پاسخ : زندگي تلخ با طمع ليمو شيرين.
من يك دختر معمولي بودم از يك خانواده معمولي.
هيچوقت با اسمس نيو كالكشنِ هرمس خودم را با عجله از پشت چراغ قرمز هاي طولاني به نياوران نرساندم.پدرم هيچوقت سوار ماشين هاي چند صد ميليوني نبود و با صداي بلند پشت تلفن زمين چند هكتاري كلاردشت معامله نميكرد.مادرم هيچوقت پايش را توي جواهري گوهر بين نگذاشته و حتا نميداند آقاي گوهر بين به هريك از سه مامور جلوي مغازه اش ماهيانه پنج ميليون تومان حقوق ميدهد.
دختري كه هربار دلش براي كسي لرزيد،قبل ترش خودش را براي گريه در عصرهاي بلوار كشاورز آماده ميكرد؛ براي خط كشيدن دور خيابان هايي كه ديگر تنها توان رفتنش را نداشت،كافه هايي كه طعم پاستاهايش را با نگاهي،لبخندي ،حرفي گره زده بود.اتوبون هايي كه در شب هاي باراني دختري را به خودش ديده بود كه صدايش را شبيه ابي بم ميكرد و "بيا بريم اونجا كه شباش بوي تو باشه تو هواش"ميخواند.
دختري كه هربار بعد از اولين لحظه ي دل باختن ،بعد از اولين بوسه،اولين آغوش،اولين نوازش،اولين مهماني،اولين رقص،اولين شاخه گل،اولين دوستت دارم،اولين صبحانه،اولين هديه؛بعد از تمام اولين هاي خوب و لذت بخش،درست همان جايي كه خوشي ها زير زبانش مزه مي كند،بغض از دست دادنش،نبودنش،دور شدنش جانش را ميگيرد و خوشي لحظه هاي خوب را زهر مارش ميكند.
من يك دختر معمولي بودم از يك خانواده معمولي.
من آنقدر معمولي بودم كه هيچوقت توي مهماني ،پسرِ ته ريش دار قد بلندي به كناري اش اشاره نكرد تا در مورد رنگ موهايم پچ پچ كنند،كه عطرم هيچ سري را به سمتم برنگرداند،و بين ذختر هاي برنزه كرده كه رژگونه هاي هلويي شان را درست تا زير گونه شان كشيده بودند و براي هر سي سي ژل لب هايشان بت دكتر هاي خيابان مقدس اردبيلي هشتصد هزار تومان تقديم كرده بودنذ به چشم نمي آمدم .
هيچکس در یک روز شلوغ کاری برایم دست گل کوچک نفرستاد،برای غافلگیر کردنم ماه ها برنامه نریخت و دیر آمدنم کسی را بیقرار نکرد.شماره ای توی گوشی ام نبود که بتوانم هرساعت از شبانه روز که شده بی دودوتا چهارتا کردن و چرتکه انداختن بگیرمش و از گربه ی پا شکسته ای که روی پل عابر پیاده ی میرداماد ناله میکرد بگویم و او دلداری ام بدهد.
معمولی بودن شبیه لیموشیرین است ;که یک طور غمگینانه ای ته تمام ظرف های میوه میماند و هیچ دستی برای داشتنش به طرفش دراز نمی شود.لیموشیرین تنها وقت هایی خوب است که داری توی دستمال کاغذی دولایه یک مارک بیخریدار وطنی از فرط سرماخوردگی فین میکنی و مادرت به زور یکی دوقاچ از لیموشیرین جامانده ته جامیوه ای یخچال را توی دهانت میچپاند و تو برای بهتر شدن حالت هم که شده یکی دو روز با طعمش سر میکنی.
از وبلاگ خانم سمیرا راهی