من همین چند وقت پیش یه کتاب کوچولو ازش خوندم " داستانی مرموز"... نشر ثالث چاپش کرده و بهمن فرزانه ترجمه اش...
این کتابه یه دنباله (!) است که هر هفته یه قسمتش توی یه روزنامه ای چاپ می شده...
خیلی کتاب خوبی بود... قشنگ وقتی خوندمش بهت زده شدم (به این حالت : :9o... خلاقیتی که توش بود واقعا" شگفت انگیز بود...
خیلی تعجب کردم از اینکه مردمی که اون روزنامه هه رو می خوندم، چقد حالیشون بوده... اگه الآن همین داستان رو بدی به یکی که خیلی از هنر و ادبیات سر در نمی آره، کفشش رو در می آره، می زنتت!
صد سال تنهایی اولین رمانی بود که خوندم از اون به بعد دیگه نتونستم هیچ رمانی بخونم بس که قشنگ بود....وقتی میخوندم انگار واقعا توی همون محیط بودم!
ولی خب باید اعتراف کنم حدود ی هفته داشتم در مورد نتیجه های که میتونم ازش بگیرم فکر میکردم خیلی به خودم فشار آوردم باور کنید!
صد سال تنهایی...
معرکه بود...فقط تنها مشکلی که باهاش داشتم این بود که باید هی برمیگشتم رو شجره نامشون نگاه میکردم که ببینم کی بچه ی کی بود
دنیای قشنگی داره...شکست...شکست..شکست عشق رو خوب به تصویر کشیده بود.به نوعی عالی...از قسمتایی که مربوط به جنگ بود خوشم نمیومد...خسته کننده بو تا حدودی...اما چیزی که منو بر میگردوند به داستان این بود که در یه آرامش نسبی.این خونواده یهو دچار یه شکست عمیق میشد...
خوبیش این بود که هَپی اِندینگ نبود.برخلاف کتابای پائلوکوئلیو که همه به خوبی و خوشی به آرزشون میرسن و میرن سر خونه زندگیشون.این کتاب اینطوری نبود و به همین دلیل هم دوسش داشتم.
در حال حاضر هم در حال خوندن عشق سال های وبام.
این مرد کلن استعداد عجیبی تو القا کردن حس عشق بهت داره.(در حدی که دلت میخواد بری یکیو پیدا کنی و عاشقش بشی بعد هم حتمن شکست بخوری در عشقش ) همیشه هم باید شاهد شکست شخصیتاش باشیم.
عالیه اصن...
ببینم آخر این کتاب چی میشه بعد نظرمو میگم