نوشته های علی دلاور

  • شروع کننده موضوع
  • #21

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : لبنان نامه!

حالا فهمیدم قضیه ی ادمک را خواستم :و((بگذارم برای نقل قول نگو این کد ادمکه چه جالب
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : لبنان نامه!

این هم از متن کامل منو در جریان نظراتتون بگذارید
به نام داننده اشکار و نهان
لبنان نامه!
صبحانه را خورده نخورده راه می افتیم به سمت مرز نزدیک به نیم ساعت که در جاده ای صاف و هموار که چون پارچه ای روی ماهور های زیبای سوریه پهن شده طی طریق می کنیم این جاده گویی همین دیروز مثل ایران خودمان برای بار nام افتتاح شده چون هنوز از چند کیلو متر مانده به...یا 33درجه غربی به...و...خبری نیست به جای این ها گله به گله اش عکس بشار یا حافظ اسد را زده اند که زیرش با فونت 90مثل این قدرت ندیده ها ی ادید پدید نوشته"سوریا به کل اهتزاز"هرکی ندونه فکر میکنه جناب بشار اسید همین پارسال به قدرت رسیده غافل از اینکه ایشون خودش اهل بخیست.
بگذریم خودمان را برای یک توقف طولانی و خسته کننده سر مرز اماده میکنیم اصلا به خاطر همینه که از سفر زمینی بالاخص بین چند کشور بیزار م اما با کمال تعجب دیدم حتی برای چک کردن ویزا هم پیاده نشدیم و مثل عوارض تهران- قم اتوبوس از نقطه ی صفر مرزی گذشت وهمین جور چار شاخ مانده بودم پیش خودم گفتم عجب مرد با حالیه این سید حسن اصلا فهمیدن ایرانیم گفتند برید تو!از اسد_لیدر گروه_علت را جویا شدم .پک محکمی به ملبرویش زد وگفت: ((درامد مرزبانی کمه))وتازه فهمیدم این همه عشق و علاقه این مرز بانان غیور از کجا ناشی میشه دیشب تا پاسی از شب در حال مهر کردن پاسپورت های ما بودند ان هم بدون مجوز قانونی!اجرهم الاه جزیلا
پیش خودم گفتم باید عرض لبنان را طی کنیم حتما یه 6-7 ساعتی طول میکشه اما در نهایت شگفتی در یافتم از این طرف لبنان تا آن طرفش 3ساعت بیشتر راه نیست.از استانی که بعلبک در ان است رد شدیم و بعد از یک ساعت رسیدیم به بیروت ابتدا به ساحل رفتیم و سوار بر قایق شدیم تا ساحل را دوری بزنیم و عکسی بگیریم .و مگر اصلا توریسم چیزی جز این است؟
ملوان قایق فرد چاقی بود کآنهو ملوان زبل با همان خالکوبی رو ی بازو و کلاه معروف اصلا یک لحظه شک کردم نکند واقعی نباشد تا اخر به صورت او انگشت زدم و وقتی با تعجب نگاهم کرد گفتم:((انت سیم زبل سیلور))وخودم هم نفهمیدم انگلیسی گفتم یا فارسی یا عربی و وقتی تعجب من به اوج رسید که او گفت : ((یور ایرینین؟کن یو لسپیک انگلیش؟))ومن چار شاخ مانده بودم کسی که تادو دقیقه پیش به سوادش شک داشتم کم از نمره ی 9ایلتس نداشت و ما هم که حسابی باد زبان شناسی یمان خوابیده بود دیگر هیچ وقت از کمنبود فرهنگ در کشور ها ی عربی از دید گاه عدم استفاده از اینتر نشنال لنگوییج نگفتیم بعد از انجا به طرف غرب بیروت یعنی به سمت قسمت کوهستانی ان رفتیم.
انجا بالا شهر بود وطبق روال عادی روزگار مسیحی نشین وخب...هواگرم بود مردم در مصرف پارچه صرفه جو..ومن تازه معنی ساحل آزاد و چه می دانم((ادم اگر به زیارت میرود لبنان میرود چکار؟))افراد خشک مقدس و((سوریه با لبنان خوبه ))ه فراد روشنفکر نما را فهمیدم
