سلام
من هرازگاهی شعری میگم. (وقتی که حسش باشه) ولی تقریبا همه ی شعرایی که تاالان گفتم(که یه ده تایی هم میشدن) گم و گور شدن. همین دیروز یه کوچولوشو پیدا کردم در قالب غزل که میذارمش.دو تای دیگه هم در دست ساخت هستند. لطفا نظرتونو دربارش بگید. (حتی نظر اصلاحی) خوشحال میشم. ممنون
شب شد و احساس من بیدار شد رهسپار تکسوار سرزمین یار شد
عشق ایزد آن زمان که در دل من خانه کرد لذت دنیا به چشمم خوار و بی مقدار شد
رحمت خالق به قلبم آنچنان غوغا نهاد دخمه ی تنگ دلم زیبا تر از دربار شد
هر هم از موسیقی احساس بی همتای من خوش تر و شیرین تر از آوای چنگ و تار شد
سروده شده در نیمه شب یکی از روزای خرداد 89، (شب امتحان ادبیات!)
آره راس میگی. مصراع اول رو باید یکم بلند ترش کنم. به نظرتون این چطوره؟ ((شب شد و احساس بی پروای من بیدار شد))
راستی اینم شعر جدیدمه که ناقصه. قافیه سختی واسش انتخاب کردم واسه همینم یکم سخت جلو میره. بخونین ببینین واسه بیت بعد ایده ای ندارین؟...
((راستی -متاسفانه-من هنوز عاشق نیستم این شعرو هم همینجوری گفتم! ))
شبی در کنج دیواری نشسته سرم را روی زانو بسته بودم
درون بیکران دریای عشقت زموج و باد و سرما خسته بودم
امیدم از همه دنیا بریده به امّید خدا دلبسته بودم
که ای درد آفرین و خالق عشق من آخر با تو عهدی بسته بودم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز یه شعر گفتم صد در صد متفاوت با قبلی ها. احتمالا از این خیلی بیشتر از اونیکی ها خوشتون میاد لطفا بخونید ونظر بدید.
پسرک آمده بود
گوش هایش پی ردّی زصدا های عصا بود
چشم را بر کف تاریک خیابان دوخته غرق دعا بود
دست ها رو به خدا بود
مطمئن بود که او می آید
مثل هر جمعه ی دیگر
تا ز آرام صدایش دل تنهایی او تازه شود
دخترک زیبا بود. دخترک تنها بود ز جهان لیک پدر بزرگی را داشت
پیرمردی کم جان کور و کر امّا قلبی از آینه داشت
عاشق دخترک کوچک و زیبایش بود. دخترک عاشق تر
جمعه ها، هنگام غروب خورشید
پا به پای هم از آن خانه برون می رفتند. تا به پارکی برسند. و در آن بنشینند
پسرک نیز به تعقیب قدم برمی داشت
دخترک می دانست. متوجه شده بود. او نیز همانند پسر، بر وی عاشق شده بود
...
ماه روشن شده بود. شب شده بود
اما
دخترک نامده بود. پسرک زار و پریشان شده بود
آن شب او
سر به بالین نگذاشت.
تا طلوع آفتاب، میگریید
صبح که از خانه برون می آمد، خبری را که شنید خشکش زد
پیرمرد رو به خدا پر زده بود
لیک تنها که نبود! عشق دختر به پسر همراهش
...
بعد از آن هفته دگر
دخترک هیچ نیامد به قرار
اما پسرک
هر جمعه
هنگام غروب
در پارک نشسته منتظر بود...
شاید این جمعه بیاید شاید!
ممنون از نظراتون. می دونم که وزنش زیاد جالب نیست. چون برخلاف قبلیا تو کمتر از 20 دقیقه گفتمش. راستش دیدم این نوع از شعر تو این سایت زیاد طرفدار داره واسه همین گفتم منم یه سنگی بزنم شاید بگیره! این اولین بار بود که شعر نو میگفتم(البته اگه بشه اسمشو گذاش شعر) راستی من خیلی وقته که عضو اینجام ولی چند روز بیشتر نیس که پست میذارم.