مسابقه ي شعر سمپاديا

كدام شعر؟


  • رای‌دهندگان
    12
  • Poll closed .
وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • شروع کننده موضوع
  • #1

mehran

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
732
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
در نظر داریم یک مسابقه ی شعر دوستانه بین اعضای فروم برگزار کنیم.

اهداف:
۱. آشنایی بیشتر شعرا با سلیقه ی مخاطباشون
۲. آشنایی اعضا با جریان های ادبی که در فروم جریان داره
۳. جلب نظر اعضا به شعر و باز شدن روی اونایی که تا حالا شعراشونو برای کسی نخوندن

روال کار:
از الان تا پنج شنبه ۲۴ شهریور هرکس که مایل به شرکت تو مسابقه هست یک شعرشو به انتخاب خودش برای داماد مسعودی پ.خ. کنه.
بعد از اینکه همهٔ شعرا رسید یک تاپیک زده می‌شه که شعراتونو بی‌نام و فقط با یک شماره توی اون قرار می‌دیم و یک نظرسنجی برای انتخاب کارهای برتر برگزار می‌کنیم.

پ.ن.۱ :این مسابقه صرفا دوستانه‌ست و به هیچ وجه ملاکی برای برتری یکی از سبک ها به دیگری نیست و برنده با سلیقه ی مخاطبا انتخاب می‌شه.
پ.ن.۲ :اگر کسی میتونه تحلیل علمی از شعرا به ما بده مثلا با مکتب‌ها آشنایی کامل داره یا دستی توی مبحث قافیه و عروض داره حتما با پ.خ. اعلام آمادگی کنه.
پ.ن.۳ :اگه به اندازه ی کافی استقبال شد میشه این کارو خیلی متنوع تر انجام داد.
پ.ن ۴: مسوول رسمی این مسابقه داماد مسعودی هستش نه ارسال کنندهٔ این تاپیک. در نهایت متشکریم از آقا رضا که بانی مسابقه شد.
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
اول گله كنم:
خيلي ناراحت شدم از دست كسايي كه چندبار ازشون خواستم شركت كنن و اهميت ندادن!حتي رضا L-: L-:

لطف كنين:
رفاقتي راي ندين
يا كلا راي ندين يا همه ي شعرارو قشنگ بخونين بعد راي بدين
درسته كه بي نام گذاشتيم ولي خب بعضياش معلومه مال كيه!

****************************************************

حالا شعرا:

شماره ي يك:

ما همین خاکیم
که از ان خس ها سبز شد
همان دست
که پای پرچم سیاه شمر
به جرم کفر حقیقی
فواره ی اعتراف به نکرده ها از خون گرم شد


ما همان زبیانیم که فریاد میزد
گوش ازار بود حرفش
برای اذهان عموم
نت و صدای ناقوس شیطان را .با اشک. جار می زد


ما همانیم که گوش هایمان پر از دروغ و کثیف بود
همان کودکان که حمام عدالت برایشان هم معنی ترس . شامپو ی اشکاور . سوزش چشم و گریز بود
همان ها که بعد از سی سال هنوز در خواب بودند
همان ها که حرفشان فقط سنگ و ستیز بود !


ما همانیم اری همان ها برادرم
همان ها که دست در دست خواهر
نماز گذاردند تا غیظ خدا به جا اورند


همان ها که اهل دنیا بودند
از اخرت نه گوش به حرف ملا دادند
نه اهل فتوا بودند


تو راست میگویی تکبیر به والله
شاهد تو بود حرف کتاب و حدیث اعمه و اله


ما همانیم اما بدان
که حرف حق خالصت نماند نماند جاودان
باز خونی از لجن
اشکی زرد
سنگی کثیف
پاکی و قداست شهر تو را میبرد از میان


باز دست در دست هم هیاهو و فریاد کنیم
باز با حرف دروغ
خیابان های سوخته ی ازادی را ناز کنیم
باز از سیاهی خود لباس هارا سبز و دست ها را پر از نماد سحر جادو و راز کنیم


و ان روز
دیگر کودکان شهرمان با توپ پلاستیکی فریاد های قهقهه و شادی از نداری سر نمیدهند
دیگر فاحشه های عجوز شهر در نداری و ترس .در ان جا که سزایشان است. جان نمیدهند


دیگر دخترها . سفیدی سیاه زور بر سر نمیکنند
دیگر پسر ها هم نیازی ندارند
در پیاده رو جلو مدرسه دختران فریاد عاشقانه با خلوص رد نمیکنند
دیگری کسی از زن انقلابی نسل سوم نمیگوید
بانو بانوست
نیک نامان به لباس و دست دیگران با چشمان خدا نگاه خشم و غضب نمیکنند


دیگر کسی با باتوم جواب سلام .به علیک سلام سنگ های شیطان نمیدهد
کسی گوش ها را نمیشوید
پرده ها پاره نمیکند
دروغ گو کنار خیابان جان نمیدهد

