- شروع کننده موضوع
- #1
negginnium
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 891
- امتیاز
- 10,171
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- بندرعباس
- سال فارغ التحصیلی
- 92
- دانشگاه
- -
- رشته دانشگاه
- sth
در حال حاضر دارم کتاب بادبادکباز از خالد حسینی رو میخونم.
راجع به دوتا پسر افغانی که یکیشون امیر پسر اربابه و یکیشون حسن پسر نوکر اون ارباب
حسن خیلی به امیر وفاداره اما امیر بهش خیانت میکنه و ....
یادم رفت بگم افغانی بودن.
البته داستان به این بی مزگی که من تعریف کردم نیست خیلی خیلی قشنگ تره و یه سری نکته ها آدم ازش میتونه یاد بگیره.
---------------------
اینم خلاصه ی واضح ترش که از سایت ویکیپدیا کپی کردم:
بادبادکباز (به انگلیسی: The Kite Runner) نخستین اثر منتشر شدهٔ خالد حسینی، رمانی به زبان انگلیسی است. این رمان نخستین اثر یک نویسنده افغانستانی به زبان انگلیسی محسوب میشود. در سال ۲۰۰۷ فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد.
داستان از زبان امیر روایت می شود ، امیر یک نویسنده افغانستانی از تبار پشتون ساکن کالیفرنیا است که برای نجات یک بچه راهی افغانستان می شود ، افغانستانی که در تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سخت ترین دوران تاریخ چند هزار ساله اش را سپری می کند و به بهانه این سفر به افغانستان امیر داستان زندگی اش را تعریف می کند. روایت این رمان دوستی امیر با حسن ( پسر هزاره ای و شیعه ) است که امیر در سن 12 سالگی به یار همیشگی خود خیانت می کند و این گناه تا سال ها مانند یک استخوان در گلویش گیر می کند و حتی شادترین لحظات زندگی را برای او تیره و تار می کند.
در سال 79 با حمله روس ها به افغانستان امیر با پدرش ( بابا ) از افغانستان فراری می شوند و تمام روزهای تلخ و شیرین گذشته را هم با ذهن خود به فریمانت می برند.
چند بریده از این کتاب :
معلم گفت : شیعه جماعت این یک کار را خوب بلدند که خوشان را شهید جا بزنند .» وقتی هم که کلمه شهید را به زبان آورد ، دماغش را طوری چین داد که انگار از مرضی چیزی صحبت می کند.
توصیف امیر از بابا : چشم های سیاهی که برق نگاهش به قول رحیم خان شیطان را به زانو در می آورد تا در برابرش طلب بخشش کند.
توصیف بابا از آخوند : غیر از تسبیح و انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند.
بابا گفت : خب ، هرچی ملا یادت داده ول کن ، فقط یک گناه وجود دارد و السلام ، آن هم دزدی ست ، هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.
راجع به دوتا پسر افغانی که یکیشون امیر پسر اربابه و یکیشون حسن پسر نوکر اون ارباب
حسن خیلی به امیر وفاداره اما امیر بهش خیانت میکنه و ....
یادم رفت بگم افغانی بودن.
البته داستان به این بی مزگی که من تعریف کردم نیست خیلی خیلی قشنگ تره و یه سری نکته ها آدم ازش میتونه یاد بگیره.
---------------------
اینم خلاصه ی واضح ترش که از سایت ویکیپدیا کپی کردم:
بادبادکباز (به انگلیسی: The Kite Runner) نخستین اثر منتشر شدهٔ خالد حسینی، رمانی به زبان انگلیسی است. این رمان نخستین اثر یک نویسنده افغانستانی به زبان انگلیسی محسوب میشود. در سال ۲۰۰۷ فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد.
داستان از زبان امیر روایت می شود ، امیر یک نویسنده افغانستانی از تبار پشتون ساکن کالیفرنیا است که برای نجات یک بچه راهی افغانستان می شود ، افغانستانی که در تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سخت ترین دوران تاریخ چند هزار ساله اش را سپری می کند و به بهانه این سفر به افغانستان امیر داستان زندگی اش را تعریف می کند. روایت این رمان دوستی امیر با حسن ( پسر هزاره ای و شیعه ) است که امیر در سن 12 سالگی به یار همیشگی خود خیانت می کند و این گناه تا سال ها مانند یک استخوان در گلویش گیر می کند و حتی شادترین لحظات زندگی را برای او تیره و تار می کند.
در سال 79 با حمله روس ها به افغانستان امیر با پدرش ( بابا ) از افغانستان فراری می شوند و تمام روزهای تلخ و شیرین گذشته را هم با ذهن خود به فریمانت می برند.
چند بریده از این کتاب :
معلم گفت : شیعه جماعت این یک کار را خوب بلدند که خوشان را شهید جا بزنند .» وقتی هم که کلمه شهید را به زبان آورد ، دماغش را طوری چین داد که انگار از مرضی چیزی صحبت می کند.
توصیف امیر از بابا : چشم های سیاهی که برق نگاهش به قول رحیم خان شیطان را به زانو در می آورد تا در برابرش طلب بخشش کند.
توصیف بابا از آخوند : غیر از تسبیح و انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند.
بابا گفت : خب ، هرچی ملا یادت داده ول کن ، فقط یک گناه وجود دارد و السلام ، آن هم دزدی ست ، هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.