اول گله كنم:
خيلي ناراحت شدم از دست كسايي كه چندبار ازشون خواستم شركت كنن و اهميت ندادن!
حتي رضا
لطف كنين:
رفاقتي راي ندين
يا كلا راي ندين يا همه ي شعرارو قشنگ بخونين بعد راي بدين
درسته كه بي نام گذاشتيم ولي خب بعضياش معلومه مال كيه!
****************************************************
حالا شعرا:
شماره ي يك:
ما همین خاکیم
که از ان خس ها سبز شد
همان دست
که پای پرچم سیاه شمر
به جرم کفر حقیقی
فواره ی اعتراف به نکرده ها از خون گرم شد
ما همان زبیانیم که فریاد میزد
گوش ازار بود حرفش
برای اذهان عموم
نت و صدای ناقوس شیطان را .با اشک. جار می زد
ما همانیم که گوش هایمان پر از دروغ و کثیف بود
همان کودکان که حمام عدالت برایشان هم معنی ترس . شامپو ی اشکاور . سوزش چشم و گریز بود
همان ها که بعد از سی سال هنوز در خواب بودند
همان ها که حرفشان فقط سنگ و ستیز بود !
ما همانیم اری همان ها برادرم
همان ها که دست در دست خواهر
نماز گذاردند تا غیظ خدا به جا اورند
همان ها که اهل دنیا بودند
از اخرت نه گوش به حرف ملا دادند
نه اهل فتوا بودند
تو راست میگویی تکبیر به والله
شاهد تو بود حرف کتاب و حدیث اعمه و اله
ما همانیم اما بدان
که حرف حق خالصت نماند نماند جاودان
باز خونی از لجن
اشکی زرد
سنگی کثیف
پاکی و قداست شهر تو را میبرد از میان
باز دست در دست هم هیاهو و فریاد کنیم
باز با حرف دروغ
خیابان های سوخته ی ازادی را ناز کنیم
باز از سیاهی خود لباس هارا سبز و دست ها را پر از نماد سحر جادو و راز کنیم
و ان روز
دیگر کودکان شهرمان با توپ پلاستیکی فریاد های قهقهه و شادی از نداری سر نمیدهند
دیگر فاحشه های عجوز شهر در نداری و ترس .در ان جا که سزایشان است. جان نمیدهند
دیگر دخترها . سفیدی سیاه زور بر سر نمیکنند
دیگر پسر ها هم نیازی ندارند
در پیاده رو جلو مدرسه دختران فریاد عاشقانه با خلوص رد نمیکنند
دیگری کسی از زن انقلابی نسل سوم نمیگوید
بانو بانوست
نیک نامان به لباس و دست دیگران با چشمان خدا نگاه خشم و غضب نمیکنند
دیگر کسی با باتوم جواب سلام .به علیک سلام سنگ های شیطان نمیدهد
کسی گوش ها را نمیشوید
پرده ها پاره نمیکند
دروغ گو کنار خیابان جان نمیدهد
اری شهرمان چون لجن که میگویی سبز میشود
دیگر انسان که فقط حرفش از دنیاست
از رشادت و شهادت و رسالت طرد میشود
دیگر خدا با شیطان صلح میکند
اتش نبرد هزار ساله با سیاهی ما سرد میشود
****************************************************
شعر دو:
به نام خداوند خورشید و مهر خداوند ماه و زمین سپهر
خداوند روزی ده و رهنمای خداوند هوی و خداوند های
خداوند یکتا ، خداوند پاک خداوند جان ، خداوند خاک
خداوند جان و خداوند روح خداوند کاه و خداوند کوه
خداوند پود و خداوند تار خداوند مور و خداوند مار
خداوند رعیت، خداوند شا خداوند بنده ، خدای گدا
خداوند آگاه ، خدای خبیر خداوند مشک و خدای عبیر
خداوند من ، خدای صمد خداوند تو ، خدای احد
خداوند دانا ، خدای علیم خداوند رحمان ، خدای رحیم
خداوند عشق و خداوند مهر خداوند دانا به هر مکر و سحر
حداوند روح و خداوند جود خداوند نوح و خداوند هود
خداوند نور و خدای مبین خدای محمد ، خدای امین
****************************************************
شعر سه:
گریه نکن!
این را من یادت میدهم!
-زنی تنها، در انتهای فصلی سرد-
نترس
این انتهای ویرانیست
دیگر هیچکس نیست
دیگر هیچکس،هیچکس نیست
و دیگر هیچکس در انتظار هیچکس نیست
حتی کسی که مثل هیچکس نیست
من قیامت را دیدم!
که چگونه تمام شد...
تمام مرده ها زنده شدند،تمام مرده ها
و نمردند
و هنوز هم نمردند!
من خودم بهشت را دیدم
که چگونه زیر پای انبوه پرهیزگاران له شد...
من دیدم که زمین تنها مانده بود و مییلرزید...
و آسمان...
پر از جنازه های زنده بود
من دیدم که چطور پیامبران در میان انبوه جنازه هایی که امضا میخواستند،
گم میشدند...