با تله کابین قرار بود به بالای کوهی که در ان مجسمه ی سیده لبنان قرار داشت برویم حالا بماند که ما وقتی بیلیت تله کابین را تحویل دادیم به ما فیری شاپی دادند با عکس یک لیوان که رویش کف کرده و ما هم از خدا خواسته رفتیم که به شعار ((کوفت باشد مفت باشد)) تحقق ببخشیم که نگاهای چپ چپ مردم به ما فهماند که این عکس ما الشعیر کف کرده نیست بلکه عکس یه گلس ویسکی مجانیه .خدایی عجب مردمان مهمان نوازیند این لبنانی ها و ما هم با کلی تاسف برگه را در داخل جیبمان گذاشتیم وگفتیم حد اقل به شعار ((هرچه که خوار اید روزی به کار اید))تحقق ببخشیم
وقتی که به بالا ی کوه رسی دیم کشتی واژگون بزرگی را در مقابل خود دیدم وفکر کردم حکما یک نماد قشنگه که تازه فهمیدم این همان بزرگ ترین کلایسای خاور میانست
به داخل کلیسا که رفتیم ان را بیشتر شبیه به یه سالن تئاتر(!) اروپایی یافتم کشیش به صلیب دست کشید و بر سر کودکان دستش را فشار داد و از ما خواهش کرد که روی پله های اصلی کلیسا که در بالایشان یک تریبون برای سخنرانی کشیش ها قرار داشت نرویم و ما نشستیم و غرق در سکوت گوش خراش کلیسا شدیم عجب جو روحانی حاکم بود گفتنی با نزدیک ترین محل زندگی ادم ها کلو متر ها فاصله داشتیم غرق در اندیشه شدم سخت در افکار دور و دراز سیر میکردم ذهنم شده بود شبیه یک کاغذ سفید بدئن لکه که یک هو صدای تلق تلوقی مرا به خود اورد خواستم چندتا فحش اب نکشیده نثار صاحب صدا کنم که دیدم پسر بچه ای تخته گاز کرده است به سمت بالای پله ها و دو راحب جوان دارند میدوند پشت سرش و او را گرفتند و تحویل خانواده اش دادند میشد ناراحتی را از چشم های کشیش ها خواند اما پسر بچه که بخیالش انجا محلی برای بازی دزد و پلیس بدش نمی امد یک دست دیگر هم بازی کند وحرف پدرش مثل پتک بر سر من کوبید که گفت:((ایراد ندارد.))ومن کم کم داشتم انجا به معنی احترام متقابل و حتی احترام به انبیا را و حتی تر(!)تقریب مذاهب را می فهمیدم
از کلیسا که بیرون آمدیم خواستم بالای مجسمه ی حضرت مریم یا همان سیده لبنان بروم که در بانش به من گفت:((بیرون منتظیر(جوری (ظ)را گفت که بیشتر شبیه منتظیر شد تا منتظر) و من هم با لهجه ای که بی شباهت به لهجه ی ملوان زبل نبود گفتم: ((کن یو اسپیک انگیلیش؟))وبعد از خنده ی دربان و شنیدن((اسپیک انگلیش ها؟بیرون منتظیر باش))به حای احترام پی بردم
بعد از اسد ویا شدم ببینم اصل قضیه چیست؟و او هم گفت((چند وقت پیش یکی از هم وطنان عزیز بالای سر مجسمه ی حضرت مریم اذان گفته و از ان ببعد دیکر ایرانی جماعت انجا راه نمی دهن.))ومن در اون لحظه بود که به معنای واقعی حای احترام پی بردم و بعد ها با دیدن تابلوی احترم تحترمو(یا یه چیز شبیه این که معنیش می شد احترام بگذارید تا احترام گذاشته شود)دلم برای این هم وطن عزیز تنگ شد! والبته ناگفته نماند که در گوشه ی قلبم هنوز هم دوست داشتم که حقوق دربانی مثل مرز بانی کم باشه تا ما مجسمه ی سیده لبنان را ببینیم اما نشد خب حکما دربانی مهم تر از مرزبانی است دیگر!
بعد از صرف غذا در ((KFC))خوردن آن پاچه مرغ های زیبا که پیش تر ها فقط در فیلم های غربی دیده بودم بعد از خوردنش داشتم فکر میکردم راجع به معنی( قضاباالباطن) و متوجه شدم قاف و ضاد قضا که برا عرباست پس میتونیم بگیم غذا!!؟غذای با الباطن! هم میخواد بگه باطن غذا مهمه نه ظاهرش و چند دقیقه مبهوت کشف خودم بودم و البته نا گفته نماند که ما بعد از خوردن یک پاچه دیگر هوس نون و پنیر کرده بودیم
