- شروع کننده موضوع
- #1
Seti
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 331
- امتیاز
- 2,603
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان فرزانگان 1 تهران.
- شهر
- تهران.
- مدال المپیاد
- مدال طلای دورۀ بیست و شش المپیاد ادبی.
- دانشگاه
- دانشگاه تهران
- رشته دانشگاه
- ادبیات فارسی/ادبیات فرانسه
خانه ام بی آتش ،
دست هایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم ، این کاغذ ، این همه مورد خوب
راستش می دانی ؟ طاقت کاغذ من طاق شده ،
پیکر نازک تنها قلمم ، زیر آوار دروغ خرد شده
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس
می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس ،
طاقتش را داری که ببینی هر روز ،
زیر رگبار نگاهی هرزه
صد شقایق زخمی و هزار نیلوفر بی صدا می میرد ؟
اگر اینگونه ای آری بنویس ،
من دگـر خسته شـدم
باز تا کی به دروغ بنویسم
آری می شود زیبا دید !! می شود آبی ماند
گل پرپر شده را زیبایی ست ؟
رنگ نیرنگ آبی ست ؟
می توانی تو بیا ، این قلم ، این کاغذ
بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس
قسمت می دهم امّا به قلم ،
آنچه می بینی و دیدم بنویس
از خدا ،
از قفس خالی عشق ،
از چراگاه هوس ،
از خیانت ،
از شرک ،
از شهامت بنویس
بنویس از کمر بـیـد شکـسته ،
آری از سکـوت شب و یک پنجره ی ساکـت و بـسته ،
از من
" آنکـه اینگـونه به امّـید سبب ساز نـشـسته"
از خود
"هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش"
( صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا ... )
حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان
جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟ کاغـذت می سوزد ؟
طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟
گـفـتن واژه ی حق سنگـین است
من دگـر خـسته شـدم
می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ
این همه مورد خوب...
____
چون تکراری بود عوضش کردم !
دست هایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم ، این کاغذ ، این همه مورد خوب
راستش می دانی ؟ طاقت کاغذ من طاق شده ،
پیکر نازک تنها قلمم ، زیر آوار دروغ خرد شده
می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس
می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس ،
طاقتش را داری که ببینی هر روز ،
زیر رگبار نگاهی هرزه
صد شقایق زخمی و هزار نیلوفر بی صدا می میرد ؟
اگر اینگونه ای آری بنویس ،
من دگـر خسته شـدم
باز تا کی به دروغ بنویسم
آری می شود زیبا دید !! می شود آبی ماند
گل پرپر شده را زیبایی ست ؟
رنگ نیرنگ آبی ست ؟
می توانی تو بیا ، این قلم ، این کاغذ
بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس
قسمت می دهم امّا به قلم ،
آنچه می بینی و دیدم بنویس
از خدا ،
از قفس خالی عشق ،
از چراگاه هوس ،
از خیانت ،
از شرک ،
از شهامت بنویس
بنویس از کمر بـیـد شکـسته ،
آری از سکـوت شب و یک پنجره ی ساکـت و بـسته ،
از من
" آنکـه اینگـونه به امّـید سبب ساز نـشـسته"
از خود
"هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش"
( صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا ... )
حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان
جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟ کاغـذت می سوزد ؟
طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟
گـفـتن واژه ی حق سنگـین است
من دگـر خـسته شـدم
می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ
این همه مورد خوب...
____
چون تکراری بود عوضش کردم !