خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتیه هم اتاقیم،فاطمه :-"
1is7_814503819_38124.jpg

ینی نخبه ی سوتی دادنه :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتی شنیداری:
تا همین چندی پیش تو برنامه خندوانه "شاه حسینی" رو "شهاب حسینی" میشنیدم :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بهش میگم عربی ، فلان مبحث رو بخون ، اشکال داشتی بپرس، میگه باشه .
بعد میخواستم ببینم خوب یاد گرفته یا نه ، میگم سواله ۴۶۸ چرا گزینه ۲ [عربی جامعِ غزال موسوی] نمیشه ؟ چون چاپ کتابامون فرق داشت ، از روبه روی سوال که نوشته بود مثلاً مالِ سراسری زبان ۸۳ ِ است، گفتم برو نگاه کن .
میگه زبان چه سالی چه رشته ای ؟

آخه زبان و چه رشته ای ؟ :)) :))

خدایا اینُ شفا نده ، یکم بخندم من :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از ...ELINOR... :
ی دبیر داریم ایشون سنشون کمه و مرد هستن
بعد حالا من و دوستام میخواستیم استیکر درست کنیم عکس بقیه رو داشتیم عکس ایشونو میخواستیم
قرار شد من گوشیو اماده کنم اخر کلاس ب بهونه تماس گرفتن عکسو بگیرم
حالا من گوشیو بردم بالا دکمه رو زدم فلش زد
میفهمییییییی فلللللششش :(( :(( :((

برای شادی روحم در جلسات اینده صلوات بفرستین
:-" :-"
در راستای این حرف بگم که همین اتفاق برای دبیر دینیمون افتاد و ایشون 14 دادن به من در صورتی که 18 میشدم :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز زنگ هنر بود و ماهم باید کار کلاژ(تکه چسبانی)انجام میدادیم .طرح هم از خودمون بود و باید پرنده می کشیدیم.دوستم پرندش گردن دراز بود کردش غاز بعد میخواست درباره ی غازش از معلم نظر بخواد:
دوست:خانم غازم خوبه؟؟؟
معلم(با کمی خنده پنهان!):آره خیلی خوبه ولی یه چیز کم داره.
دوست:خانم ابروشو چجوری باید بکشم؟؟؟؟؟؟؟
یهو دیدم همه ساکت شدن .اصن کولر هم خاموش شد!
و بعد دیدم همه پخش زمین شدن و دوست گرامی:
مگه غاز ابرو نداره؟؟؟؟عه!نداره؟خب پس نداره.خودافظ
بیچاره رفت تا آخر کلاس دیگه حرف نزد!
تا باشه از این شادیا!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خواهرم رفته بود اردو مشهد...بعد ک برگشت ساعت دوستش تو کیفش جا مونده بود و من مامانم فک کردیم چون ساعتش خراب شده بود واسه خودش از اونجا خریده!!!
حالا مامانم: وای عاطفه خوش سلیقسا...خیلی خوشگله...
من: حالا خیلی عم خوشگل نیست...ی ساعته دیگه...ولی خیلی خوشگله!!! :-" :-"
وای ینی تا دو مین تو هنگ بودم ک چی شد و چی گفتم!!!
نذاشتم دو دیقه بگذره...حرف خودمو خودم نقض(!!!) کردم!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز تو کلاس زیست اسمامون رو نوشته بودیم داده بودیم به استاد اسم غزاله رو خوند تمر الله ! بچه ها نشنیدن فقط منو خود غزاله شنیدیم مردیم از بی صدا خندیدن ! :)) غزاله می گفت یه بار هم تو ثبت احوال بهم گفتن عز الله ! :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

نمیدونم قبلنم گفتم یا نه :-؟

امروز یاد ه این قضیه افتادم که؛ پارسال سر کلاس هندسه بودیم و من مطلقا حواسم به کلاس نبود!

