کتاب دوم: درخت زیبای من

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • شروع کننده موضوع
  • #1

mehran

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
732
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
خب، با کمی تاخیر -و شاید اندکی بیش‌تر از کمی تاخیر- نوبت به کتاب دوم می‌رسه.
به خاطر تاخیری که پیش اومد من به شخصه از همهٔ دوستان کتاب‌دوست عذرخواهی می‌کنم، سعی می‌کنیم دیگه تکرار نشه! :D

درخت زیبای من، نوشتهٔ ژوزه مائوروده واسکونسلوس، توسط دوستانی که در انتخاب کتاب با ما همکاری می‌کردند انتخاب شد و بیش‌ترین رای رو آورد. امیدواریم از این کتاب لذت ببرید.

مطلبی راجع به کتاب به نقل از وبلاگ "کتاب‌خانه‌ی ملکوت":
در خت زیبای من درباره پسر کوچولویی به نام زه زه است که در نهایت فقر زندگی می کند و برای کنار آمدن با شرایط زندگی سختش، برای خود دوستان خیالی و ذهنی می سازد. دوستانی مثل یک درخت کوچک پرتقال که در ذهن او قادر است حرف بزند و دوست مهربانی باشد.
کتاب بسیار قشنگی ست. لطیف و نغز. زه زه شخصیت دوست داشتنی قابل ترحمی دارد.

خرید اینترنتی:اگه نتونستید کتاب را بخرید برای خرید کتاب و دیدن مشخصات کتاب از سایت آدینه بوک اینجا کلیک کنید.


images
derakht-zibaye.jpg


یه نکتهٔ مهم که وجود داره اینکه که ما در این تاپیک نمی‌خواهیم کتاب را نقدِ نقد کنیم. گفتن نظر شما دربارهٔ کتاب و نقاط ضعف و قوت اون نیز میتونه کافی باشه؛ اگر هم بیشتر که چه بهتر.


× از امروز پنج‌شنبه، ۱۳ مرداد، مدت ۱۰ روز مهلت هستش تا کتاب رو تهیه و مطالعه کنید؛ یک‌شنبه، مورخه ۲۳ مرداد نود، این تاپیک برای تحلیل و بررسی کتاب باز می‌شه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

mehran

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
732
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

خب، روز موعود رسید و نوبت بررسی کتاب "درخت زیبای من" شد!
فقط فکر می‌کنم کتاب یه مقداری کم‌یاب بلکه نایاب بود و بعضی دوستان نتوستن پیدا کنن؛ خب بابت این موضوع غذر می‌خوایم و قول می‌دیم دفعهٔ بعدی چنین مشکلی پیش نیاد.

منتظر نظرات و نقدها و تحلیل‌های شما هستیم! :)
 

HHH

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,765
امتیاز
5,480
نام مرکز سمپاد
مدرسه
شهر
کرج
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

کتاف فوق العاده بود....یعنی محشر ...تاپ...یونیک...یعنی اصن یه وضی :D

من تک تک لحظه ها می تونستم تمام افکار زه زه رو حس کنم ، لمس کنم ، اصن من زه زه می شدم

درختش خیلی باحال بود! اولش فکر می کردم چیزی حالیشه :D بعد دیدم اونم چون نهاله هنوز فکرش بچست!

هیچی بارش نبود درخته

درختش مثه خودش زودرس نبود :-"

پرتغالی! .... از بار اول که خفاش ماشینش شد مطمئن بودم یه رابطه ی نزدیکی باش پیدا می کنه

شخصیت بچه خیلی نزدیک به یه کسی بود که می شناختمش! منو یاد اون می نداخت

5 صب وقتی کتاب تموم شد بغضم گرفته بود :D (نخند! :-" کم پیش میاد)

کاراکترش نقطه مقابل کاراکتر کتاب ناتور دشت بود... یه بچه ی پر از کینه که خوبیا رو بد می بینه یا یه بچه ی پر از عشق که کتکهای باباشو پیش خودش توجیح می کنه و دلش به رحم میاد

پایان کتاب! تا وسطای کتاب انتظار یه پایان خیلی خوش داشتم ولی وقتی به آخراش رسیدم تف کردم به نویسنده :D بعد به تهش که رسیدم گفتم خوب بود! راضیم

خلاصه بازم از این کارا بکنید

کتاب محشری بود :>
 

Billy the kid

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
694
امتیاز
2,658
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 | آموزشگاه هنری میدیا
شهر
تهران.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

