دلایلش برای هرفردی متغییره...اما دلیل اینکه من بعضی از کارهایی رو که میدونم خوبه و انجامشون نمیدم ، یا برعکس ، کارهایی رو که میدونم بده ولی انجامش میدم اینه که اولا تنبلی میکنم و دوما یا اون کارهارو دوست دارم که از ترک کردنش دوری میکنم و یا از یه سری کارها بدم میاد که اونارو انجام نمیدم...درهرصورت دلیل کلی این رفتار ما اینه که اون کار برای ما لذت بخش یا برعکس نفرت انگیزه
مشکل اینجاست که این رفتار که میدونیم نبایدانجام بدیم برامون عادی نشده مایه بحثی داریم به عنوان درونی کردن ارزش هایعنی مسائلی که مامیدونیم برامون مهمه یامضره ولی بااین حال مضرهاروانجام میدیم ومفیدهارورهامیکنیم دلیلش اینه که این ارزش هابرای مادرونی نشدن وبرامون دارای ارزش نشدن ومهم نیستن برای اینکه یه عملی روانجام بدیم بایداول اونوبپذیریم
مشکل اینجاست که به چیزی که میگیم باور نداریم... یا درواقع داریم باورمون رو نصفه میگیم!
مثلا من میگم مسواک زدن خیلی خوبه ... اما باور ندارم که حالا حتما هر شب باید مسواک زد! بلکه باورم اینه که : حالا 2 شبم حال نداشتی بزنی عب نداره!(ولی هیچوقت این قسمت قرمز رو نمیگم وقتی دارم شعار میدم)
تو همه ی باقی مسایل هم همینطوره
مثلا میگیم دروغ بده...ولی حالا 4 جا هم گفتی عب نداره
پشتکار باید داشت ... ولی حالا نمیخواد خودکشی کنی...استراحت نکنیم که میمیرم که
مشکل نفس و هوس بشر نیست انسان موجودی آزاد آفریده شده و خدا زره ایکوچک از روح خودشو درون ما دمیده حال اگر ما برای خودمان اجبار بسازیم نسبت به اون احبار واکنش معکوسی نسان میدیم در واقع بپذیرید که خوردنش ضرر دارد کم کم پس از مدتی مضر بودن ان چیز در ضمیر ناخوداگاه شما جای میگیرد