یهو دبیرمون صدام زد که "فلانی! خط آبی با چی برابره؟"

منم تخته رو نگاه کردم و دیدم یه شکلی روی تخته س و کُلّش هم با ماژیک آبی کشیده شده! بعد گفتم "کل شکل آبی ه که :/"

دبیرمون : "خط AB نابغه |-:"

بدترین سوتی ه عمرم بود واقعا! :/
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کلاس فیزیک بودیم
یکی از خرخونای کلاس : آقا کی امتحان میگیرین؟
دبیر : فلن فلنا نمی گیرم
یکی از بچه ها : ببین حتی آقا هم درک و فهمش رسید که ما امتحان دوس نداریم :)) :))

ما =))
جالبه هنوز خودش نفهمیده که چی گفته :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز کلاس زبان بودم داشتیم درباره ی چین حرف می زدیم که من یهو گفتم:
i think Chaina metropolic is Tokio
من فکر می کنم پایتخت چین تو کیو هست!!
یهو دیدیم چشای معلم گرد شد!همه ی همکلاسی هام ولو شدن و زدن زیر خنده =)) =)) =))
وحالا من: :| :| :| :| :| :|
و گفتم:
oh my god :-$ :-$
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

-انقدر کم غذا می‌خوری، می‌خوای مای بیبی شی؟ ؛؛)
(تو ذهنم): منظورش چیه؟ O_Oیعنی انقد کوچیک شم که بچه‌ش شم مثلن؟! :-‌"
+مای بیبی؟!
-آره دیگه، همون عروسکایِ لاغر که یه دوره‌ای مد بودن و موهاشون طلایی بود ؛؛)
:‌|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از دوستان همیشه وقتی دبیر می‌خواد ازش بپرسه در حدّی هول می‌شه که یخ‌میکنه و دستاش عینِ چی می‌لرزه. :‌))
حالا همین ایشون سرِ کلاسِ جغرافی:


- خانوم شما بفرما بگو که... گاز رو از کجا بدست میاریم؟
+ گاز رو از اعماقِ زمین به‌دست می‌آریم. [در حالِ تند حرف زدن و پیچیدنِ دستان به‌هم.]
- خُب، چوبکار.
+ چوب‌کار رو هم از اعماقِ جنگل به‌دست می‌آریم.
[ترکیدنِ بچّه‌ها.]
- منظورم این بود که بشینی و خانومِ چوب‌کار بلند شه دخترم. :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اندر احوالات اولين رانندگي من.. يك ماه پس از گرفتن گواهينامه :-"
مامانم سويچو داد من گفت تو رانندگي كن!! منم ذوق مرگ :D ... بعد رفتم كنار ماشين واستادم... ميبينم مامانم و خالم هم واستادم منتظر.... بعد يهو متوجه ميشم ك ااااااِ سويچ دست منه هاااا :D من بايد قفل ماشين و بزنم وا شه :))

بعدش جلو تر مامانم پياده شد پيتزا بگيره.. خالم هم يكم بعدش پياده شد آبميوه بگيره! بعد مامانم برگشت سوار ك شد گفت خب راهنما بزن برو!
بعد منم حرف گوش كن و مطيع اصن :D رفتم :D
يه سيصد متر جلو تر يهو زدم كنار گفتم اااااِ خاله رو جا گذاشتيم :)) :-"

لازمه ذكر كنم بعدش مامانم گف سويچو بده!!! اينطوري ك داري ميري واس شامم نميرسيم خونه :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

فک می کنم به طور میانگین تقریبا هر روز نوی مدرسه جدیدم سوتی میدیم یا یه اتفاق خنده دار می افته...
حالا بذارید اول اتفاق ـای دیروز رو بگم.

