هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستی...!
راسته واقعا... و خیلی ناراحت کننده
همسرم ، این بانوی جوان ، اهل آذربایجان است.
به قندان می گوید "گندان" و به غروب می گوید "گروب"... من، لهجه ی آذری اش را دوست دارم.
یک روز، اگر یاد بگیرد به قندان بگویـــد "قندان" ,
دیگر "بانوی آذری من" نیست...
روزی که کمترین سرود،
بوسه است...
روزی که قلب،
برای زندگی بس است...
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی،
و مهربانی با زیبایی یکسان شود...
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار میکشم،
حتی روزی،
که دیگر،
نباشم...
ما مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم، دو به دو به هم چسبیده...
هر کداممان را که می کندند، آن یکی هم بیرون میزد از زندگی...
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد!
گاه آدم، خودِ آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی،
بی آنکه بدانی در تو پیدا شده، روییده.
شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.