من دیدم
که جنازه ها چطور فرشته ها را تکه تکه کردند
من همه چیز را دیدم!
دیدم که خدا از پشت جهان طلوع کرد و خورشید سوخت...
نترس!
-این انتهای درک و هستی آلوده زمین
و ابتدای یاس ساده و غمناک آسمان است...-
گریه ننکن!
بگذار اشک هایت در این هستی بینهایت گریه کنند...
شاید دوباره حوا شدی!
کوشه ی دلت بنویس:
سیب را نخواهم خورد!
****************************************************
شعر چهار:
بارإلهی به كدامین گناهم زیستن باید كرد
این عدالت كه دم ازبودن خود میزند اكنون كجاست
آدم آخر به کدامین عدالت اختیار از من نابوده گرفت
كه به حوا بَرد آن خوشه ی گندم و به رویا بردم باغ بهشت
حال اینجا دگر آن فرق فلك نیست كه بیرون كنی این آدم ها
دیگر اینجا احدی میل به گندم ندهد
خبرت می دهم اینجا سربیچاره به یغما ببرند
بینمان باشد
ولی این وحشی بیگانه , چه کم از آدم مقروب تو دارد كه چنین برماندن او دست به دنیا شده ای؟
به همان شمس و ضحایت قسمت میدهم اکنون
که مرا زین تن بیگانه رهایم بکنی
و همینجا بنویسی و به امضای دل حتمی کنیش که دیگر
ز گرمای روحت به عشق وجودت ز جسمم ز این تن گریزان شدم من
****************************************************
شعر پنج:
درد مرا جز اندکی رحمت دوا نبود
افسوس آن طبیب بر این مبتلا نبود
حتی اگر چون اشک از چشمش فتاده ام
تبعید اشک جز به پیراهن روا نبود
میگفت در پی نماز و روزه ام ولی
راه خدا از راه دل بستن سوا نبود
می گفت بر سر هوس سرپوش مینهی!
عشقم قسم به اشک غیر از وفا نبود
هرگاه خاطرش مکدر گشت گفته ام
تقصیرکار بنده ام عیب از شما نبود
افسوس می رود کسی بامن نمانده است
شایددلش از ابتدا همراه ما نبود
****************************************************
شعر شش:
این روز ها که میگذرد
سُستم
و حسی عجیب مرا فراگرفته است
این روزها گیجم
و با صدای انعکاس باد
دیگر حس پرواز ندارم
این روز ها که میگذرد
زیاد دلم گریه میکند و
چشمم کمتر اشک میریزد
و صدای ترانه ای
دلم را میلرزاند عجیب...
این روزها که میگذرد
به دنبال چیزهای مبهمم
به دنبال هرچه که نیست
نیستی ها
این روز ها که میگذرد
دلم هوای دلی دیگر دارد
این روز ها که میگذرد
به دنبال عشق میگردم و
هر چه بیشتر میگردم
دلزده تر از همیشه میشوم!
نه نگاهی است
که باشد1
نه صدایی
نه ندایی...
دیگر حتی از سبزی چمن
از آبی دریا
از سیاهی ابر
از جنگل
دل خوشی ندارم...
این روزها که میگذرد
عجیب است حال و هوایم!
این روز ها کمتر می خندم
کمتر میترسم
و هر چه بالا تر میروم
کمتر دلهره ی سقوط دارم
این روزها که گریه میکنم
نمیفهمم کسی هست در دنیا و
دلم فرشته ها را میبیند!
این روز ها که میگذرد ولی
فکر میکنم کسی با دلم حرف میزند
و سنگینی نگاهی را حس میکنم...
این روز ها که میگذرد
کلافه ام
سر در گمم
این روزها پی آزادیم؛
به دنبال رهای
****************************************************
شعر هفت:
پنجره...
در اتاقم آسمانی دارم
آسمانی به کوچکیه یک پنجره
و به زیباییه لباسی طلا کاری شده
در اتاقم خورشیدی دارم
خورشیدی که در پنجره جا می شود
و دستهای طلایی اش از آن دور ها به من می رسد
در اتاقم گلدانی دارم
گلدانی به شادابیه یک باغ و به سرسبزیه یک سرو
گلدانم غنچه هایی دارد
غنچه هایی به سرخیه صورت یک کودک
من در اتاقم دنیایی دارم
دنیایی به زیباییه یک زندگیه خوب
و به شیرینیه دانه های انار
من و آسمان و خورشیدو گلدان و غنچه هایم مدیون پنجره هستیم
پنجره کوچک است اما دل بزرگی دارد
آنقدر بزرگ که آسمان با هزاران ستاره در شب و خورشیدی به آن بزرگی در روز در آن جامی شود
پس بهتر است بگویم
دراتاقم پنجره ای دارم...
****************************************************
نظر سنجي دوشنبه 28 كه روز بزرگداشت شهريار و شعر و ادب پارسيه تموم ميشه
پ.ن
ميتونين رايتونو عوض كنين