- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 3,981
- امتیاز
- 32,567
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان امین
- شهر
- اصفهان
- سال فارغ التحصیلی
- 1390
خسته ام...باید بروم...hoss خوب گفت که نباید بگذارم به سایت عادت کنم.
زمانی از دنیای حقیقی اطرافم بریدم و به این دنیای مجازی پناه آوردم.در این مدت دوستان زیادی پیدا کردم.کسانی که چیزهای زیادی به من آموختند.چیزهایی که شاید هیچ وقت دیگر فرصت آموختنشان را پیدا نمیکردم.
من سمپادیا را بسیار دوست دارم.چون در برترین شرایط به آن پناه می اوردم و همیشه کسی بود که با حرفهایش آرامم کند.
من در یک کلام به این فروم و بچه هایش وابسته شدم...شاید کاربر قدیمی نباشم ولی در این چند ماه عضویتم آنقد فعال بوده ام که بیشتر کاربرها را بشناسم و همین سبب شد که با کل کاربرها ارتباط عاطفی برقرار کنم.آنقدر که غمشان غمم باشد و شادیشان شادیم...
هرگز، هرگز تصورش را نمیکردم که حضورم سبب آزردن کسی باشد...اما امروز فهمیدم...قلبم بدجوری شکست...من همه را دوست داشتم...چرا باید کسی از من بدش بیاید؟
در تمام عمرم تمام تلاشم این بوده که برای کسی ایجاد آزردگی خاطر نکنم.همیشه میخواستم همه از من راضی باشند و همین باعث شد ضربه های زیادی بخورم...
و اکنون، اکنون فهمیدم که کسی هست که حضورم آزارش میدهد...قلبم شکست.شاید من خیلی حساسم.شاید او چیز بدی نگفت.ولی قلب مرا شکست...آن یک نفر، خود،خوب میداند که مقصودم کیست.از او، همین جا حلالیت می طلبم و از او میخواهم مرا به خاطر این چند ماه که ناخواسته و نادانسته آزردمش ببخشد.
و اکنون میروم...مدیریت انجمن رباتیک که برایش برنامه های زیادی داشتکم را هم ناچار می سپارم...میسپارم به مدیریت تا مدیری لایقتر از من برایش پیدا کند.
من میروم با همه خاطرات خوب و بد فروم و با همه دوستیها...
مرا ببخشید اگر ناخواسته آزارتان دادم.ولی برای حرفهایی که زدم عذری بر من نیست.چون هرچه گفتم اعتقاد من بود.پس دلیلی برای عذرخواهی از بیان اعتقاداتم نمیبینم.
خداحافظی سخت است...خداحافظی نمیکنم چون میخواهم راه بازگشت داشته باشم...هرگاه نیازی به حضورم بود...هرگاه حضورم کسی را نیازرد به من بگویید تا بازگردم.
از همه شما دوستان خوبم متشکرم.
زمانی از دنیای حقیقی اطرافم بریدم و به این دنیای مجازی پناه آوردم.در این مدت دوستان زیادی پیدا کردم.کسانی که چیزهای زیادی به من آموختند.چیزهایی که شاید هیچ وقت دیگر فرصت آموختنشان را پیدا نمیکردم.
من سمپادیا را بسیار دوست دارم.چون در برترین شرایط به آن پناه می اوردم و همیشه کسی بود که با حرفهایش آرامم کند.
من در یک کلام به این فروم و بچه هایش وابسته شدم...شاید کاربر قدیمی نباشم ولی در این چند ماه عضویتم آنقد فعال بوده ام که بیشتر کاربرها را بشناسم و همین سبب شد که با کل کاربرها ارتباط عاطفی برقرار کنم.آنقدر که غمشان غمم باشد و شادیشان شادیم...
هرگز، هرگز تصورش را نمیکردم که حضورم سبب آزردن کسی باشد...اما امروز فهمیدم...قلبم بدجوری شکست...من همه را دوست داشتم...چرا باید کسی از من بدش بیاید؟
در تمام عمرم تمام تلاشم این بوده که برای کسی ایجاد آزردگی خاطر نکنم.همیشه میخواستم همه از من راضی باشند و همین باعث شد ضربه های زیادی بخورم...
و اکنون، اکنون فهمیدم که کسی هست که حضورم آزارش میدهد...قلبم شکست.شاید من خیلی حساسم.شاید او چیز بدی نگفت.ولی قلب مرا شکست...آن یک نفر، خود،خوب میداند که مقصودم کیست.از او، همین جا حلالیت می طلبم و از او میخواهم مرا به خاطر این چند ماه که ناخواسته و نادانسته آزردمش ببخشد.
و اکنون میروم...مدیریت انجمن رباتیک که برایش برنامه های زیادی داشتکم را هم ناچار می سپارم...میسپارم به مدیریت تا مدیری لایقتر از من برایش پیدا کند.
من میروم با همه خاطرات خوب و بد فروم و با همه دوستیها...
مرا ببخشید اگر ناخواسته آزارتان دادم.ولی برای حرفهایی که زدم عذری بر من نیست.چون هرچه گفتم اعتقاد من بود.پس دلیلی برای عذرخواهی از بیان اعتقاداتم نمیبینم.
خداحافظی سخت است...خداحافظی نمیکنم چون میخواهم راه بازگشت داشته باشم...هرگاه نیازی به حضورم بود...هرگاه حضورم کسی را نیازرد به من بگویید تا بازگردم.
از همه شما دوستان خوبم متشکرم.