خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

فک کنم یه ششصد هزار باری این سوتی و داده باشم که آیفون و برداریم و بگم الو #:-S
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادش به شر پارسال زنگ جغرافی، همگی رفتیم نمازخونه واسه تدریس بچه ها، مبحث جنگل (نمازخونه نبود که، نمایشگاه بود!!)
بچه ها تدریس رو انجام دادن و محض کیفیت کار، عکسای مختلف از جنگلها و گیاهان عجیب غریب نشون دادن

× یکی از این عکسا، یه گیاه شکل لب بود...گل لب شتری

همگی محو عکس شده بودیم که یکی از بچه ها بلند پرسید:
آدمم میخوره!؟

منم با یه لبخند ملیح، بلند گفتم:
نه این فقط لب میخوره...!!!
(بوخودا هیچ نیت خاصی نداشتم :| اصلا حواسم نبود چی پروندم!)

هیچی دیگه درعرض یه سوت کلاس رفت رو هوا!! =))

منم بعد از یه ثانیه تجزیه تحلیل حرفم، رفتم تو زمین!!! =))
ینی هرچی خون تو بدنم بود، جمع شد تو صورتم!! :-[

خداروشکر معلممون اون سمت سالن نشسته بود، وگرنه همون وسط خودزنی میکردم!!!(هرچند صدامو شناخت...! :|)
تا آخر سالم اصلا پیشش به روی خودم نیاوردم که من این سوتی فجیعو دادم...! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب تو حیاط بودم با سامان
سامان رف نمیدونم بیرون کجا
منم تو حیاط
ی هو دیدم یکی داد میزنه::عمو سجاد عمو سجاد
سرمو بالا گرفتم دیدم درساعه
سریع با آسانسور اومد پایین..لباس عروس تنش بود
بعد اومده میگه::نگا کن لباسمو ;;) ;;) ;;)
من: به به لباس عروس تنته..چ خوشگل شدی..دامادم داری
درسا:: داماد؟نه ندالم :( :(
بعد دیدم بچه خورد تو ذوقش..گفتم نارحت نباش میخای من دامادت شم؟
درسا:: آله آله ;)) ;)) ;))
من:: ...کی بیام خاستگاری؟؟ :) :)
درسا::هولا..نمیدونم...الان بیا عمو سجاد ;;) ;;) ;;)
........
حالا مامان باباش اومدن این دوعید سمتشون::
مامان مامان..عمو سجاد میخاد بیاد ;;) ;;) خاستگالی ;)) ;)) ;))
مامانه و باباعه:: :دی :دی :دی
من:: :-[ :-[ :-[ :-[
باز میگه:مامان بلگلدین خونه..بعدن بریم مهمونی..الان میخاد بیاد عمو سجاد.. ;;) ;))
با خودم گفتم..بچه ساکت دیگه :-" :-"
نمیدونم حالا از امروز چجوری تو روشون نگا کنم :-"
+دوستان بچه چار سالشه..گفته باشم :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستان پدرش فوت کرده بود، بعد میخواستم یجوری ازش بپرسم پدرت رو یادت میاد یا نه ، ولی میخواستم مودبانه این کارو بکنم، بعد کلی فکر کردن رفتم جلو،

-مادرت قبل اینکه پدرت فوت کنه تو رو باردار شد یا بعدش؟ :-"

*تنهای شانسی که آوردم این بود که تا اومدم دهنمو باز کنم، یه کم به حرفم فک کردم دیدم خیلی داغونه ;D عوض کردم حرفمو اون موقع :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

تابستونِ پارسال یه استاد زیست داشتیم که خیلیییی مودب و اتوکشیده بود.هیچ وقت هیچ کدوممون رو به اسمِ کوچیک صدا نمیکرد و حتا بهمون "تو" نمیگفت و همیشه فعلاشو جمع میبست.
ماه رمضون بعد از تموم شدنِ کلاس منو دونفر از دوستام منتظر باباهامون بودیم و کلاسِ ما آخرین کلاسِ آموزشگاه بود. مدیرِ آموزشگاهم نبود.
به دوستم گفتم ببین اگه آقایِ فلانی(معلم زیست) رفته،خودمون درِ آموزشگاهو ببندیم :-"
تقریبن مطمئن بودیم که رفته چون یه مدتی بود که منتظر بودیم و آموزشگاهم سوت و کور بود و اساسن این معلمممون بعد از اتمامِ کلاس فورن صحنه رو ترک میکرد.
دوستمم بر همین اساس سرشو برد داخلِ آموزشگاه و داد زد :"منوچهر!منووووچ ! منووووچ جووووون ! ;;) "
منو اون یکی دوستمم داشتیم میخندیدیم که در کمالِ تعجب صدایِ معلم از آموزشگاه به گوش رسید که جواب داد:"بله خانومِ فلانی؟"
هیچی دیه،منهدم شدیم :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن روز پیش سر کلاس بودیم دوستم ب اون یکی دوستم گفت برق لبت تو حلقم
بعد من برگشتم یه نگاهی ب این بنده خدا انداختم گفتم : این برق لبش کجا بود باو! فُت زده!
حالا دوستان شبیه علامت سوال: فُت؟ فُت چیه دیگه؟! :-??
من: فُت دیگه بابا! خاک تو سرتون فُت نمیدونین چیه؟
کاملا هم روی حرفم مصمم بودم
من وقتی که فهمیدم ب جای تُف داشتم میگفتم فُت : X_X :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ov35sm0hduhvuqno9rbq.jpg