اری شهرمان چون لجن که میگویی سبز میشود
دیگر انسان که فقط حرفش از دنیاست
از رشادت و شهادت و رسالت طرد میشود
دیگر خدا با شیطان صلح میکند
اتش نبرد هزار ساله با سیاهی ما سرد میشود
****************************************************
شعر دو:

به نام خداوند خورشید و مهر خداوند ماه و زمین سپهر

خداوند روزی ده و رهنمای خداوند هوی و خداوند های

خداوند یکتا ، خداوند پاک خداوند جان ، خداوند خاک

خداوند جان و خداوند روح خداوند کاه و خداوند کوه

خداوند پود و خداوند تار خداوند مور و خداوند مار

خداوند رعیت، خداوند شا خداوند بنده ، خدای گدا

خداوند آگاه ، خدای خبیر خداوند مشک و خدای عبیر

خداوند من ، خدای صمد خداوند تو ، خدای احد

خداوند دانا ، خدای علیم خداوند رحمان ، خدای رحیم

خداوند عشق و خداوند مهر خداوند دانا به هر مکر و سحر

حداوند روح و خداوند جود خداوند نوح و خداوند هود

خداوند نور و خدای مبین خدای محمد ، خدای امین
****************************************************
شعر سه:

گریه نکن!
این را من یادت میدهم!
-زنی تنها، در انتهای فصلی سرد-
نترس
این انتهای ویرانیست
دیگر هیچکس نیست
دیگر هیچکس،هیچکس نیست
و دیگر هیچکس در انتظار هیچکس نیست
حتی کسی که مثل هیچکس نیست
من قیامت را دیدم!
که چگونه تمام شد...
تمام مرده ها زنده شدند،تمام مرده ها
و نمردند
و هنوز هم نمردند!
من خودم بهشت را دیدم
که چگونه زیر پای انبوه پرهیزگاران له شد...
من دیدم که زمین تنها مانده بود و مییلرزید...
و آسمان...
پر از جنازه های زنده بود
من دیدم که چطور پیامبران در میان انبوه جنازه هایی که امضا میخواستند،
گم میشدند...
من دیدم
که جنازه ها چطور فرشته ها را تکه تکه کردند
من همه چیز را دیدم!
دیدم که خدا از پشت جهان طلوع کرد و خورشید سوخت...
نترس!
-این انتهای درک و هستی آلوده زمین
و ابتدای یاس ساده و غمناک آسمان است...-
گریه ننکن!
بگذار اشک هایت در این هستی بینهایت گریه کنند...
شاید دوباره حوا شدی!
کوشه ی دلت بنویس:
سیب را نخواهم خورد!
****************************************************
شعر چهار:

بارإلهی به كدامین گناهم زیستن باید كرد
این عدالت كه دم ازبودن خود میزند اكنون كجاست
آدم آخر به کدامین عدالت اختیار از من نابوده گرفت
كه به حوا بَرد آن خوشه ی گندم و به رویا بردم باغ بهشت
حال اینجا دگر آن فرق فلك نیست كه بیرون كنی این آدم ها
دیگر اینجا احدی میل به گندم ندهد
خبرت می دهم اینجا سربیچاره به یغما ببرند
بینمان باشد
ولی این وحشی بیگانه , چه کم از آدم مقروب تو دارد كه چنین برماندن او دست به دنیا شده ای؟
به همان شمس و ضحایت قسمت میدهم اکنون
که مرا زین تن بیگانه رهایم بکنی
و همینجا بنویسی و به امضای دل حتمی کنیش که دیگر
ز گرمای روحت به عشق وجودت ز جسمم ز این تن گریزان شدم من

****************************************************
شعر پنج:


درد مرا جز اندکی رحمت دوا نبود
افسوس آن طبیب بر این مبتلا نبود
حتی اگر چون اشک از چشمش فتاده ام
تبعید اشک جز به پیراهن روا نبود
میگفت در پی نماز و روزه ام ولی
راه خدا از راه دل بستن سوا نبود
می گفت بر سر هوس سرپوش مینهی!
عشقم قسم به اشک غیر از وفا نبود
هرگاه خاطرش مکدر گشت گفته ام
تقصیرکار بنده ام عیب از شما نبود
افسوس می رود کسی بامن نمانده است
شایددلش از ابتدا همراه ما نبود

****************************************************
شعر شش:


این روز ها که میگذرد
سُستم
و حسی عجیب مرا فراگرفته است
این روزها گیجم
و با صدای انعکاس باد
دیگر حس پرواز ندارم
این روز ها که میگذرد
زیاد دلم گریه میکند و
چشمم کمتر اشک میریزد
و صدای ترانه ای
دلم را میلرزاند عجیب...
این روزها که میگذرد
به دنبال چیزهای مبهمم
به دنبال هرچه که نیست
نیستی ها
این روز ها که میگذرد
دلم هوای دلی دیگر دارد
این روز ها که میگذرد
به دنبال عشق میگردم و
هر چه بیشتر میگردم
دلزده تر از همیشه میشوم!
نه نگاهی است
که باشد1
نه صدایی
نه ندایی...
دیگر حتی از سبزی چمن
از آبی دریا
از سیاهی ابر
از جنگل
دل خوشی ندارم...


