- شروع کننده موضوع
- #1
stevendeljoo
داماد مسعودی
- ارسالها
- 1,351
- امتیاز
- 2,642
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی نیشابور
- شهر
- نیشابور
- سال فارغ التحصیلی
- 1391
- مدال المپیاد
- ندارم
- دانشگاه
- امیرکبیر
- رشته دانشگاه
- برق
درسته طولانیه ولی خیلی برام مهمه نظرتونو راجع بهش بدونم
مال خودمم نیست اسم شاعرشم بعدا میگم
دیوانه ام
و حس غریب فرار عقل
در باورم هنوز تکان می خورد مدام
دیوانه ام و خاطره های گریزپای
دیواره های ذهن نحیفم را
تبدار میکند
دیوانه ام چرا که وجودم
در لحظه ها و ثانیه ها مانده است
در چک چک صدای چکیدن
در های های باد که خسته است
دیوانه ام ولی
در حیرت سلیس خودم هرروز
یک باغ پر شقایق وحشی را
بر مردمان عالم خاکی هدیه می کنم
در بیشه زار خاطره هایم اما
یک غنچه هست که آن را
با هیچ نای و هیچ سرودی
معنا نکرده ام
او روشنایی شعر است
جبریل بی رقیب کلام است
او لحظه های غربت من را
با واژه های ساده و کوتاه
با یک اشاره – حرف – معما
تعبیر می کند
او پشت پلک زدنها
پشت خیال نازک شبها
پشت عبور از خطر عشق
همراه من به بی کرانه ی هستی گام می نهد
او خاطر مشوش من را
با خود به شهر امن صدا می برد هنوز
او قصه های شوق مرا
در کوچه های دنج سخن
خوانده است
من رشته های روشن حس را
حتی دل سیاه مرکب را
با او دوباره یاد گرفتم
دردفتر غزل و ترانه
در دادگاه رسمی احساس
در بیشه های ساکت اندوه
در انتخاب های مکرر
ای آن که با همگان فرق می کنی
اقرار می کنم
تو عابر موقر و تنهای کوچه ها
روح تمام پنجره های امیدوار
در باورم تصور یک روح برتری
هر چند این خیال مشوش
شاید دلیل محکم دیوانگی من
هر روز ذهن خط خطی ام را
اشغال می کند
اما هنوز
معنای اصلی دیوانگی و عقل
در باور زمانه ی نادان
تفسیر روشنی به جهان رو نکرد است
دیوانه ام و شعر دلیل جنون من .
مال خودمم نیست اسم شاعرشم بعدا میگم
دیوانه ام
و حس غریب فرار عقل
در باورم هنوز تکان می خورد مدام
دیوانه ام و خاطره های گریزپای
دیواره های ذهن نحیفم را
تبدار میکند
دیوانه ام چرا که وجودم
در لحظه ها و ثانیه ها مانده است
در چک چک صدای چکیدن
در های های باد که خسته است
دیوانه ام ولی
در حیرت سلیس خودم هرروز
یک باغ پر شقایق وحشی را
بر مردمان عالم خاکی هدیه می کنم
در بیشه زار خاطره هایم اما
یک غنچه هست که آن را
با هیچ نای و هیچ سرودی
معنا نکرده ام
او روشنایی شعر است
جبریل بی رقیب کلام است
او لحظه های غربت من را
با واژه های ساده و کوتاه
با یک اشاره – حرف – معما
تعبیر می کند
او پشت پلک زدنها
پشت خیال نازک شبها
پشت عبور از خطر عشق
همراه من به بی کرانه ی هستی گام می نهد
او خاطر مشوش من را
با خود به شهر امن صدا می برد هنوز
او قصه های شوق مرا
در کوچه های دنج سخن
خوانده است
من رشته های روشن حس را
حتی دل سیاه مرکب را
با او دوباره یاد گرفتم
دردفتر غزل و ترانه
در دادگاه رسمی احساس
در بیشه های ساکت اندوه
در انتخاب های مکرر
ای آن که با همگان فرق می کنی
اقرار می کنم
تو عابر موقر و تنهای کوچه ها
روح تمام پنجره های امیدوار
در باورم تصور یک روح برتری
هر چند این خیال مشوش
شاید دلیل محکم دیوانگی من
هر روز ذهن خط خطی ام را
اشغال می کند
اما هنوز
معنای اصلی دیوانگی و عقل
در باور زمانه ی نادان
تفسیر روشنی به جهان رو نکرد است
دیوانه ام و شعر دلیل جنون من .