× گوشه ی عکس به جای Water نوشته Wather. ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا چند وقت پيش ، BBC Persian يه برنامه گذاشته بود در مورد كاراي خاك به سري و خانومهاي خراب و از اين جور چيزها در ايران :)
حالا من تو اتاقم بودم
اصن نميدونستم برنامش چي هست
اصن نميدونستم كدوم شبكه است
فقط يهو شنيدم كه ميگفت:در شهر مشهد ما ٥٠٠٠ ... داريم
حالا اصن .... هم نشنيدم چيه :))
فقط شروع كردم طبق معمول به چرت و پرت گفتن ;;)
گفتم : همش ٥٠٠٠ تا؟؟؟
براي شهر به اين بزرگي كلا ٥٠٠٠ تا؟؟
مامانم گفت : چي ميگي؟؟اصن ميدوني چي ميگه؟؟؟
گفتم : ها ديگه. من خودم ١٠ تا ميخوام بعد برا كل مشهد ٥٠٠٠ تا؟؟؟كلا؟؟؟



ديگه ماجرا گذشت تا روز بعد تكرار برنامه رو گذاشت
بعد فهميدم ميگفت ٥٠٠٠ زن فاسد در مشهد داريم
تازه فهميدم ديروز چه گندي زدم :)) :))
ديگه روم نشد برم بگم آقا من اصن نشنيدم چي ميگه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها



1-یکی از دوستان من حدود ده تا شماره مختلف داره که از همه هم استفاده میکنه . به غیر از دوتاش بقیه رو سیو نمیکردم .

2- پسر همسایه این دوست من ، امسال برای سومین بار پشت کنکور مونده و ما چون راهنمایی با ما بود دورا دور ایشون رو میشناختیم

3- از یک شماره ناشناس برای من یک پیام اومد : سلام رسول ، شماره آقای ایکس رو بده می خوام باهاش کلاس بگیرم

4-.شنیده بودم که اشکان(پسر همسایه دوستم) بازم پشت کنکور مونده به عشق پزشکی (سربازی معاف شد خر شانس)

5-چون فکر میکردم دوست خودمه بدون هیچ سوالی شماره رو بهش دادم ، و ازش پرسیدم راسته اون اشکان احمقِِ ابله بازم پشت کنکور مونده؟!

6- و شماره ناشناس همان اشکان قصه ی ما بود . . . .

و اینگونه شد که من تلاش میکردم که آب بشم و در عمق زمین محو . . . .

===================================
سال دوم بودیم . . .

معلم دین و زندگیمون هم استاد دانشگاه بود ،

داشت پای تخته درس میداد . . .

نوشت نفس عماره !

تقریبا دو ، سه دقیقه نوشته روی تخته رو با دقت زیر و رو کرد ، انگار یه جای کار می لنگید ولی متوجه نشد

اومد سر صندلیش نشست و کلاس منفجر شد . . .

================
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا سر امتحانات ترم سال امتحان مو که تموم کردم پا شدم وسایل جمع کردم که برم و پشت به معاونا شدم دوستم که پشت سرم بود وقتی دید معاونا نمی تونن ما رو ببینن گفت جواب سوال این چی میشه منم گفتم و رفتم که برگه رو بدم برگه رو دادم یک نگاهی به دوستم انداختم که خوشحال داشت می نوشت یک دفعه متوجه شدم پشت سرش معاونا دوربین گذاشته بودن به ما که گیر ندان اما تا یه مدت این اهنگو رو زمزمه می کردم
یه عکس یادگاری که خودتم نداری هالا لا لای هالالای لالای لای
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو کلاس بودیم ، زنگ تفریح بود تازه زنگو زده بودن. معلم زود اومد سر کلاس بچه ها نفهمیدن
{یکی از بچه ها- با صدای بلند } : من عاشق هیچ خری نیستم.
معلمه خواست مثلا مچشو بگیره و اینا ؛ گف دوروغ میگه عاشق منه :/
بعد خودش فهمید چی گفته ، بی درنگ محل حادثه رو ترک کرد :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا دوستم زنگ زدبه پيتزايي بعد ما همه دورش نشسته بوديم بعد گفتيم هشت تا پيتزاميني سفارش داديم بعد دوستم هُل شد به جاي دوغ گاز دارگفت دوغ گوزدار،داريين اين كه گفت ما منفجر شديم ازخنده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم سر کلمه لب تاپ با خانواده بحث میکردیم که چطور نوشته میشه
عموم برداشته میگه بیخیال همه شو با پ پدر سوخته بنویس

