشه از دختر خالم پرسیدم: 22 بهمن کِیـــ ـه ؟ :دی
میگه : بیست و دوم :))

+++

میخواستم با نوه خالم (8سالشه) اسم فامیل بازی کنم (بچه عم خودتونید :دی ) بعد واسه آیتماش میگه:
اسم
فامیل
نام پدر
اینو که گفت، گفتم مگه میخوای فتوی شناسنامه بگیری؟ :)) تانیم ساعت به این بچه میخندیدم :دی آخه نامِ پدر؟ :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سرکلاس عربی داشتیم متن درسو اعراب و تحلیل صرفی میکردیم زنگ قبلش هم شیمی داشتیم.منم سرزنگ عربی خوابم میومد :-\ :-\
یه تیک از متنو توکروشه گرفتم که معلم داشت تعریب میکرد بعد توخواب وبیداری داشتم فکرمیکردم که انتالپی پیوندشو حساب کنم! :-"
هیچی دیگه وقتی به خودم اومدم! :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

همکلاسی داداشم در سال های پیش : حالا بالاخره آیفون بهتره یا اپل؟! :| :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی بین المللی دادم :))
تا پریروز آتلیه رو میگفتم آتیله
بدیش این بود وقتی خواهرم گفت رفتم آتلیه یهو بلند قهقهه زدم
گف چته؟
گفتم سوتی دادی آتلیه چیه؟؟؟؟؟
گف پس چی؟
گفتم آتیله دیگهههههه:)) ;D
من نبودممم:-":-":-":-":-":-":-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستام حالش از بغل و بوس و اینجور کارای دخترونه بهم میخوره منم به خاطر در اوردن لجش هر روز تو مدرسه محکم فشارش میدم و میبوسمش فجیع....!
یه روز که داشت از دستم فرار میکرد بهش گفتم تورو خدا نرو!!!!قول میدم اروم بکنم دردت نیاد قول میدم.... :o :o :o بعد یهو دیدم همه تو سالن مدرسه ساکت شدن عین ماست متعجب یخی ما رو نگاه میکنن(از جمله ناظمان گرامی...!!!) دیگه خودتون ادامه رو حدس بزنین ;D ;D :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

اهان یه چیز دیگه!
امروز که رفتیم مدرسه(بعد از کلی برف بازی فرستادنمون خونه) داشتیم تو حیاط برف بازی میکردیم که دوستام یهو ریختن روم و کل هیکلمو پر برف کردن یعنی من با یه حال نذاری روی زمین عین جنازه مونده بودم بلندم نمیشدم بعدش با بقیه همدست شدیم اون کسایی که منو خیس کرده بودن به سزای اعمالشون برسونیم و اون دو تا اصل کاریا که یکیشونو تو ماجرای بالا گفتم با یکی دیگه رفتن تو دستشویی و ما هم ساکت حلوی در دستشویی منتظرشون بودیم که غافلگیرشون کنیم بعد یکی از بچه ها که کنارم بود گفت گوش کن ببین چی میگن..... :
بیا بغلم/ به به چه صفایی/ عزیزم برگرد کارت دارم/.......!!!!!!!
بعد دوستم گفت : صدا شلوار میاد!!!!
کل اکیپ جمیعا: :-[ ;D
بعدش همه: =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما اون زمان که بچه بودیم اوج تفریح باحالمون این بود که با خانواده بریم فروشگاه سوار این سبدچرخ دارا بشیم، یکی عم سکانُ بدست بگیره. اصن یه فازی بود حس میکردی رفتی رالی. بعد رسم بر این بود که منو میذاشتن تو سبد خرید خواهرمم در حد جنون اینقد منو میچرخوند که به طور کامل فروشگاهُ طواف میکردیم. منم بسی راضی بودم حاضر نبودم هیچ جوری این موقعیتُ از دس بدم این شد که حتی وختی مامان بابا میرفتن قسمت گوشتُ بقیه چیزایی که جاش خیلی سرد بود، ما همراهشون نمی رفتیم همونجا به بازی ادامه می دادیم.گویا یه بار دیر میکنن من دلم واسه شون تنگ میشه بعد خواهرم از لابه لای خریدا جعبه خمیردندونو میده دسّم میگه بیا این تلفنِ باشون حرف بزن یگو زودتر بیان.منم کاملا جدی و مُصر زنگ میزنم. (آقا نَگین این نفهمه مغزش معیوبه، سه سالم بوده خب :-" ) اولش خیلی ملایم میگم الو. بعد میبینم کسی جواب نمیده شاکی میشم میگم پ چرا اینا جواب نمیدن که خواهرم میگه باید بلندتر بگی تا بشنون! حالا شما قیافه منو تصور کنن که وادار شدم با یه خمیردندون حرف بزنم داد میزدم با عصبانیت الو! چرا جواب نمیدین خب؟ خلاصه هر جمله ای خواهرم میگف منم با خشونت تمام با خمیردندون داد میزدم. اصن کل فروشگا برگشته بودن پوکر فیس مارو نیگا میکردن :))
اینجوری که میگن دیگه هیچ وخ اون فروشگا نرفتیم... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم دین و زندگی: خوب بچه ها "یکون" ریشش از ک.و.ن هست که در همه ایجاد شده... :|!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1 X_X
خدایا... #:-S آخه من چی بگم به این بشر... :-[ 8-|
منظورش این بوده که که همه ایجاد شدن ؛ به دنیا اومدن به عبارتی! (یعنی همه ی موجودات)
 
