يه بار چند تا بنده خدا(
) داشتن راجع به اين موضوع حرف ميزدن، يكيشون يه چيزی گفت كه نميدونم.... از يه لحاظ به نظرم درست اومد و از يه لحاظ ديگه
خيلي نامردی بود!
گفت" به نظرتون واقعا اين كه آدم يه سالمندو تو خونش نگه داره(هرچند پدر و مادرش باشن) يه ظلم بزرگ در حق خودش نيست؟
چرا بايد آدم وقتي جوونِ و دنبال علايق خودشه، بايد قسمت بزرگی از وقتشو صرف نگه داری از يه سالمند بكنه كه واقعا از نگهداری
يه بچه به مراتب مشكل تره.
وقتی پدر مادر دارن از بچه هاشون مراقبت ميكنن،اونقدر دست و پا گير و سخت نيست كه بچه ها از پدر و مادرِ سالمندشون نگه داری
كنن! از طرفی بودن بچه با پدر مادرش اونو خوشحال ميكنه اما وقتی يه سالمند تو يه جمعيه( هرچند اون جمع بچه هاي خودش
باشن) كه همش احساس ميكنه ياعث زحمت هستش و از طرفي تقريبا هيچ همدمِ خوبی نداره، خودش احساس بدی پيدا ميكنه. احساس اينكه زندگيه بچه خودشو سخت كرده..."
اما من ميگم همه ي اين حرفارو تا زماني ميتونيم قبول كنيم كه خودمون جوونيم.يه لحظه اگه تصور كنيم كه پير شديم و
بچه هامون ميخوان اينكارو با ما بكنن،شايدنظرمون عوض شه.