اولا که قرار بود دیروز آقایی به اسم بدیعی بیاد سلولی درس بده، ساعت ۱۱ کلاس شروع می شده، ساعت ۱۲/۵ مسئول ـمون زنگ می زنن به ایشون که کجایید؟ توی ترافیک موندین؟ (البته ترافیکِ سر ظهر ـم خودش خنده داره ولی خُب حالا،)
اونور خط: صدای خمیازه...
مسئول: O.O آقای بدیعی؟؟! شما کجایید؟؟! 8-| :-w
اونور خط: باید کجا باشم؟؟ خونمون دیگه!! 8-|
مسئول: شما امروز ساعت ۱۱ با دوم ـا کلاس داشتین!!! :-w
اونور خط: عههه... جدّی؟؟ چه جالب... 8-} یادم نبود...خُب الان چیکار کنم؟؟ :D
مسئول: هیچی!!! X-(
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا یه آقای دهقان نامی، اومده به جای آقای بدیعی... بچه ـا چون قبلا باهاشون کلاس داشتن، به لهجه اصفهانی ـشون عادت دارن؛ ولی من نه. حس کردم الان توی میدون شاه (:میدان امام خمینی اصفهان) ـم... :)) بعد تازه وسط لهجه شیرینش، اصطلاح ـای انگلیسی AME ـم می گفت... هیچی دیگه اینجوری دو زنگ اول گذشت... [ولی خُب واقعا خیلی خوب درس می داد ;;)]
تا اینکه زنگ تفریح دوم تموم شد و ما منتظر بودیم که بیان... البته کسی منتظر نبود چون هر کسی مشغول چیزی بود.
بعد در بسته بود، یه سری داد می زدن چرا نمیاد؟؟ یکی با داد جواب داد اصلا کاش دیرتر بیاد... منم خواستم برم ببینم الان توی راهرو ـه یا هنوز نیومده، رفتم در رو (که به بیرون باز می شد) باز کنم، بعد نگو دهقان پشت در بوده... هیچی دیگه، اگه خودشُ نمی کشید کنار، با اون شتابی که من در رو باز کردم، صورتش صاف می شد...
حالا من: :-[ :-[ :-[ X_X :-s
بچه ـا: :-s :)) =))
دهقان: ^-^ :)) نمی فهمم چرا در اینجا رو به بیرون باز میشه... :))
یکی از بچه ـا: خیلی جاها در رو به بیرون باز میشه... ولی خُب معلم ـا برخلاف ماها در رو مثل آدم باز می کنن... :-"
دوباره من: :-[ :-[ :-[
معلم: مثل آدم؟؟ 8-| خُب ادامه میدیم...
ما: #:-S
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

قرار بود دیالوگ بسازیم!
استاد میخواس مثال بزنه:
-مثلن جمله ی من موسیقی دوس میدم
ما: :-/ :-/ :-/
-من موسیقی گوش دارم
ما: :o :o :o
-من موسیقی دوس دارم وموسیقی گوش میدم :-"
ما: :D :D :D
:)) :)) :))
=)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

کلاس هفتم بودیم توی کلاس سه ردیف نیمکت بود بچه های نیمکت اول و سوم با موشک با هم حرف میزدن :D

خلاصه ردیف سوم نامه رو نوشت موشک کرد فرستاد وسط راه گیر کرد به مهتابی سقف :| :| :| :| :| :|

دیگه با جان فشانی بچه ها افتاد موشکه و ما از مرگ حتمی نجات پیدا کردیم [-o< [-o< #:-S

***

یه بار توی پله های سالن داشتیم با دو تا از دوستام میرفتیم بالا و از ناظممون بد میگفتیم بعد از روی عصبانیت هرسه با هم گفتیم

.....(فامیلشونمیگم) ........سسسسسسگ پشت سرمونو نیگا کردیم خانوم...... این شکلی نیگا میکرد X-(

ماسه تا فققططططط دوییدیم در حدی که یکی از دوستام نزدیک بود بیفته :P :P :-[ :-[ :| :| :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز زنگ تفریح بود داشتیم با هم حرف میزدیم.دیالوگ های رد و بدل شده و سوتی دوستم:
ندا:نسترن برو کنار
نسترن:(داشت بامن حرف می زد و حواسش نبود) :-"
ندا: :-wنسترن...
نسترن: :-"
ندا: :|نسترن میخوام برم
نسترن: :-" :-"
ندا: X-( X-(هی الاغ!
نسترن:(کمی شوکه!)چیه با من بودی؟!
یعنی اینو که گفت کل کلاس ترکید و یکی از هفتمی ها که در حال عبور کردن بود رو دیدم که این شکلی بود: =)) =)) :)) :))
و بد شانسی این بود که همون لحظه ناظم داشت ما رو می دید: :-\ :-\ =D> =D>
نسترن: ^#^ X_X :((
یعنی خودش به الاغ بودنش اعتراف کرد :) :D :D :D :D :D
 
Back
بالا