پاسخ : سوتی‌ها

بچه بودم 6 سالم بود
بعد از این بخاری بدون دودکشا داشتیم تازه اومده بود بعد جلوش بازه این مدل بخاری ها...
یه سری یه کاغذ گرفتم جلوش بعد کاغذه آتیش گرفت منم از ترسم جیغ زدم مامانم اومد خاموشش کرد...
خلاصه تا جایی که یادمه فرش اندازه کف دست خودم((الآن کف دستم)) سوخت...
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامان دوستم زنگیده کتابفروشی گاج.میگه سلام کتابفروشی گاز؟!
مامان دوستم ازاینور میخندیده اون فروشنده از اونور!!
باز این میخندیده اون میخندیده!!
هیچی دیگ هی این میخندیده باز اون میخندیده!!
باز نوبتی میخندیدن!!
دو باره باهم میخندیدن!!
کلا میخندیدن!!
ن آخرش اون فروشنده خندش واستاد گفت:خانوم خندتون تموم شد تماس بگیرید!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من چند روز پیش به یکی از دوستام اس دادم " وقت داری راجب فلان موضوع بحرفیم؟ :-?"
این دوست [ پسر بودن ایشون ] جواب دادن " بزنگ به خونه "

یه کاری برای من پیش اومد، تا حدود یه ربع بعد نتونستم زنگ بزنم، یه خبری ازش گرفتم، گفتش دارم میرم حموم الان.
من بعد نیم ساعت با فرض این که ایشون از حموم اومدن بیرون زنگ زدم خونشون.

من : سلام
مادر دوست : سلام :-?
من : چیزه :-" منزل ریاحی؟ :-ss [ فامیلی ایشون ریاحی نبود فکر کردم شاید بعدا برایش بد بشه که یه دختر زنگ زده خونشون و باهاش کار داشته]
مادرش : نه :-?
من : ببخشید اشتباه زنگ زدم ، خدافظ. #-o :-h

بعد گویا بنده انقدر ضایع بودم که مادر ایشون رفته بودن دم در حموم و گفته بودن " آقای ریاحی! تلفن زنگ زده بود با شما کار داشت " :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دوستم رفته بودیم بیرون نشسته بودیم رو نیمکت ایستگاه اتوبوس. بعد دوستم پاشد رفت از دستگاه خودپرداز پشت سرمون پول برداره.
من منتظرش نشستم.چند لحظه بعد سرمو برگردوندم ببینم در چه حاله.
دیدم در ازون مدلیاست که باید کارتت رو تا ته وارد کنی بعد در باز میشه از اونورم باید دکمه بزنی در باز بشه. این دوسته ما هم همینجوری هاج و واج مونده بود جلو در :)) دنبال دکمه میگشت بعد دید جای کارت هست چند بار کارتشو یه کوچولو وارد میکرد بعد میترسید کارتشو بخوره سریع میکشید =)) عاقا من این صحنه رو دیدم همش میخواستم صداش کنم خندم میومد نمیشد بعد آخر دوستم متوجه من شد بدو اومد پیشم نشست :-" =))