سلام...
من تو راهنمایی بنا به پیشنهاد معلم های انشامون کتاب رو خونده بودم... اون موقع هیچی ازش نفهمیدم، یعنی اصلا زه زه رو درک نکردم.... ولی این دفعه که خوندمش... به خودم گفتم " خاک بر سرت...!!! این همه سال چه چیزی رو از دست دادی!!! "
عاشق پرتغالی ام x:... عاشق نوع رفتاریم که پرتغالی با زه زه داره...! x:
خلاقیت وحشت ناک بچه های توی کتاب واقعا برام جالب بود....مثل تیکه هایی که می رفتن باغ وحش....!
اون قسمتی که شیشه توی پای زه زه میره رو بیشتر از همه دوس داشتم..... و البته اون جایی که زه زه مریضه برای اینکه پرتغالی مرده....
ولی من با هولدن کالفیلد بیشتر ارتباط برقرار کردم تا با زه زه...!
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

با سلام ! :D

مقدمـه: :D
يادمه دوم راهنـمايي بوديم(يجور ميگم انگار صدسال پيش بود :-") معلم انشامون كتابُ آورد سر كلاس يه فصلو خونـد واسمون.بعدش بود كه من كتابُ اَ خاله م امانت گرفتم و به معني واقعي جويدم . فـــــوق العاده س اين كتاب! بعد ازون هرجا ميرفتم و بحث كتاب ميشد زه زه جزو اولين كسايي بود كه درباره ـش ميگفتم و هميـشه م با عكس العمل يخ طرف,و سوالِ "نويسنده ش كيـه" مواجه مي شدم.اسمشُ هم كه ميشنيدن ديگه اصن ميزدن تو روحيه ـم!

اصلِ مطلب: :D

1. "فكر ميكنيد هفته ي ديگر بزرگ شده ام؟" زه زه ي اول كتاب همه ـش دمبال بزرگ شدنه . تهِش,بزرگ ميشه,اما درختش ميميره :| يعني كل خيالاش و اينا...اصن خعلي تحت تاثير قرار گرفتم من :|

2.پرتقالي عاليه!فوق العاده س! x: فقط يه چيزي :-? ربطيم نداره ها,اما من هميشه پرتغاليُ يه آدم دراز لاغر تصور ميكردم نه چاق :-? شما چي؟

3.زه زه يه جايي,بين حرفاش به مانوئل ميگه كه يه خواهر داشته كه دادنش يه خانواده ديگه :| روز كريسمس زه زه ميره كفش بقيه رو واكس بزنه :| اصنــا...من نقد و اينا نميتونم بكنم..فقط ميتونم بگم خيلي تكون دهنده ــس :| :|

4.يه مشكلي من هميشه با اين كتاب داشتم.خيلي سخت بودن اسماش!يعني با اينكه صدبار خوندمش اما هنوز گودوئيا و گلوريا و توتوكا و ژانديرا و ديندينها و آلائيدا و لالا و مينگينهو و زوروروكا و فلانيكا و بهمانوكيا و اينا رو قاطي ميكردم و ميكنم هنوزم ... :rolleyes: شما چي؟

5.شخصيت زه زه عالي بود . وقتي چشاي گرد شده ي باباشُ جلو چشش ميديد,يا وقتي ميديد گلدون روي ميز معلمش هميشه خاليه واقعـــــــــن فرشته ميشد و يه وختاييم ... :D x:

6.هربار به تهش مي رسم گريه ـم ميگيره :| اين آخرينبار كه البته كلا درطول خوندن كتاب داشتم گريه ميكردم :-" (غير طبيعي هم نيست :-" من كلا كتاب ميخونم جوگير ميشم :-") خيلي قشنگ تموم كرده كتابُ بيشعور :| صحنه هاي بعد مرگ پرتغالي,اون شب كه زوروروكا مياد دم پنجره ش و با خفاشه,با هم ميرن گشت ميزنن و فرداش كه زه زه ميگه درخت پرتقالم مرده :| اصن كلـش.... و بخصوص نامه ي تهش:
"پرتغالي عزيز,حقيقت اين است كه اين چيزهارا خيلي زود براي من تعريف كرده اند." :|

پي نوشت:
ژوزه مائوروده واسكونسلوس عزيز( x: ) كتاب زياد داره...درخت زيباي من شاهكارشه,اما پيشنهاد ميكنم "خورشيد را بيدار كنيم"ـــشُ هم بخونين . داستان زه زه اي كه ديگه بزرگ شـده...

هــــوف!!!چقد حرف زدم!!!! :D با تشكر از وختي كه بمن دادين و با ابراز لايك فراوان به مطالعه ي گروهي و با اميد ادامه يافتنش 8-> :)
 

raman

Hatter
ارسال‌ها
253
امتیاز
2,846
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

