چند وقت پیش ،یه روز جمعه ما کلی مهمون داشتیم بعد ناهار شوید پلو با ماهی قرار بود باشه .
این مامان و خواهر و ما زدن همون روز رفتن استخر ،بابامم که رفته بود استقبال مهمونا تا برسن و اینا،منم گرم درس و کامپیوتر بودم که مادر گرام تماس گرفته فرمودند شوید رو ساعت 12 به اندازه دو مشت بریزم تو قابلمه :)
چشمتون روز بد نبینه اینجانب خیلی شیک رفتم تم اشپزخونه دنبال شوید بعد دیگه با اطمینان خاطر دو مشت از یه شیشه ریختم
خانواده محترمه ه همراه مهمونا رسیدن بعد گویا همه ی خونه بو نعنا میداده من که نفهمیدم
هیچی دیگه متوجه شدن با این سنم نعنا رو از شوید تشخیص نمیدم
ناهارم که دیگه مجبور شدن از بیرون بدن به بدبختا...
خلاصه که من چون میدونستم ماهی دوست ندارن این کار رو کردم و الا اصلا به من میاد شوید و از نعنا تشخیص ندم؟؟؟!!
چند روز پیش اخبار طبق معمول داشت از کشورای اروپایی بد میگفت ( عناوین اخبار ما دیگه:بدبختی اروپا، سوریه، ترکیه، پیشرفت ایران )
بعد میخواست از افراد بی خانمان ف انسه بگه نوشته بود
افراد بی خانم ها در فرانسه
رفته بودیم شمال لب دریا
نمیدونم کدوم شهره که یه رودیم به دریا میریزه اونجا یه گوشه بود که آب رود منحرف میشد از مسیر اصلی(!) و این کنارا یه چاله درست کرده بود.(بهش میگن مرداب آیا؟ )
مام که جوگیر! از خانواده دور شدم و قدم میزدم تو ساحل که به این مردابه رسیدم! پر از احساسات شاعرانه نشستم لبشو سنگ پرت میکردم توش! زنگ زدم به دوستمو صحنه رو براش توصیف میکردمو از اینا که یه سنگ بزرگ برداشتم پرت کردم تو آب یهو یه قورباغه با این ابعاد (متوجه اید که؟ ) یه وق گفتُ پرید تو صورتم!فقط ری اکشن منو تو اون لحظه تصور کنید!
نتیجه اخلاقی نسوزونید دل دوستتون رو آهش میگیره دامنتون رو
بابچه ها رفته بودیم کتابخونه بعدمحیط داخلش هم گرم بود هم شلوغ تصمیم گرفتیم بریم قسمت دفاع مقدس رفتیم اونجادیدیم چندگروه پسر نشستن پربود نشدبریم داخل....بیرون قسمت دفاع مقدس 1میز بود 1برگه روش بود نوشته بود میز مخصوص مطالعه نشریات برگه رو چپه کردیم نشستیم4تایی شروع کردیم به خوندن فضاش عالی بود خنک وساکت.....3ساعت بعدش یکی از خانمای مسیول امد گف برین داخل سالن اینجا میز مطالعه نشریه هستش نه کتاب درسی بچه ها گفتن داخل گرمه الانم کسی نیومده که نشریه بخونه بذارین بشینیم کسی امد بلندمیشیم زنه شروع کردبه دعواکردن که اقا شماچه فرقی بابقیه دارین که باید اینجا بشینین شرایط برا همه یکسانه وتا دلش خواست دعوا کرد گف برگشتم اینجا نباشین بچه ها هم همه عصبی وقتی رفت من گفتم(از1جادیگه خالیه سرماپر میکنه)جاتون خالی میز رفت توهوا وبلندشدیم مثل همیشه ابرومن رفت
دیروز که امتحان ریاضی رو گند زده بودیم رفتیم دور معلم ریاضیمون جمع شدیم که این چه امتحانی بود
بعد معلممون به شوخی گفت هر چی فریاد دارین بر سر آمریکا بکشین(به خودش اشاره کرد)
منم خیلی شاد برگشتم داد زدم آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
بنده خدا یه لحظه هنگ کرد بعد بروش نیاورد
دوستام منو جمع کردن از اون وسط و بهم فهموندن چی گفتم
..........
برگشتم گفتم لعنت به هر چی معلمه
همشون برن به جهنم
یک دونشون آدم نیستن :-خیلی عصباتی
بعد دوستم خیلی باخنده گفت : الان پدر و مادر خودت شغلشون چیه؟
من : معلم
............