بعد از رستوران بیرون اومدیم تا از صخره الانتحار یا،همان صخره ی خودکشی خودمان،که دقیقا مقابل KFCبود دیدن کنیم لیدر گروه داشت می گف برای این به این جا میگن صخره خودکشی که یه دختره لبنانی وقتی خوانده ی مورد علاقش می میره میاد بالای صخره و خودکشی میکنه و همچنین لیدر اظهار تعجب کرد از اینکه اون چطوری خودش را رسونده تا اون بالا!بگذریم این صخره واقعا زیبا بود بیشتر شبیه دروازه ی سنگی بزرگی بود که درب کوچکی در زیرش قرار داشت آخر وسطش به دلیل برخورد موج ها ساییده شده بود و گذرگاهی خیالی درست کرده بود
بعد از انجا برای اقامه ی نماز به مسجدی در لبنان رفتیم وقتی رسیدیم پرسون پرسون دنبال وضو خانه گشتیم و یکی ما را راهنمایی کرد که وضو خانه در زیر زمین مسجد است وقتی از پله ها پایین رفتیم بجای وضو خانه حوضچه ای بزرگ را در مقابل خود دیدم به پدر گفتم : ((عربه فکر کرده منظور ما از مغسل استخره نه وضو خونه!آخه اینا زیر مسجداشونم استخر دارند جل الخالق.)) ناگیز باید از حوضچه میگذشتیم آب تا مچ پا بیشتر نبود بعد از حوضچه تازه وضو خانه ی اصلی قرار داشت و در انتها هم یک سره راهپله ی دیگر که به مسجد می رسیدند بازم رفتم سراغ اسد تا از این راز هم برای من پرده بردارد!او باز هم پکی به مربلویش زد و گفت:((برای بو ی بد پا.)) و به این میگن یه خلاقیت خوب که با هزینه ی کم با الکل بوی بد عرق را در مساجدشان بن کن میکند حالا مقایسه کنید با همین ایران خودمان به جای این که مسجد تداعی گر حس روحانی در انسان باشه بیشتر آدم را یاد بوی عرق می اندازد چرا چون ما این قدر برای مسجد حرمت قایل نیستیم که با بدنی نظیف وارد آن شویم.می گویید نه؟خب باید این جا خاطره ای برایان مطرح کنم چند سال پیش یک بعد از ظهر گرم و خسته کننده ی بهاری رفته بودیم ازمایشگا شیمی معلمه استاتیک اسید(یا همان اسید سرکه)را داد تا ما ببوییم و نظری بدهیم یکی از بچه ها گفت اقا بوی نماز خانه را در تابستان میدهد و این هم نتیچه کم توجهی به نظافت...
حالا دیگر از بعضی ها نمی گویم که با دیدن لبنان که تازه خیلی هم کشور پیشرفته و قشنگی هم نبود از آمدنشان به سوریه و زیارت اظهار پشیمانی کردند چرا دروغ خودم هم تا حدودی این گونه بودم. ،اصلا کی گفته ما از اونا بهتریم؟،اما این جمع کثیره که تعدادشان یک نفر بود!برای نماز هم پیاده نشدند و حتما این یعنی فرهنگ!....
در راه باز گشت برای خرید به فروشگاه بزرگی نزدیک مرز رفتیم در آنجا شخصی لبنانی به پدرم گفت:((اکس یوز می سر یور ایرینین؟))و وقتی با ((یس))پدرم روبرو شد شصتی نشان داد ؛انگار خستگی راه را از تن من بیرون کرد آخر از وقتی امده بودم زیارت(!) به کسی شصت نشان نداده بودم من هم شصتی نشان دادم و خودم را آماده کردم برای چند تا فحش بیقواره آبدارکه در کمال تعجب دیدم او گفت:((ایرینینز آر گود.))و من هم که از شصت نشان دادن خودم بسیار خجل و پشیمان شده بودم گفتم:((اوه یس اند..اند لبنانین(!)تو))نرم نرمک داشتم به اختلاف فرهنگ پی می بردم. و تصمیم گرفتم پس از مراجعتم به ایران کتابی در مورد زبان شصت در کشور ها بنویم و حکما مریدانی هم خواهم یافت که به هرکه رسیدند به او شصت نشان بدهند و در جواب نگاه های حیرت زده مردم بگویند ما با این کار می خواهیم معنی این عمل را مانند معنی آن در کشور های جهان اولی کنیم تا این جوری یه هفت-هشت-دهتا تا جهان بیاییم بالا بشویم جهان اولی
در آخر شب هم از مرز بدون بدون معطلی گذشتیم ولی با این تفاوت که این دفعه معنی لبخند و سیگار مربلوی مرز بانان را که بسیار شبیه به سیگار ها ی اسد بود!را فهمیدم و در حال فکر کردن بودم در مورد اینکه چرا حقوق مرز بانان ما کم نیست؟!
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : لبنان نامه!

