پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار
The pianist:
-ساعتمو بفروش؛ غذا از زمان مهم تره...
-اون قابل اعتماد نیست؛ اون یه دکتره...
-نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم؟...
+از خدا تشکر کن, نه من. اون ما رو زنده نگه میداره؛ یعنی مجبوریم اینطوری فک کنیم...
Before sunrise:
-من عاشق این محو شدنِ آدما تو پس زمینه ام...انگار شکل های بشریش گذرا هستن و زمینه از آدما قوی تره!...
-من معتقدم؛ اگه بخواد نوعی خدا وجود داشته باشه, اون تو هیچکدوم از ما نیست. نه تو, نه من...بلکه تو فاصله ی کمِ این میون!...
After sunset:
-چیزی که رفته, رفته...اون روز همه چیزو از من گرفت. من دیگه نتونستم اون احساسو داشته باشم...من همیشه دارم رنج می کشم...
Seventh seal:
-با بدکسی طرفم...
+کی؟
-با خودم!
Gloomy sunday:
تو اخراجی چون آهنگ تو خیلی غم انگیزه
Mirror
Tarkosky)
-شاید تقصیر منم باشه
با شاید به خاطر این که ما خیلی کاسبکار شدیم
اما تو کاسبکاری ام خیلی بی عرضه ایم؛ مثل آسیایی ها...
10فرمان:
چرا مردم می میرند؟
- ... انسان یکی ماشینه، قلب یک پمپ و مغز یه کامپیوتر. فرسوده می شه و از کار می افته، همین....
+ ولی.... (آگهی تسلیت روزنامه را نشان می دهد) این جا نوشته: "طلب آمرزش برای روحِ مرحوم" توی دایرة المعارف چیزی در باره ی روح نبود!
- روح یه چیزِ فرمالیسته س. وجود نداره....
-چرا می خواستی من نامه رو نخونم؟
+چون یه آرزوی غیر ممکن داشتم
-تو نمی دونستی که این آرزو غیر ممکنه
+نه، و اینکه چرا من امروز برای اولین بار تو عمرم بهت صدمه زدم...
چون تو نامه رو باز کردی...
چون من خواستم که بازش کنی، به خاطر مادرت...
چون اون، چیزی رو به تو گفت که به من نگفت...
چون من دوستت دارم، و تو دختر من نیستی...
چون همه چیز می تونه متفاوت باشه...
21گرم:
مث این میمونه که رو یه زخمی که دیگه خونش بند اومده چسب زخم بزنی...