یکی از دوست داشتنی کتاب هایی بود که تا به حال خوندم.
این کتابو3سال پیش و یک بار هم پارسال خوندم و تا جایی که یادمه:
شخصیت زه زه برای من خیلی قابل درک و دوست داشتنی بود.دغدغه هاش،احساسش نسبت به اطرافیانش،حتی آرزوی پسرِ پرتغالی بودنش!
پرتغالی هم شخصیت پردازی بسیار خوبی داشت.اونقد خوب که هیچ جای سوالی درباره علاقه زه زه به پرتغالی نبود.کاملا منطقی و قابل درک بود برای خواننده. :|
در مورد درخت هم به نظرم بهترین چیزی بود که می تونس خلا ذهنی اون بچه ی زودرس رو پر کنه. ;))
در کل کتاب خوبی بود.همه چیزش به اندازه بود.از تعداد صفحاتش و قطر کتاب گرفته تا سرعت پیش روی داستان و دُز احساسات.و جزو معدود کتاب هاییه که اگر بازم بخونمش و به تهش برسم مثل دو دفعه ی قبل گریه خواهم کرد. <D=
 

سیاوش

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,667
امتیاز
6,098
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر- نرم افزار
اینستاگرام
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

و این کتاب هم گیر ما نیامد. :| ( کلا نایاب بود.)
 

anahid_30s

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,029
امتیاز
1,985
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

عالــــــــــــــــــــــــــــی بود !
من شخصا از بچه ها خوشم نمیاد، اما اینقدر شخصیت این بچه جالب بود که یه جاهایی از کتاب واقعا دلم میخواست زه زه پیشم بود بغلش میکردم!

جالبه که اول کتاب نوشته بود نگارش درخت زیبای من حاصل 12 روز کار بوده و البته ژوزه مائورو ده واسکونسلوس گفته حاصل بیست سال کار درونی بوده. من جلد دوم کتابُ که اسمش هست «خورشید را بیدار کنیم» رو هم خریدم که بخونم.

به تجربه بهم ثابت شده که شما ها از نوشته های کتابی خوشتون نمیاد، اما اگه بخوام هرچی دلم میخواد راجع به زه زه بگم، ناچارم کتابی بنویسم. به بزرگی خودتون ببخشید!


«درخت زیبای من»: برشی از زندگی پر درد و رنج «زه زه». زه زه: بچه ی «شیطان» ـی از اهالی دیار «فقر و قحطی».

زه زه ضربه های دردناک «انگشتان لاغر فقر» را بر تن نحیفش احساس میکند.
او تشنه ی کمی مهربانی است؛ فقط مهربانی. با ذره ای محبت به این احساس اعتراف میکند که :«اشعه ای از خورشید، قلبم را غرق در سعادت میکند».
زه زه، فرشته کوچکی است که حیوان بودنش را به او باورانده اند. او جراحت درونی اش را «جراحت حیوان کوچکی» میداند که «بدون آنکه علتش را بداند تنبیه شده» و معصومانه با خود می اندیشد که درمان این جراحت «در توان او نیست»...
او که خود به تحقیر شدن عادت کرده، حقارت حیات پر رنجش را به رخ او میکشد. او زندگیش را به قدری حقیر میشمارد که آرزو میکند ای کاش مانند یک توپ کاغذی پیش از درست شدن، تکه تکه میشد.
زه زه، آنقدر«زودرس» است که پیش از رسیدن به شش سالگی درد را با تمام وجود میفهمد. او میداند که نمیتواند از فکر کردن دست بردارد: «نمیتوانستم ار فکر کردن دست بردارم. دیگر به راستی میدانستم که درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.»
درخت زیبای زه زه ، تنها سایه ای از محبت دلپذیری بود که او در عطشش میسوخت. وقتی که او «پرتغالی» را یافت، از سایه ها عبور کرد. او خودِ این محبت را یافته بود. با از دست دادن پرتغالی، زه زه تمام اعتقاد سابقش به سایه ها را هم از دست داد. او دریافت که «از سر گرفتن همه چیز بدون اعتقاد داشتن به آن ها، کار سختی بود. » زه زه دیگر به پلنگ سیاهش اعتقاد نداشت. او پذیرفته بود که پلنگ خشمگینش، مرغ پیر سیاهی بوده که آن را در سوپی خورده است. او درخت زیبایش را پیش از قطع شدن قطع کرد و نخستین گل سپید را نشانه وداع زوروروکا انگاشت.
پرتغالی به او قول داد که دیگر هرگز در شب نوئل بدون هدیه نباشد. این یک پیمان حقیقی بود و زه زه باورش کرد. گرچه پرتغالی آنقدر زنده نماند که خود به وعده اش عمل کند، اما شاید آسمانی که اکنون پرتغالی را در خود جای داده بود دلش برای زه زه به رحم آمد تا پدر به قول پرتغالی عمل کند: « دیگر هیچوقت در شب نوئل کفش هایت خالی نمیماند.»