خوندم ولی از سبک امیرخانی خیلی پیروی نمیکنی ؟

در کل پسندیدم اقا ، لایک ب نوشتارت (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : لبنان نامه!

متاسفانه بله :| و ممنون از نظراتت (;
 

demon

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
238
امتیاز
700
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
تهران
دانشگاه
علم و صنعت
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : لبنان نامه!

ممنون >:D< مثبت کم بود!
 

witted

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
250
امتیاز
294
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : لبنان نامه!

جز یه سری مشکلات ریز متن قوی و قشنگی بود!
توجه شما به نکات خیلی کوچیک و استفاده کاربردیتون از ضرب المثل ها و ایه ها نشون میده شما توانایی نوشتن رو دارید!
خوشحال میشم بازم متنی ازتون بخونم !خصوصا سفر نامه :D
 

witted

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
250
امتیاز
294
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : سلامت را نخواهند گفت پاسخ

نوشته زیادی گنگه!
یا شایدم به خاطر اینه که خیلی سریع جلو میره اجازه نمیده خواننده باهاش هماهنگ بشه!
به نقل از علی دلاور :
جوان دهاتی بلا تکلیف و آس وپاس با عرقی سرد ناشی از ترس یا شایدم تجربه یک شهامت در سر چهار راه زمان نبش تقاطع تحجر و روشنفکری زانوی غم بغل گرفته بود .هیچ اشنایی نیست!
تو یک جمله میخواین همه چیزو راجبش توضیح بدین خوب جمله طولانی میشه و همه اطلاعات تو ذهن خواننده نمیمونه واسه همین تو قسمت های بعد عقب میمونه!
اگه بعضی وقتا هم بیان خط بعد بنویسید خیلی بهتره!
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : سلامت را نخواهند گفت پاسخ

به نقل از witted :
نوشته زیادی گنگه!
یا شایدم به خاطر اینه که خیلی سریع جلو میره اجازه نمیده خواننده باهاش هماهنگ بشه!تو یک جمله میخواین همه چیزو راجبش توضیح بدین خوب جمله طولانی میشه و همه اطلاعات تو ذهن خواننده نمیمونه واسه همین تو قسمت های بعد عقب میمونه!
اگه بعضی وقتا هم بیان خط بعد بنویسید خیلی بهتره!

مسلمه که جمله های کوتا با اوج اطلاعات میتونه مفید باشه ؛ اما خب همین نقدهای ب جای امثال شما باعث پیشرفت نویسنده میشه ؛ ممنون !!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #29

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : سلامت را نخواهند گفت پاسخ

به نقل از witted :
نوشته زیادی گنگه!
یا شایدم به خاطر اینه که خیلی سریع جلو میره اجازه نمیده خواننده باهاش هماهنگ بشه!تو یک جمله میخواین همه چیزو راجبش توضیح بدین خوب جمله طولانی میشه و همه اطلاعات تو ذهن خواننده نمیمونه واسه همین تو قسمت های بعد عقب میمونه!
اگه بعضی وقتا هم بیان خط بعد بنویسید خیلی بهتره!
به نقل از marlik :
مسلمه که جمله های کوتا با اوج اطلاعات میتونه مفید باشه ؛ اما خب همین نقدهای ب جای امثال شما باعث پیشرفت نویسنده میشه ؛ ممنون !!
در کل از هر دوتا تون متشکرم این متن را خیلی با عجلی نوشتم به امید این که مخاطب با عجله نخونه!
راستش را بخواهید در یک لحظه جمله هایی نا مفهوم به ذهنم رسید (که بی ارتباط به خوندن یکی از داستان های ناصر ارمنی امیرخانی هم نبود)و بعد به صورت داستانک گونه درش اوردم
بازم ممنون
 

nazaninpary

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
125
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
به اندازه موهای سرم......
دانشگاه
علوم پیرا پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : سلامت را نخواهند گفت پاسخ

علي جان متن خيلي عالي بود.فقط ميشه براي من تجدد رو معني کنيد؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #31

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
خواهرمه!!پس برو زندان!(مطلبی طنز از من)

