گنجینه خاطرات

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع kimiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.
پاسخ : گنجینه خاطرات

اوایل سال بود ....
معلم هندسه ما معلم که نبود!!!! یه چیز دیگه بود!!! هی می گفت چرا می خندی؟!!....چرا حرف می زنی و از این جور حرفا!....
با بچه های کلاس تصمیم گرفتیم که حسابی ادبش کنیم!...
هفته بعد شد...زنگ اول هندسه داشتیم....قبل از این که معلم بیاد همه بار وبندیل و جمع کردیم و رفتیم نماز خونه!.... یه 10 دقیقه گذشت که یهو ناظممون اومد دید که ما همه تو نمازخونه ایم!.... خلاصه ماس مالی کردیم رفتیم بالا!...
گفتیم نه این هنوز ادب نشده!.....
رفتیم کلاس روبه رویی که خالی بود نشستیم و در و بستیم!....
یادم افتاد کیفم رو نیاوردم!....بدو بدو رفتم نماز خونه و کیف به کول اومدم بالا که یک دفعه معلم هندسه مون رو دیدم!!!...گفت من چند بار اومدم سرکلاس شما نبودین... بچه ها کجان؟
منم که هول کرده بودم گفتم: مثل اینکه کارم دارن الان میام!!..دویدم اومدم بالا!!!.. به بچه ها گفتم: الانه که مدیر بیاد سراغمون!!!!.... تو همین بحث ها بودیم
که معلم اومد و داد زد که برین سر کلاس!!!!!
ما هم سرجامون نشسته بودیم و از جامون تکون نمی خوردیم!!
یک دفعه سرگروه ریاضیمون که خیلی ازش حساب می بردیم اومد و زد به در .... آقا ما رو می گی مثل چی دویدیم تو کلاس!!!!
بیجاره معلممون گریش گرفته بود!!
عوضش حسابی تغییر کرد!!...
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

هفته اخر سال(قبل از عید)بود.دوشنبه ها دو زنگ ریاضی داشتیم دو زنگ هم فیزیک. کسی اصلا حوصله نداشت قبل از عید بره سر کلاس دو معلم یبس که چی تکلیف عید بدن
ما هم هماهنگ کردیم با بکس همه رفتیم تو نمازخونه مافیا بازی کردیم ;D معلما هم میرفتن سر کلاس میدیدن کسی نیس فک می کردن کسی نیومده
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

معلم بهداشتمون تو راهنمایی:
هر چی میشد میگفت آبله مرغون داری
یه روز رفتم پیشش پام درد میکرد،اگه گفتین چی گفت؟گفت آبله مرغون دارم :)

×لطفا فارسی بنویسید×
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

سرکلاس زبان آموزشگاه ٬ یک دانش آموز جدید اومده بود برای ترم جدید.
استاد خواست همه همدیگه رو معرفی کنند. بعد این دانش آموز جدید اومد من علی ... هستم. سمنان بودم. الان عمران تربیت معلم میخونم.
یکی از بچه ها یهو گفت : سروش ... رو میشناسی؟
اون : تو سروش رو از کجا میشناسی؟ :o
من: کدوم دبیرستان سمنان بودی؟
اون : بهشتی
من : آرمان حقیقی رو میشناسی؟
اون : تو آرمان رو از کجا میشناسی؟ ;D
کف کرده بود. غافلگیر شده بود.
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

امیدوارم هنوز اینا رو به یاد داشته باشید:
6260010517217_big.jpg


من بچگی همیشه از این شامپو میزدم...


IMG_1153.jpg


و با این پفک هم عکس زیاد دارم...!
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

یه معلم ریاضی داشتیم می گفت وقتی معلمهای ریاضی می خواهند کسی را نفرین کنند، می گن " الهی شبیه حد تابع sin1/x وقتی x به سمت صفر میل می کنه، بشی" ;D
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

آقا ما پارسال رفته بودیم اردو با مدرسه ناظممون گفت هرکی بره فلان معلم رو خیس کنه بهش کارت امتیاز میدم
بعد من و دوستم یه لشگر جمع کردیم اما به معلمه که رسیدیم دیدیم فقط ما دوتا موندیم اون دوستم از پشت معلم رو کشید منم آبا رو ریختم روش وقتی آبا تموم شد اومد دوستمو بگیره نتونست منم تو حال و هوای خودم بودم که منو خوابوند نشست رو سینم دو سه تا زد تو گوشم که مدیر مدرسه آمد مارو نجات داد خدا رو شکر معلم ما نبود وگر نه از درسش افتاده بودیم
البته اینم بگم بنده خدا همون پارسال اخراج شد نه به خاطر ما ، یه کم(خیلی) بد دهن بود
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

یکی از دوستام ی جامدادی ببعی داره :-"
بعد ب همه میگفت اینbf منه :-"
روز ولنتاین :x بچه ها همه تصمیم گرفتیم این ببعی رو اعدام کنیم :-" ب جرم اغفال دختران :-" بعد گردنشو ب نخ پرده data وصل کردیم و زیر پاش جعبه گچ گذاشتیم قاضی اومد حکم رو خودت و اینا :-"
بعد جعبه رو برداشتیم ی پا زدیم زیر پرده X_X
این پرده 4دور تو هوا چرخید بعد برای ازش افتاد و اینا :-"
بعد همه ساکت یهو دیدیم تَق :-" X_X
پرده افتاد پایین :-" بعد هیچ وقت این معلمه چیزی نشونمون نمیداد اومده بود نشون بده گفت عه؟ :| کو پس پردتون :|
گفتیم پنجره ها باز بود رفتیم ناهار بخوریم طوفان اومده برده :-"
:)) چ وضعی بود :-" :))
 
پاسخ : گنجینه خاطرات

امروز برا روز معلم یه همایش گذاشته بودن
اسم معلما رو میخوندن بچه ها برا بعضیا دست میزدن( /m\) برا بعضیا دست نمیزدن(معلمای :-&)
ولی وقتی اسم بابای مدرسه رو خوندن همه بلن شدن براش بکوب دست زدن و سوت زدن <:-P
اصن یهو همه هماهنگ شدن :-??
خیلی حرکت قشنگی بود من که به شخصه حال کردم /m\)
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Back
بالا