زه زه در 48 سالگی، «شاید» عاقبت فقدان پرتغالی را پذیرفت و خطاب به او اینگونه نوشت : «آدِئوس».
***



بلند شدم، خیلی به هیجان آمده بودم؛ تکمه های پیراهنم را باز کردم. احساس کردم که پرنده، سینه ی لاغرم را ترک میکند.
- پرواز کن پرنده کوچک، خیلی اوج بگیر. بالا برو و روی انگشت خداوند جا بگیر. خدا تو را به سراغ پسربچه ی دیگری میفرستد و تو برای او آواز خواهی خواند، همان طور که برای من خواندی. بدرود، پرنده ی قشنگ من!
خلاء بزرگی در خود احساس کردم.
- نگاه کن زه زه. پرنده روی انگشت ابر جا گرفت.
- دیدم.
سرم را روی قلب مینگینهو گذاشتم و به ابر که دور میشد نگاه کردم.
- نسبت به او هرگز شرارت نکردم.
رو به شاخه مینگینهو کردم:
- زوروروکا؟
- ها؟
- گریه کردن بد است؟
- احمق، گریه کردن هیچ .قت بد نیست. چرا میپرسی؟
- نمیدانم. هنوز به این وضع عادت نکرده ام. احساس میکنم که در قلبم قفس خالی کوچکی دارم.
 

minasamiei

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
549
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين يك
شهر
اصفهان
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

احساس پاک و عمیق یک کودک که درد را زود فهمید.....
بلاخره بعد از کلی گشتن این کتاب رو پیدا کردم... کتاب خوبی بود... مسلما اگه خوب نبود معرفی نمیشد توسط دوستان :) ضعف هایی هم داشت مسلما ! به خوبیاش بپردازیم...
اول از همه قسمتی که به خاطر خوندن اون آواز برای پدرش سخت کتک خورد و چند روز بعد(؟!) که با پرتغالی رفتن بیرون و شنید که پرتغالی به فروشنده میگفت که دوستش داره !
قسمتی که شنید پرتغالی بر اثر تصادف قطار مرده و خیلی از قسمت های دیگه... سرشار از لطافت و واقعیت بود رمانش و بعضی قسمت ها اشک آدم رو درمیوورد.
قسمتهایی از کتاب که من دوست داشتم:
دیگر به راستی میدانستم که درد یعنی چه...درد به معنای کتک خوردن تا حد بی هوش شدن نبود.بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود.درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد.دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.

پرتغالی حالا دیگر مثل سابق نیست .زوروروكا درخت پرتغال ساده ای است كه حتی نمی تواند گل بدهد ...این عین حقیقت است ...گل سفید را نوازش كردم .دیگر برای هیچ چیز گریه نمی كردم .حتی اگر مینگینهو از طریق این گل می كوشید با من وداع كند , دنیای رویاهایم را به قصد دنیای واقعیت و اندوه ترك می كردم.


مهمترین نکتش اینه که داستان به همون اندازه که عمیقه، ساده و خوشخوان و روان و واقع گراست... فکر میکنم خواننده ی این داستان زیبا چنان توی دنیای کودکانه ی زه زه غرق میشه و وارد دنیای اون میشه.سختی ها،فقر و آرزوهای بچه گانه ی زه زه باعث گریش میشه و شیطنت و بازیگوشی هاش باعث خندش میشه... این رمان بررسی روانشناسانه ی شخصیت انسانیست...
یکی از شاخص تریت ویژگی هاش اینه که در کنار روایت داستان و پیش زمینه هایی که داستان داره واسکونسلوس به بیان تخیلات زه زه هم میپردازه... که در نهایت با بزرگ شدن آنی زه زه که میبینه بهترین دوستش یعنی پرتغالی میمیره اون تخیلات هم میمیره...
چند تا مولفه داره این اثر.اصلی ترینش فقر هست که به خوبی دیده میشه.در واقع فقر پیش زمینه ی اجتماعی داستانه... بعدیش شادی کودکانه ی زه زه و طنزی که وجود داره توی این رمان هستش
بعضی معتقدن این کتاب از جمله بهترین آثاری است که درباره ی کودکی نوشته شده...
"خورشید را بیدار کنیم" اثر دیگه ای از واسکونسلوس هست که ادامه ی این رمانه... من حتما به دنبالش خواهم رفت و خواهم خرید این رمان رو :D با این که میگن تکرار همین رمانه 1جورایی...

پ.ن: به شخصه هیچ از تصویر روی جلد کتاب خوشم نیومد :-"
 

L.E

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
980
امتیاز
6,736
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 ِ تهران
شهر
تهران
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

من پستارو نخوندم ولی می گم...
منم از راه نرگس با این کتاب آشنا شدم!
واسه همین زیاد کتابو یادم نیس...زه زه یه بچه ای بود که دورو ورش یه عالمه آدم بزرگ بودن....فک کنم دلیل آشناییش با این درخته ام همین بود
من اول کتابو که خوندم یه کم شک کردم فک کنم این کتابه زندگی خود نویسنده با یکم اغراق(اغراغ؟ :-?)باشه...
به هر حال کتاب فوق العاده ای بود
کتابرو حتی می شد شکل داستان کوتاهم خوند
بعد اینکه اصن محدودیت سنی نداشت ینی هر آدمی می تونست نسبت به سنش یه برداشتی ازش بکنه

