• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

من و تو و خدا ...

  • شروع کننده موضوع Seti
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Seti

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
2,603
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران.
شهر
تهران.
مدال المپیاد
مدال طلای دورۀ بیست و شش المپیاد ادبی.
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی/ادبیات فرانسه
بساطم امشب از همیشه تهی‌تر بود؛

به جز بهانه و دلتنگی،

_که واﮊه‌های کهنه‌ی من بودند_

نه گریه مانده‌بود نه اندوه تلخ تنهایی.



شبیه بوسه‌ای که نمی‌داند

کجای دست‌های تو جا دارد؛

میان فکرهای تو گم بودم

و واﮊه‌ای شبیه نمی‌دانم

به چشم‌های آینه می‌تابید

و پلک‌های روزنه را می‌بست.

همیشه مثل ثانیه کم بودی

و عطر دست تو در کوچه‌های شب

گم بود.

همیشه دور بودی و روشن

و من همیشه

دورترین اتفاق سهمم بود.



خدا همیشه خسته از این اندوه،

همیشه خسته از من و این غم بود.

خدا اگرچه مثل تو گاهی کم

و در میان خاطره‌ها گم بود؛

ولی همیشه پشت حادثه پنهان بود.

همیشه دست تکان می‌داد

برای اشک‌های ساکت دلتنگی.

اگرچه گاه نمی‌دید گریه‌هایم را؛

ولی درون چشم‌های تو جاری بود.

خدا

اگرچه پشت حادثه پنهان بود؛

اگرچه کم؛

اگرچه ساکت و محزون و ساده؛

اما بود​

منبع : http://www.ghazaloo.blogfa.com/
 
بالا