پاسخ : خاطره از يادگيري الفبا
مَن واستادم تا مدرسه شُرو ش ِ ...
خوبم می نوشتم وا .. خطمم از خط میخی الانم خیلی بهتر بود !
فق َ یه خاطره ای از اون موقع که فک کنم تو یه تاپیک دیگم گفتم خیلی تکان دَهندَس واسم از یادگیری الفبا اینی بود که یه روز
از اون روزایی که اول سال معلم سرمشق می گرف ما می نوشتیم . خدا خیرش بده زنگ تفریحام میذاشتمون به مشق نوشتن ( واقعا خیرش بده ها ..
)
بَد خلاصه سر مشق بــ بدون نقطه بــِمون داده بود بَد من یکیشو طوری کج نِوِشد ِ بودم که انگار کن زاویه 120 درجه بود
بَد فک کردم دیگه دنیا تموم
دیگه بزرگ بشم هیشکی منو نمی گیره
دیگه سیاه بَخت شدم رَف
رسیدم خونه به مامانم گفتم : مامان یه اتفاقی افتاده...بهت بگم ناراحت نمی شی ؟ مامان : مَلومه که ن َ
من : راستش ...
حالا 20 دقیقه همینجوری گُذَش آخرش به مامانَم گفتم یکی از اونا رو کَج نوشتم
یَنی تو او لحظه مامانَم دیدنی بود ... فک کرده بود چ ِ اتفاقی افتاده...ینی دخترش نبودم کَلَمو کنده بود
خودم هنوزَم که یادم می یاد دلم می خواد سَرم ُ بکوبم به دیوار
بچه بودیم چقَ چیز بودیم خدایی !!!