من یه پیشنهاد دارم کتاب بعدیشو نخونید نظرتون در مورد کتابه عوض می شه!البته پیشنهاد دادمااا!
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

خب، بالاخره به سعادت شرکت در مطالعه گروهی رسیدیم . :-"

نظرم به طور کلی راجع به کتاب : به نظرم ارزش بیش از یک بار خوندن رو حتـما داره .
نثر ساده و روان و خیلی خوبی داشت، بعضی جاها توصیف های ادبی (؟) خیلی قشنگی داشت . نثرش با احساس بود، ینی میتونست به جز وقایع معمولی، احساسات و حالت های شخصیت هاشو به خواننده القا کنه . داستان جذابی هم داشت، یعنی از اون کتابایی که آدم وقتی میگیره دستش نمیتونه بذاره زمین . و این که نویسنده خیلی خوب (و نه خیلی مستقیم) مقصودش رو بیان کرده بود . خیلی خوب . دیگه این که پایان غیر قابل پیش‌بینی ای داشت . (و از این خوشم اومد - البته یکم ضد حال هم خوردم) شخصیت اضافه هم توی داستان نداشت . البته به نظرم لالا یه مقدار نقش چغندر ُ داشت بین خواهر برادر ها ، ولی کلا شخصیتا به اندازه بودن . واقعیت های اجتماعی رو خیــلی خوب بیان کرده بود ، ( مثلا این که بیایم از دید ِ یه "فقیر" به "فقر" نگاه کنیم ، یا از دید یه بچه‌ای که با خشونت باهاش رفتار میشه به "کودک آزاری" نگاه کنیم ، خیلی فرق داره با دید کلی خودمون از فقر و کودک آزاری و امثال این ها . ) دیگه این که از دوستی ِ راحت ِ یک آدم بزرگ با یک بچه 5 ساله خیلی خوشم اومد . فکر میکنم که این داستانش میتونست توی مکان ها و زمان های دیگه‌ای هم اتفاق بیفته . محدودیت سنی هم نداشت کتابش ؛ برای هرکسی میتونست جذاب باشه .
نظرم راجع به شخصیت ها :
زه زه ، شخصیت اصلی، خیلی خوب تونسته از زبون خودش، خودش رو برای خواننده توصیف کنه، احساسات و افکارش رو توضیح بده . ذهن خیلی جالبی داشت؛ به چیزایی دقت میکرد که شاید ما وقتی به سنش بودیم کم ترین اهمیت و توجهی هم بهشون نداشتیم، سرگرمی هاش و علایقش، همش، همشون خیلی دوست داشتنی و جالب بودن .
خواهر و برادر هاش . لوئیس که واقعا نشانه یک بچه پاک و ساده 2 - 3 ساله بود . گلوریا برخلاف بقیه، میتونست ذهن برادر کوچیکش رو خیلی راحت درک کنه، برای همین هم بود که این قدر بهش کمک میکرد / باهاش مهربون بود به نظرم . توتوکا ، کلا شخصیت مهربون و خوبی داشت فقط اون کتک کاریش با توجه به شخصیتش برام خیلی عجیب بود . لالا که نقش چغندرو ایفا میکرد ؛ ژاندیرا هم زیاد نقش نداشت ولی از همون یه ذره ـش هم خوشم نیومد. (دختره‌ی کودک آزار!)
پرتغالی . خیلی کم یابن آدم بزرگ هایی که این قدر قلب مهربانی داشته باشن و به خاطر تنبیه یه بچه پشیمون بشن، و در نهایت وابستگی شدیدی بین آدم بزرگ و بچه هه به وجود بیاد . همین طور آدم بزرگی که بتونه یه بچه 5 ساله رو درک کنه خیـلی کم پیدا میشه . برای همین از شخصیت ِ کم یابش خوشم اومد .

یه اشکال هم توی ترجمه کتاب بود ، مثلا مینگینهو باید باشه مینگینیو ! (مثل رونالدینیو ، یکی بگه رونالدینهو مسخرس خب)
و از این اسم ها هم تو کتاب زیاد بود .
فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد / یادم اومد اضافه میکنم .
 

alemzadeh

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,829
امتیاز
14,281
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد - تبریز
دانشگاه
دانشگاه هنر تبریز
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

کسی پی دی اف شو نداره؟
 

HHH

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,765
امتیاز
5,480
نام مرکز سمپاد
مدرسه
شهر
کرج
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

به نقل از علـي :
کسی پی دی اف شو نداره؟

گشتم! ولی نبود

من اولین کتاب خونه ای که رفتم تونستم دو جلد بگیرم :D


به نقل از Billy the kid :
خلاقیت وحشت ناک بچه های توی کتاب واقعا برام جالب بود....مثل تیکه هایی که می رفتن باغ وحش....!
:)) مامانم فکر می کرد بچه مالیخولیاییه!
خودمم تا یکی دو صفحه بعدش فکر می کردم واقعا می رن باغ وحش!!! آخه می گف بیلیت می خرن :D
به نقل از Billy the kid :
ولی من با هولدن کالفیلد بیشتر ارتباط برقرار کردم تا با زه زه...!