عمو از این فان تر واقعا
 
پاسخ : سوتی‌ها


شب 31 اُم ساعتا یک ساعت رفته بود عقب، من حواسم نبود :-"
صبح ساعت 8 کلاس داشتیم، منم بیدار شدم دیدم ساعت 7:20 دقیقست هول هولکی حاضر شدم ماشین و بدون اینکه از پدر اجازه بگیرم برداشتم و رفتم :-"
خلاصه اینکه ساعت 8: 20 رسیدم دانشگاه و تند و تند رفتم سمت دانشکده فنی 2 . محوطه دانشگاه خالی بود اصن :o
بعد دو تا پسر دم فنی دو نشسته بودن، یکیشون هی میگف: " خانوم واستا! واستا! ساعتا رو کشیدن عقب، الان 7 و بیسته"
منم اصلا توجه نکردم و رفتم داخل فنی 2 دیدم هیچکس نیست :-"

بعد پسره اومد تو گفت " دیدی گفتم؟؟ ترم اولی این دیگه!! چه میشه کرد؟؟ :| "
 
پاسخ : سوتی‌ها

روزه اوله مهر من و دوستم وارده سرويس شديم ي نفرم جلو نشسته بود كه من توجه نكردم از قضا راننده امسال ما همون راننده راهنمايي ما بودن بعد من به دوستم گفتم بدبخ شديم رف اين هم خيلي حرف ميزنه هم دير مياد!!!!بعد از اندكي تفكر فهميديم اون ي نفر دختره راننده سرويسه ~X( ~X( X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه معاون آموزشی داشتیم که هیچی از این تکنولوژی اینا سرش نمیشد اما هی حودشو میکوبوند تو کار
کارای نمایشگاهی که قرار بود برپا بشه رو انجام میدادیم توی اتاق فناوری بودیم بعد همه منتظر یه عکس بودیم که تو ایمیل یکی از دوستان بود که اون طرف تر مشغول بود بعد گفت بابا اینترنت قطعه نمیتونم بگیرم خانومه مودم رو نگاه کرد بعد گفت چراغش روشنه بزن گوگل دات آی آر ببین وصله !
یعنی فک کنم نفری سه چهار بار صورتمونو شستیم از بس اشک ریختیم از خنده !
نه وجدانن یه لحظه فکرشو بکنید گوگل دات آی آر =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این مورد لامصب چندین بار برام پیش اومده ها :((
گوشیمو دیشب کوک کردم پنج صب ک برا نماز و اینا ک بعدش برم جایی با دوسم :-" :-" .. پارکه آقا)فکره بد نکن) :دی
بعد این پنج صب زنگ خورد..فک کمنم از خاب بلن شدم گوشیو برداشم::: :-"
من:: الو...خب چرا ج نمیدی؟؟پدسگ مرض داری سره صب زنگ میزنی مارو از خاب بلن میکنی...مردی حرف بزن فلان فلان شده X-( X-(
ما داد میزدیم و کله خونه از خاب بلن شدن :-" :-"
داداشم اومد یکی محکم زد تو گوشم... :((
منم ک تازه از خاب بلن شدم دیدم آلارمه و کله خونه از خاب بلن شدن :-" :-" :-" :-"
من:: ;D :دی :دی :-" :-" :-"
خانواده:: X-( X-( X-( X-( :| :|:| >:p >:p
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلاسمون رفته طبقه بالا
هیچی دیگه داشتم از پله ها جنگی میرفتم بالا دیدم ای دل غافل مدیرمون واستاده رفتم بچرخم از پله ها بدوم پاین
ولی چشتون روز بد نبینه
ای خواهر پاهام گره خورد به هم 15 تا پله رو با کله رفتم پایین به این حالت که با شکم پخش شده بودم رو پله ها و هر پله ای که میرفتم پایین یه آی هم میگفتم :))
وبا همون آی آی ها دیدم صورتم جلوی یه جفت کفش مردونست :|
بعد دوهزاریم افتاد که بعلههههههههههههه دبیر حسابانمه
عین این جن زده ها رفتم بلند شم طفلکی خم شده بود به من کمک کنه سرم خورد زیر چونش :|
مدیرمونم منو دید آخرش :|
دیگه خودتون فکرش رو بکنین دیگه =))
 
Back
بالا