رهی معیری

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع stevendeljoo
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند / بر حسن شور انگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند
زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم / غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد / با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا / وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی / یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
 
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم

تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من

آتش فکند آه و دل سینه سوز هم

گفتم : که با تو شمع طرب تابناک نیست

گفتا : که سیمگون مه گیتی فروز هم

گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی

کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم

ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی

دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم

#رهي_معيري
 
Back
بالا