اونم شخصیتش قابل درک بود
ولی واسه من حداقل لذت نداشت که همراهش باشم! شبیه اون شخصیت هم کسی رو می شناسم تو اطرافیانم

منو یاد اون می نداخت ! شاید واسه همین ارتباط خوبی نداشتم باهاش :-?

به نقل از ستـاره‌ :
دیگه این که پایان غیر قابل پیش‌بینی ای داشت . (و از این خوشم اومد - البته یکم ضد حال هم خوردم)
لایک!
به نقل از ستـاره‌ :
دیگه این که از دوستی ِ راحت ِ یک آدم بزرگ با یک بچه 5 ساله خیلی خوشم اومد . فکر میکنم که این داستانش میتونست توی مکان ها و زمان های دیگه‌ای هم اتفاق بیفته . محدودیت سنی هم نداشت کتابش ؛ برای هرکسی میتونست جذاب باشه .

خیلی لایک B-)
 

4mlR6MMS

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
17
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
مدال المپیاد
ای خدا....اگر امسال غفلت نمیکردم و نصف سال رو زیست نمیخونم قول میدم طلای جهانی ریاضی میاوردم...
دانشگاه
ایشالله هاروارد:دی
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

فوق العاده بود کتاب...نویسنده واقعا زیبا کار کرده بود و تخیل خیلی قشنگی داشت...برخلاف خیلی از کتب دیگه، این کتاب کاملا یک سبک زندگی رو به تصویر کشیده بود...اینکه در عالم بچگی، خیلیا وقتی در اون وضعیت قرار بگیرن، با خودشون میگن هیچکی منو دوست نداره، اصلا چرا بوجود اومدم و .... یک بچه که از هوش بالایی برخوردار بود،ولی بیش فعال بود رو به زیبایی به تصویر کشیده بود...اینکه برای بچه کتک خوردن عادی شده بود...حالا یکی مثل گلوریا کمتر میزد خیلی خوشحالش میکرد...واقعا گاهی احساسات آدم رو برمیانگیخت...قدرت تخیل کودک...دنیای خیالی اون و و و .... همه این موارد خیلی کار رو زیبا کرده بود...چقدر کودک با کسی که قبلا قصد کشتنش رو داشت،وقتی میگفت "وقتی بزرگ بشم،خودم میکشمت" آدم یکم احساس خطر میکرد،ولی از ته دل خندش میگرفت ولی فهمیدیم چقدر کودکان سریع راضی میشن و چقدر سریع با اون مرد دوست شد و جای پدر خودش میدونست...فوق العاده بود...من شخصا تا بحال همچین کتابی نخونده بودم...من واقعا آخرش همینجوری گریه داشتم میکردم /m\ الانم داره گریم میگیره :(( وقتی چقدر سریع و ناگهانی خبر اون اتفاق بهش رسید و واقعا من رو که در اون وضعیت قرار داد...واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم...تا بحال بین این همه کتاب که خوندم،هیچوقت همچین کتابی رو نخونده بودم...نمیشه گفت ارزش چندبار خوندن رو داره،چون کتاب یه چیزی هست که ارزش هزاران بار خوندن رو هم داره،ولی گاهی آدم نیاز پیدا میکنه که یک کتاب رو دوباره بخونه تا خیلی چیزهارو یاد خودش بندازه...بگذریم...کتاب نکات منفی هم داشت...ولی من چون این اولین بارم هست که یک کتاب رو میخوام نقد کنم:D (تا بحال تو کار نقد بازی و فیلم و اینا بودم!) نمیدونم چجوری و چگونه نقد کنم،پس فعلا ساکت میمونم و پست های بچه ها رو میخونم....برای کتاب های بعدی ما هم دست به کار میشیم..ولی کتاب رو هر کی نتونسته تهیه کنه،حتما این کار رو بکنه و لذت ببره.... تنها از نظر مادی در فقر نبود...از نظر عاطفی و خیلی چیزهای دیگه هم در فقر بود زه زه....فداش بشم من x: x: x: :)) :)) :)) :)) {-8
 

HHH

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,765
امتیاز
5,480
نام مرکز سمپاد
مدرسه
شهر
کرج
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

یکی بود که دقیقا واسه من مث پرتغالی بود

همین امروز از دستش دادم!