-خواهرته؟
-اره
-پس برو زندان.برادرا دست بند بنید.
-نه نه صبر کنید اخه کماندو خانوم قدم زدن با خواهر خودت که اشکالی نداره
-نه ولی از صب تا حالا بیستا جوونو دیدم که خواهراشون را بغل کردن دارن با هم حرفای عاشقونه میزنن
-ولی من نه خواهرمو بغل کردم ونه حرف عاشقونه زدم
-نه تو را خودا بیا جلوی ما خواهرتم بغل کن اصلا بیا....
رینگ رینگ
-الو سلام محسن چطوری الان سر کارم ساعت5 بیا پارک ملت بای!..
-کی بود؟
-اینجا من سوال می پرسم ولی حالا برا اینکه شبه در دلت نیفته برادرم بود
-احسنت پس خودتون برادر دارید...
-اصتغفر الاه دهنتو اب بکش پسره پرو من و برادر داشتن؟
- ولی الان خودتون گفتید...
-گفتم که گفتم به تو چه؟خب اخر نگفتی بالا خره می خوای چکار کنی؟
-فعلا که بیکارم ولی اگه بشه می خوام تو شرکت خواهر دومادمون برم سر کار
-پس دومادتون علاوه بر اینکه زن داره خواهر داره؟سرکار ببرش اینا خوانوادگی این کارن
-نه نه نه صب کن . بابا شوهر همین خواهرم که الان این جاست
-پس شما یه خواهر شوهر دار دارید.واقعا که چه زمونه ای شده. برادر تفنگتو در بیار همین جا راحتش کنیم
-نههههههههههههه تو را جونت خواهرت...ببخشید پدرت وایسا
-فعلا غلافش کن برادر
-اعتراف نمی کنی؟
- به چی؟
-به همه چی؟
-از کجا شروع کنم؟
-از اولش
-غلط کردم من اعتراف می کنم من کیف شهرامو برداشتم
-شهرام کیه؟
-دوست اول ابتداییم
-خب به من چه ربطی داره؟
-اخه شما گفتید اعتراف کن
-مگهاینجا دفتر روابط عمومی کاخ نخست وزیر هایتی که هرچی دلت می خواد میگی؟
-به به چه مثالی!
رینگ رینگ
-الو
- سلام علی ببین به بچه ها بگو همه بیا ن ساعت شیش پارک ملت نه بابا پنج کار دارم به همه بگو به احمد حسن کوروش خشایار همه را بگو بیان بای!
-کی بود؟
- به تو چه؟ولی برای اینکه شبه در دلت نیفتد می گم برادرام بودن
-پس چرا با داداش محسنت تو یک ساعت نمی یان؟
-اخه با هم خوب نیستن
-شما چقدر برادر دارین واقعا
-زبونتو گاز بگیر
-اخ......
-نگفتی دوست داری همین جا حسابت را برسی کنیم یا بریم دادگاه؟
-فکر کنم اینجا باشه راحت ترم خب اخرش چند میشه؟
-بزا حساب کنم یه خواهر داشتی یه داماد فاسد دو باربه من تهمت زدی با هزینه اومدنمون به اینجا و این برادرا رو هم میکنه 100هزار تومان
-اخه الان این قدر پول ندارم
-نه جون تو بات خوب حساب کردم تازه ارشادت نکردم والا با هزینه ارشاد گرون تر از اینا می شد
-نه بابا مزنه دستمه اینقدرام نیست
-پس اعتراف کردی که بار اولت نیست
-اره من قبلا اومدم دانشگاه!
-واقعا؟ترم چندی؟
-سه
-منم همین برادر خشایارم که الان تلفنی باش حرف زدم اونجاست
-اره میشناسمش ولی اون که خواهر نداره
-اره چیزه......ممم........ممم
-راستشو بگو اعتراف کن
-غلط کردم من اشتباه کردم
-یا همین الان 200هزارتومن می دی یا به همین برادر میگم دستگیرت کنه
-باشه بیا
-دیگه نبینم این طرفا پیدات بشه ها والا مجبورم ارشادت کنم
-باشه خداحافظ مواظب خواهرت باش
-خداحافظ
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : خواهرمه!!پس برو زندان!(مطلبی طنز از من)

حبذا! قشنگ بود
حال داشته باشی میتونی مجموعه داستان کوتاه طنز درست کنی
من جای تو بودم اینو میدادم روزنامه ای ، جایی چاپ میکردم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #33

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خواهرمه!!پس برو زندان!(مطلبی طنز از من)

به نقل از sk1v :
حبذا! قشنگ بود
حال داشته باشی میتونی مجموعه داستان کوتاه طنز درست کنی
من جای تو بودم اینو میدادم روزنامه ای ، جایی چاپ میکردم
منون
ولی اولا فک نمی کنم هیچ مجله این این را چاپ کنه چون تو هیچ موضوع خواستی نیست بلکه فقط طنزه من که یک همچین مجله ای را نمیشناسم اگه شما می شناسید کمکم کنید البته نه برای چاپ بلکه برای خواندن اون مجله
بازم ممنون
 
بالا