میشینم پشت میز و با اینکه هزار و یک جور کار ریخته سرم دفترچه و راپیدو که میبینم دست و دلم فقط به خط خطی میره...ذهنم یه چاره ی جدید برای فرار از مشغله های ناراحت کننده جسته...
چجوری میشه پادکست شنید و کاری نکرد؟ سعی کردم مرتبط با محتوا خط خطی کنم. هنوز قسمتای اول بود و با شناخت کافی نکشیدم. دلبر میگفت: یعنی میخوام بگم خیلی کوری (؟) و یکم شاکی بنظر میومد
اینو خاطرم نیست دقیقا توی چه موقعیتی کشیدم منتها قرار بود فرخزاد و همسر دومش باشن که گویا شبیه نشد. البته کامل نیست و مقداریش هم امروز یکی از دوستانم کامل کرد. امیدوارم بتونم بقیش هم بندازم رو کولش.