بعد حالا 2تایی پاشدیم رفتیم داخل دوستم داشت پول برداشت میکرد یوهو برگشتم دیدم یه مرده واستاده پشت در همینجوری نگاه میکنه هیچ کاریم انجام نمیده =)) احتمالا فکر میکرده چون ظرفیت پره در باز نمیشه منتظر بوده خالی شه =))
وای اگه اونجا یه دوربین مخفی میذاشتن عالی میشد =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا این چن روزه این جا برف اومده و زمین بسیار سر :-"
هیچی دیگه من طبق معمول داشتم تو کوچمون خیلی شیک و مجلسی راه میرفتم
که یهو نمیدونم چی شد پخش زمین شدم :| :-"
حالا همون موقع پسر همسایمونم از خونشون اومد بیرون :-Lکاش باباش مییومد ولی اون نبود :|
حالا قیافشو تصور کنین که خودش رو چجوری نگه داشته که نخنده :-wحالا بماند که من چن بار
پیش ایشون سوتی دادم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس مطالعات یکی از بچه ها حرف معلمو نشنید کفت:خانوم.....زیر کی بنویسیم نظام اقتصادی؟!
:-" :-" :-" :-" :-" :-" :-" ;D ;D ;D ;D ;D ;D
=)) =)) =)) =))



ببخشید اگه یه کم بی ادبانه بود...
 
پاسخ : سوتی‌ها

فامیل مدیرمون زینلیِ بعد من تو گوشیم ، زینو سیوش کردم

بعد امروز تو مدرسه گف با ما تماس گرفتن گفتن گوشیت مسدوده و اینا بعد با گوشیش زنگ زد منم اومدم نشون بدم زنگ میخوره گرفتم جلوش آقا ببنینو اینا ، بعد دیگه رو گوشیم افتاده بود زینو و ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

روی کارت شورا دانش آموزی جای تاریخ تولد نوشته تاریخ تولید :)) .تازه وزارت آموزش و پرورش هم اینطوری نوشته:وزارتآموزش و پرورش :-"
×فهمیدین من شورائم دیگه؟یا دوباره بگم :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو اتوبوس نشسته بودم و کتاب intermediate 2 کانون زبان رو گرفته بودم دستم و داشتم vocab هاش رو میخوندم، یه خانم نسبتا مُسن ــیی کنارم نشسته بود و گهگاهی یه نگاهی به کتاب من می انداخت. من هم در خیالات خودم فک میکردم این الآنه که بپرسه دخترم ترم چندی؟ :-" ;D
بعد دقیقن در همین لحظه خانومه برگشت پرسید:"دخترم، ساعت چنده؟" :)
منم با خجستگی بسیار و با نیش باز گفتم:" من ترم intermediate 2 (با لهجه آمریکایی و اعتماد به سقف بالا B-) ) هستم ;;)
بعد خانم ــه یه لحظه اینطوری نیگام کرد ~~> :| :-?
بعد گفت: "عزیزم، نه..، پرسیدم ساعت چنده؟ " :-??
و بعدش من:"جانم..؟ آهان.. خب.. آهان! فهمیدم، ببخشید..،امم، ساعت، اِمم، 20 دقیقه به 2. 8-} X_X

مکالمه ما تمام شد اما من تا آخرین ایستگاه اینجوری بودم: :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم میخواست بگه استاتیک یادش نمیومد گفت اون چی بود؟سیاتیک؟؟؟ :-? :|
دوسته ما داریم :)) ولی خوبه آدم دلش شاد میشه اصن با این سوتی ها :))
 
Back
بالا