این روزها که میگذرد
عجیب است حال و هوایم!
این روز ها کمتر می خندم
کمتر میترسم
و هر چه بالا تر میروم
کمتر دلهره ی سقوط دارم
این روزها که گریه میکنم
نمیفهمم کسی هست در دنیا و
دلم فرشته ها را میبیند!
این روز ها که میگذرد ولی
فکر میکنم کسی با دلم حرف میزند
و سنگینی نگاهی را حس میکنم...
این روز ها که میگذرد
کلافه ام
سر در گمم
این روزها پی آزادیم؛
به دنبال رهای

****************************************************
شعر هفت:


پنجره...
در اتاقم آسمانی دارم

آسمانی به کوچکیه یک پنجره

و به زیباییه لباسی طلا کاری شده

در اتاقم خورشیدی دارم

خورشیدی که در پنجره جا می شود

و دستهای طلایی اش از آن دور ها به من می رسد

در اتاقم گلدانی دارم

گلدانی به شادابیه یک باغ و به سرسبزیه یک سرو

گلدانم غنچه هایی دارد

غنچه هایی به سرخیه صورت یک کودک

من در اتاقم دنیایی دارم

دنیایی به زیباییه یک زندگیه خوب

و به شیرینیه دانه های انار

من و آسمان و خورشیدو گلدان و غنچه هایم مدیون پنجره هستیم

پنجره کوچک است اما دل بزرگی دارد

آنقدر بزرگ که آسمان با هزاران ستاره در شب و خورشیدی به آن بزرگی در روز در آن جامی شود

پس بهتر است بگویم

دراتاقم پنجره ای دارم...
****************************************************

نظر سنجي دوشنبه 28 كه روز بزرگداشت شهريار و شعر و ادب پارسيه تموم ميشه
پ.ن
ميتونين رايتونو عوض كنين
 

smnr

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
18
امتیاز
102
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر کرمان
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : مسابقه ي شعر سمپاديا

دوتا نکته در مورد شعر دوم هست(البته امیدوارم فقط اشکال تایپی باشه)
در بیت اول مصراع دوم :
به نام خداوند خورشید و مهر خداوند ماه و زمین سپهر
(به نظر میاد یه دونه ((واو)) باید بین زمین و سپهر باشه)

در بیت سوم مصراع دوم
خداوند یکتا ، خداوند پاک خداوند جان، خداوند خاک
(بعد از جان باید یه دونه ((واو)) باشه و اون کاما حذف بشه وگرنه وزن شعر ایراد پیدا می کنه و در نهایت اینجور باید خونده بشه : خداوند جانو خداوند خاک)
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : مسابقه ي شعر سمپاديا

شعر مال من نيست اين تاپيكم فقط برا راي دادنه پستاش پاك ميشه.....
"اگر قصد اعلام آمادگي براي بررسي علمي شعرارو دارين به من پ خ بدين"
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : مسابقه ي شعر سمپاديا

خب....
مسابقه هم تموم شد
هرکس می خواد هویتش مطرح بشه بگه تا من شعرشو به اسم خودش بذارم یا خودش زحمتشو بکشه >:D<
این مسابقه هرچی بود تموم شد ولی من خیلی چیزا ازش یادگرفتم:
1-تو سمپادیا بی لابی کاری پیش نمیره ومن چقدر احمق بودم که فکر کردم ی فضای مجازی با جامعه واقعی فرق داره.چرا من به این موضوع فکر نکرده بودم که اعضای اینجا همونایین که جامعه رو میسازن؟ L-:
2-به معنای واقعی اسم تاپیک این جو مزخرف واقعا پی بردم L-:
3-فهمیدم که جمله هایی مثل "کاربرا همه مثل همن"،"مدیراهم مث بقین"،"ما بین کاربرا فرق نمیذاریم"و.... چرت محضه L-:
4- فهمیدم که اگه میخوای دوستی و از دست ندی نباید ازش چیزی بخوای
و.... L-:
در آخر ممنونم از مهران و ناهید که حداقل جوابمو دادن و چن تا کاریو که من نمیتونستم برام انجام دادن >:D<
ممنونم از کسایی که شرکت کردن تو مسابقه و نظرسنجی >:D<
ممنونم از 4245 که با اینکه نتونست انجام بده حداقل گفت که نمیتونم >:D<
ممنونم از محمد که نه کمک کرد و نه گفت که کمک نمیکنم :-w
ممنونم از کسایی که آگهی تبلیغاتی رو بالای سایت به اصطلاح علمی گذاشتن و گفتن جا برای چیز دیگه نیست"هرچند که مثل اینکه هست" :-w
و ممنونم از کسایی که این متنوخوندن >:D<
حرف دیگه ای نیست
این بود پایان اولین و آخرین مسابقه ی شعر سمپادیا :(
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا