جملات زیبا

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع ffff
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : جملات زیبا

گاهــی حــرفم را برای نان ریـــزه های حیاطمـــان میزنم ...
شــــایـد گنجشــــکان هضمشـــان کننــد . :-<


**^^^***

خـــــدایا ! این روزهـــا ک تمام شـــد ; میـــام میزنم پشتت میگـــم : جنبـــه رو حال کــــردی؟!
 
پاسخ : جملات زیبا

همـــــہ مــآفقــــط
حســـــــرت بے پایان

...یکـــ اتفــآق ساده ایـــــم
کہ جهــــــآن را
بے جهت

...یکـــ جور عجـــــ:)ــیبے
جدے گرفتـہ ایم...!!!
 
پاسخ : جملات زیبا

اگر با گرگ ها زندگی میکنی زوزه کشیدن را بیاموز
من در سرزمینی زندگی میکنم که تنها خدایش؛
از پشت خنجر نمی زند
 
پاسخ : جملات زیبا

سیگار لوله‌ی بی‌مصرفی است که یک سر ِ آن آتش، و سر ِ دیگر ِ آن یک احمق است. -جردن-
 
پاسخ : جملات زیبا

یه روز شخصی به دکتر شریعتی گفت:دکتر سیگار که می کشید از طول عمر شما کم می کنه.
دکتر گفت:من به طول فک نمیکنم. عرض زندگی مهمه.

نگو وقت نداری،تو دقیقا همان تعداد ساعت در روز را در اختیار داری که میکل آنژ،لئوناردو داوینچی و آلبرت انیشتین در اختیار داشتند.
جکسون بروان
وقتی می توانیم خوشبختی را به زندگی خود بیاوریم که احساس خوشبخت بودن داشته باشیم
دیل کارنگی
از مخالفان نهراسید.بدانید که بادبادک ،با باد مخالف و نه با باد موافق بالا می رود .
وینستون چرچیل
 
پاسخ : جملات زیبا

مشکل دنیا این است که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند، در حالیکه دانایان سرشار از شک و تردیدند.

برتراند راسل
 
پاسخ : جملات زیبا

زندگي همچون بادکنکي است در دستان کودکي که هميشه ترس از ترکيدن آن لذت داشتن آن را از بين ميبرد... :-?
 
پاسخ : جملات زیبا

قرآن !

من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم

میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه

می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل كرده است

من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا

بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود

میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟

من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند

كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین

فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است

من شرمنده ي تو ام..
 
پاسخ : جملات زیبا

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب.........!!!
اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند ، فراموشت می کنند............ :(
 
پاسخ : جملات زیبا



آنقدر به انسان های روی زمین بی اعتماد شده ام،

که میترسم وقتی ازخوشحالی به هوا می پرم،

زمین را از زیر پاهایم بکشند!
 
پاسخ : جملات زیبا

تن من"تن نور"است
بی زمان
و
خستگی ناپذیر
بی تولد و بی مرگ!!!!
 
پاسخ : جملات زیبا

هیچ وقت یادم نمیاد که نابینایی به من تنه زده باشه......
.......................اما..........................................
هر وقت تنم به جماعتی نادان خورد..........................
گفتن : مگه کوری ؟؟؟؟......................................... :(
 
پاسخ : جملات زیبا


حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هرروز کــم کـم می خوریم

آب می خواهـم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چـــه بیـــدارم نکردی آفتـــاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بیگناهـــی بودم و دارم زدند

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیــداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بـر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافـــرم دیگر مسلمانــــی بس است

در میان خلق سردر گم شدم
عاقبت آلــــوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم
هـر چــــه در دل داشتم رو می کنم

من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیـچ نشنفتن بس است

روزگــارت بــــــاد شیـرین ، شاد باش!
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

نیستم از مردم خنــــجر به دست
بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستــم بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چون لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چـــرا گم کرده ام

قفل غـــم بر درب سلولـــم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمـــی گویــم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
آه !
در شهر شما یاری نبود
قصه هایــم را خریداری نبود

راه رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خــــون مــی چکد
خون صد فرهادو مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسـرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
گویـی از فرهاد دارد ریشه ام

عشق از من دور و پایـم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایـم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس آیا فکرما را کرد؟ نه
فکر دست تنگ مـا را کرد؟ نه

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیــچ کس اندوه مـا را دید؟ نه

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر کـــه با ما بود ازما می گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است حال من از ایــن و آن پرسیدنـــی است

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بــر حافظ تفأل مـــی زنم

حافظ ِ دیوانــــه فالــم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت»

ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم«
 
پاسخ : جملات زیبا

چه خوب یادم هست واژه هایی که به ییلاق ذهنم وارد شدند:

وسیع باش و

تنها و

سر به زیر و

سخت...........
 
پاسخ : جملات زیبا

شاید اگر

انسانیت

هم مارک دار بود

خیلی از آدم ها آن را به تن می کردند !

شاید. . . .
 
Back
بالا