دیروز که بعد امتحان ریاضی داشتیم با دوستم برمیگشیم خونه دوستم خیلی اعصابش خرد بود چند بار با شدت و غلظت بلند گفت اه اه اه
بعد یه خانومه ای جلومون بود یه نگاه بهمون کرد و رفت اونطرف
ما از خنده داشتیم میمردیم
بنده خدا به خودش گرفته بود
دیروز با بروبچ رفته بودیم پارک جهت رفع عقده های سنگین امتحان بعد توپ بردیم تا با هم بازی کنیم ولی توپش زیادی باد داشت دستمون درد میگرفت .خلاصه اون طرف پارک دیدم دوستان دیگر میرند توپاشونو میدند براشون بادکنه منم به دوستم گفتم:
مریم بریم توپمونو بدیم خالی کنه؟؟
مریم:بریم :)
فی الجمله رفتیم پیش اون پسره که توپارو باد میکرد.
من:عاقا میشه این توپه ما رو خالی کنین
عاقاهه:میشه منم باهاتون بازی کنم؟؟ آخه کتفام خیلی درد میکنه میخوام حال بیان!!
دوستم:
حالا جالبیش اینجاست که من فک کردم میگه:میشه من بادش نکنم؟؟آخه کتفام خیلی درد میکنه
بعدش من گفتم:نه ما میخوایم خالیش کنیم نه پر!!
عاقاهه:
دوستم:
تو راه برگشتنه دوستم یکی زد توسرم گفت:الو!!گوشات میشنوه؟؟
من:چطور؟
اصل ماجرا رو رو که شنیدم به این حالت شدم
دوستم:ولی ناخواسته خوب ضایش کردی!!یابو آب دادی ناجور
من:
تلویزیون گاو ـه نری نشون میداد.
من در جست ـو جوی قسمتی از بدن ـه ایشون بودم که گاو ـه ماده توسطش شیر میده اینا ( )
هِی از بقیه میپرسیدم اوناعم با بی توجهی میخندیدن ـو تاسف میخوردن .
بعد فهمیدم که اصن ندارن از این اعضا گاوای نَر
اومدم دفاع کنم از خودم خیلی جدی :
نِگاه کنید الان بابای من گاوـه نره ولی پـ***ون داره
بابام : مِرسی :/
___________
تو مغازه بودم پسره باعجله اومد گُف ببخشید شیشه ـه نوشابه ای دارید ؟
________
بچه ـه کوچیکی تو فامیل گریه میکرد مامان بزرگم میخواس سرگرمش کنه .
یه دفه گُف : نیگا کُن این مورچه عه پدرسگ ـو!
نتیجه اخلاقی : سرگرم نکنید خُب!
امروز یکی از دوستام اومده بود خونمون یه چیزی بهم بده ،
بعد عجله داشت یه موضوعی هم پیش اومده بود داشتیم راجع بهش حرف میزدیم !
بعد من هم مشغول حرف زدن بودم وسط حرفام داداشم اومد رفت دستشویی !
دوستم در حالی که داره به حرف من گوش میده مثلا
و خطاب به داداشم : محمد واسم یه لیوان آب میاری؟! :)
من : فکر کنم رفت دستشویی ها!
و حتی سوتی در حین سوتی نوشتن!
تاپیک سوتی ها رو باز کرده بودم نمیدونم چی شد اینو تو حرف بزن ارسال کردم!
وای امروز پر از سوتی بود انقدر خندیدم که نگو
صبح غزل اومد عطسه کنه ... هوشت ... عینکش افتاد رو زمین => دوست من برو یه عینک مطمئن بخر خب! اصن همش میوفته عینکش!!!
رفتیم تولد بعد داریم دَبِلنا(!)بازی میکنیم. بعد هِی میبینیم این فاطمه اصن گیجِ! داغون! بهش میگیم حواست کجاست؟ خب گوش کن دیگه ... میگه خب من تا این عددِ رو پیدا کنم طول میکشه کاشف به عمل اومد که بیچاره داشته کل 3 تا برگه رو میگشته دنبال اون عددِ عزیز
بعد اصن فاطمه خیلی گیج بود ... (عزیزم) داشتیم بی بی سلام( کی؟ ما؟ نهههه) بازی میکردیم ... بماند کلی خندیدیم و مجروح و .... بعد فاطمه هِی شاه و با سرباز قاطی میکرد!
بعد دیگه چی؟؟؟؟
والا کلی بود ... ولی دیگه یادم نمیاد ایشاال... غزل میاد بقیَش رو میگه
آقا ما که میدیم بیاید همین حالا بدیم خلاص شیم..........
بعد که دید بچه ها پوزخند میزنند
گفت امتحانو میگم .... امتحان :-[ :-[ :-[
معلم: ما هم منظور دیگه ای برداشت نکردیم
-------------------------
همون دوست سر کلاس دینی
بحث از فرقه زیدیه شد و بچه ها مسخره بازی در میآوردن که آره یعنی اعضای فرقه زید بازی میکردن
که همون دوستمون گفت نخیر زید به اون معنا نیست.......مثلن یزید یعنی زیاد میکنه