برای همیشه

بیشتر از همیشه زه زه رو درک کردم ... :-<

فکر کنم این کتاب تا آخر عمر منو یاد پرتغالیه خودم بندازه #-o
 

سحر دره شیری

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
103
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

خیلی کتاب قشنگی بود..... >:D<
این نکتش خیلی جالب بود که کامل می تونست احساسات زه زه و بقیه اعضای خانوادش رو خیلی خوب توضیح بده!....
البته گاهی اوقات احساس کردم که توصیفشو زیاد کرده (می خواسته صفحه پر کنه!!!) ..... ولی تو بعضی از قسمتاش با توصییف زیاد به درک کامل اون قسمت کمک کرد....
تهش خیلی غیر قابل پیش بینی و غمناک بود... من گریه کردم .... :((
 

Samaneh.Z

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,137
امتیاز
1,491
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرج
مدال المپیاد
مدال نقره‌ی المپیاد نجوم‌و‌اخترفیزیک ..
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

دو تا نکته ی کوچیک بگم ! اول ممنونم از هنگامه که برام کتابو خرید و به دستم رسوند ، خیلی خیلی زیاد ! دوم اینکه ریا کار نبودن ستاره و نرگس و خودم رو لایک میکنم به خاطر کتاب :-" :D

جدا از جلدش که من فقط رنگشو دوست داشتم ، حتی با صفحه ی اولشم خوب بود ! دیدید قسمت برای مردگان یه چیزی برای لوئیس و گلوریا نوشته ؟ جدی که نمیگه ؟ :D آخرشو خیلی دوست داشتم " بخواب که غم و اندوه هیچ کدام نمیکشتند .. " لایک !

اون اولش که شروع کردم، اصلا فکر نکردم که شاید من از نثر این کتاب خوشم بیاد چون ساده بود برام ، اما جدا خوب نوشته بود و تاثیر گذاریشو داشت !!

اون تیکه هایی که بچه ها گفتن از متنو دیگه نمیگم ؛ یه جا که از درختشو صدا زد و اونم گفت "ها؟" خیلی خوشم اومد :D آخر فصل میخواهم "ببینم که در زندانی جان میسپاری" که گفت "فرشته ! اگر میدانست ! " رو هم خیلی خوشم اومد ، انتظار همچین فکری از زه زه نداشتم :D

تمام فصل انگشتان لاغر فقر خیلی تاثیر گذار بود برام، وقتی توتوکا داشت از مسیح واسش حرف میزد ، خیلی دلم به حالش سوخت راستش بهش حق نمیدادم اولش که همچین حرفی بزنه ، اما خب یه جورایی حق داشت ، خیلی شب کریمسشون غم انگیز بود ...
یه تیکه هم که داشت مامانشو رازی میکرد که ژاکترو بخره خیلی دلم سوخت :-< گفت شب کار میکنه که بتونه اونه بخره ...

من فکر نمیکردم اون ماشینی که این اینقدر دلش میخواد پشتش سوار شه ، کامیون باشه :D کلا هم فکر نمیکردم پرتغالی راننده کامیون باشه ! خیلی از شخصیت پرتغالی خوشم اومد ، این که با یه پسر بچه ی 5 ساله اینجوری کنار اومد ، خیلی خوب بود !! من بهش افتخار میکنم :D
یه چیز دیگه م که فکرشو نمیکردم این بود که زه زه که نیمه سرخ پوسته مو طلایی باشه :D تو تصوراتم موهاش این رنگی نبود اصلا ! اصلا هم 5 ساله نمیخورد باشه این بشر :D

توجه کردین فامیلی مامان زه زه با نویسنده ی کتاب یکی بود ؟! چرا ؟

نقاشیای اول فصلم خیلی خوب بودن ! مخصوصا مال دو تنبیه فرموش نشدنی ...

خیلی دوست دارم بدونم به پرتغالی ، "از طرفی " و " بیاراید " و " به زر بگیرد " چی میشه :D غیر اون "پنیر " چی میشه که میگه تلفظ میکردنش " پنیل " و "چاشت " چی میشه که "ت" شم غلیظ میگفت پرتغالی :D

از شخصیت گلوریا و لوئیس و خود زه زه و پرتغالی خیلی خوشم میاد !
لوئیس واقعا بچه ی خوبی بود ! خیلی مظلوم بود ، از این که تو همچین خانواده ای بود خیلی ناراحت شدم ! :-"
گلوریا م که خیلی خواهر خوبی بود ! خیلی دوسش داشتم همیشه زه زه رو نجات میداد ، مخصوصا اونجا که زه زه رو الکی تنبیه کردن ، من بهش افتخار کردم ، + اون آخر که تا یه ماه قول گرفت زه زه رو نزنن ( اما چه فایده ! به قول خودش درد که فقط درد زدن نیست ... :-< )
پرتغالیم اون اول میخواستم له ش کنم ، خیلی بدم اومد وقتی گیر داد به زه زه که چرا پشت ماشینش سوار میشه ! اونم کامیون ! مگه چی کم میشد ازش ؟!! اما بعدش که اومد صلح کنه و اینا ، خیلی لایک ش کردم :-"
زه زه هم که محشــر بود !! خیلی خوب دروغ میگفت ! خیلی حال کردم که همچین بچه ی 5 ساله ای بتونه اینجوری سر یه قدیس کلاه بذاره !! خیلی به اطرافش توجه داشت ، کلا احساس کردم باهوشه خیلی ! داره اینجوری حیف میشه :-" اون منطقی درمورد گل دادن به معلم ش به کار برد و کلا منطقش درمورد مسیح و اینا رو خیلی دوست داشتم ! تمام شیطنتاش لایک ! اقتضای سنش بود ، گاهی اوقات میخواستم تو اون صحنه ها حضور داشتم ، هم کمکش میکردم هم ازش دفاع میکردم ! هیچ وقت حق رو به اون ژاندیرا یا پدرش نمیدم ! بازم مرام مامانش ... قوه ی تخیله شم خیلی خوب بودا ! از یه بچه ی 5 ساله بعید میدونستم وقتی لوئیس یه چیزی میگه بتونه اینجوری تخیل بزنه :D

یه جاهایی دلم برای پدره میسوخت ، با اینکه زه زه رو میزد ، اما ... بیکار بود و خیلی به فکر بچه هاش بود ، از اون طرف زه زه شیطنت میکرد و خستگی پدرش تو تنش میموند ! آخر سر هم وقتی شغل پیدا کرد و همه چیز داشت رو به راه میشد ، زه زه با خودش فکر میکرد که اون باباش نیست ! احساس غریبه بودن داشت نسبت بهش ! ترحم انگیز ترین پدر دنیا بود به نظرم ... :-<

خبر مرگ پرتغالی رو هم اصلا انتظارشو نداشتم ! یعنی یهو دنیا رو کوبید تو سر زه زه ی بیچاره ! به من یکی شک وارد شد ! از فصل مانگاراتیبا به آخر داشتم گریه میکردم اصلا از جام تکون نمیخوردم ، بهت زده بودم !! جا داشت بگم نویسنده خیلی نامردی :| با جمله هاش آدمو میسوزوند ! " پرتغالی عزیز ، حقیقت این است که این چیزها را خیلی زود برای من تعریف کرده اند . " وقتی کتابو بستم 5دقیقه سرمو گذاشتم رو کتاب ، شکی که بهم وارد شدو هضم کنم ! آتیش گرفتم یعنی !

به نقل از NargeS.M :
2.پرتقالي عاليه!فوق العاده س! x: فقط يه چيزي :-? ربطيم نداره ها,اما من هميشه پرتغاليُ يه آدم دراز لاغر تصور ميكردم نه چاق :-? شما چي؟
یه آقای جنتلمن (!) از این با کلاسا تصورش میکردم که حال و حوصله ی بچه نداره ! نه یه راننده ی کامیون ! نه دراز نه لاغر نه چاق :D
 

Manfred

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
247
امتیاز
1,013
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
دانشگاه
هنر تبریز
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

اونقد تعریف کردین هوس کردم کتابو بخرم ولی وقتی دقت کردم دیدم از 11 نفری که کتابو خوندن 10 نفرشون دخترن! #-o فک کنم کلا کتاب دخترونه ای باشه...
 

L.E

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
980
امتیاز
6,736
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 ِ تهران
شهر
تهران
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

به نقل از Manfred :
اونقد تعریف کردین هوس کردم کتابو بخرم ولی وقتی دقت کردم دیدم از 11 نفری که کتابو خوندن 10 نفرشون دخترن! #-o فک کنم کلا کتاب دخترونه ای باشه...
اممم....به نظرتون کتاب دخترونه پسرونه داره آیا؟ :-?
بعدم شخصیت اول داستان پسره!
 

Samaneh.Z

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,137
امتیاز
1,491
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرج
مدال المپیاد
مدال نقره‌ی المپیاد نجوم‌و‌اخترفیزیک ..
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : کتاب‌خوانی گروهی: درخت زیبای من

به نقل از Manfred :
اونقد تعریف کردین هوس کردم کتابو بخرم ولی وقتی دقت کردم دیدم از 11 نفری که کتابو خوندن 10 نفرشون دخترن! #-o فک کنم کلا کتاب دخترونه ای باشه...
کتاب فوق العاده ست :D ژانرش حتی عشقیم نیست که بگی احساسیه و این حرفا ، پس دخترونه ست ! ژانرش یه ذره اجتماعی هست ، امتحان کن پشیمون نمیشی :-"
این که ده نفر از یازده تا دخترن ، دلیلش اینه که اونایی که کلا تو مطالعه گروهی شرکت کردن بیشتر دخترن ، نه فقط واسه این کتاب و اینا ...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا