- شروع کننده موضوع
- #1
poorya.kh
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,567
- امتیاز
- 8,851
- نام مرکز سمپاد
- شهیـد بهشتی
- شهر
- نیشابـور
- دانشگاه
- علموصنعت ایران
- رشته دانشگاه
- مهندسیکامپیوتر
سلام ، متنی رو که براتون مینویسم یکی از بچه های کلاس وقتی که میخواست مثلا واسه انتخابات شورا صحبت کنه خوند
که با همکاری چند تا از بچه ها اماده شده بود
شماها یادتون نمیاد ...
اون موقع ها که ما بچه تر بودیم ، هم سن و سالای بعضی از بچه های راهنمایی ، تویه مرکز دیگه ای درس میخوندیم یا بهتر بگم زندگی میکردیم
مرکزی که با مرکز شهید بهشتی الان فقط اسم مشترک داشت ...
مرکز شهید بهشتی ما تو شهر مشهور بود ، نه فقط به خاطر بچه های درسخونش بلکه به خاطر همه چیزش.
مرکز ما مثل امروز نبود احترام توش حرف اول ُ میزد ، تو مرکز ما همه همدیگرو دوست میدونستن ، همه به هم اعتماد داشتن
تو مرکز شهید بهشتی سابق تیزهوش بودن افتخار بود ، بهانه نبود بهانه ای واسه تحقیر نبود ، ابزار فشار نبود ...
کسی از تیزهوش بودن بیزار نبود ... ، درسامون سخت بود ولی بهانه ای واسه درس نخوندن نبود ، ادبیات پیشرفته تر بود ، صدای کسی واسه کسی بالا نمیرفت یه لفظ های گمشده ای هم بود به اسم آقای ، دوست من ...
قدیما مرکز مثل زندان نبود نمیدونم پولامون زیاد شده مثل بانکا یا چیز دیگه که برامون این همه دوربین گذاشتن . قبلنا اینجا نه دوربینی بود نه کسی جاسوسیه کسی رو میکرد ، کسی مواظب رفتار کسی نبود ، برخورد ها در حد تذکر بود ، نه درا بسته بود نه احتیاج به مراقبت از کسی یا چیزی بود ...
قدیما سعی در این بود که مشکل حل بشه ، کسی مشکل سازی نمیکرد ، قدیما رفتار هر کسی معیار بود نه اسمش نه سابقش ، یادم نمیاد کسی رو واسه اینکه اسمش اینه یا با فلانی دوسته تو ردیف افراد خاص قرار بدن ...
قبلانا اینجا سوت جایی نداشت ، حالا اشکالی نداره پیشنهاد میکنیم مثل کفترا بچهام اگه برنگشتن از سنگ استفاده کنیم .
قفل تو اون مرکز غریبه بود اگه فرار بود کسی جایی نره نمیرفت..
هیچ کس تو حیاط مدرسه از سرما اذیت نمیشد وقتی که درای ساختمون بستن ، اون موقع ها من کلا کمتر کیف میخریدم آخه کیفمو رو زمین نمیذاشتم یا مجبود نبودم اونو از شاخه ای چیزی آویزون کنم سر صبحا کیفو میذاشتم تو کلاس تا مجبور نباشم یه مدت طولانی اونو پشتم بگیرم کلا قدیما کمتر کمردرد بودم ، قدیما همه منطقی بودنو ما رو درک میکردن هیچ وقت کسی ما رو از سرش باز نمیکرد :
- باید بررسی کنم ...
- خودم خبرتون میکنم ...
- این زنگ کار دارم زنگ بعد ...
قدیما حرف ما تو مرکز ارزش داشت واسه همه مهم بود البته فکر کنم دلیلش واضحه که چرا امروز کسی ما رو درک نمیکنه :
کلاس 30 نفری و دفتر شخصی
کلاس استوایی و دفتر قطبی
نیمکت شکسته و صندلی های راحت و... ^-^
قدیما کارا تقسیم بندی شده بود همه ی مسوولا سرپست خودشون بودت البته حالام پستا مشخصه :
همه همه کارن ...
قدیما اسم کسی ار پشت بلندگو برده نمیشد ، قدیما کلا اینقدر علاقه به بلندگو وجودنداشت
صحبتای مسوولا ماله شنبه ها بود ولی الان ظاهرن همه روزس ... زنگای تفریح با الان فرق داشت هر کسی سرش به کار خودش بود خیلیا تو ساختمون میموندن و به دور از سر و صدا درس میخوندن کسیم با این قضیه مشکلی نداشت اخه اون موقع اعتماد وجود داشت ...
این آخرین بدون شرحه ...
سه شنبه : تاریخ ، عربی ، دین و زندگی ، زبان فارسی
چهارشنبه : فیزیک ، جبر و احتمال ، هدسه
از مرکز محترم تقاضا داریم این شیوه ی برنامه ریزی را در مرحله ی اول به وزارت آموزش و پرورش و در مرحله بعدی به دانشگاه آکسفورد دیپارتمان برنامه ریزی ارائه کند تا بلکه گامی در جهت میل به اهداف والای اموزش همگانی برداشته شود ...
مدیر مدرسه ی ما که وقتی اینا رو شنیده بود ناراحت شده بود و چندتا از بچه هامونو بردن دفتر واسه توضیح [-(
شما تا حالا از مسوولین مدرستون انتقاد کردین ؟ با چه عکس العملی رو به رو شدید ؟
که با همکاری چند تا از بچه ها اماده شده بود
شماها یادتون نمیاد ...
اون موقع ها که ما بچه تر بودیم ، هم سن و سالای بعضی از بچه های راهنمایی ، تویه مرکز دیگه ای درس میخوندیم یا بهتر بگم زندگی میکردیم
مرکزی که با مرکز شهید بهشتی الان فقط اسم مشترک داشت ...
مرکز شهید بهشتی ما تو شهر مشهور بود ، نه فقط به خاطر بچه های درسخونش بلکه به خاطر همه چیزش.
مرکز ما مثل امروز نبود احترام توش حرف اول ُ میزد ، تو مرکز ما همه همدیگرو دوست میدونستن ، همه به هم اعتماد داشتن
تو مرکز شهید بهشتی سابق تیزهوش بودن افتخار بود ، بهانه نبود بهانه ای واسه تحقیر نبود ، ابزار فشار نبود ...
کسی از تیزهوش بودن بیزار نبود ... ، درسامون سخت بود ولی بهانه ای واسه درس نخوندن نبود ، ادبیات پیشرفته تر بود ، صدای کسی واسه کسی بالا نمیرفت یه لفظ های گمشده ای هم بود به اسم آقای ، دوست من ...
قدیما مرکز مثل زندان نبود نمیدونم پولامون زیاد شده مثل بانکا یا چیز دیگه که برامون این همه دوربین گذاشتن . قبلنا اینجا نه دوربینی بود نه کسی جاسوسیه کسی رو میکرد ، کسی مواظب رفتار کسی نبود ، برخورد ها در حد تذکر بود ، نه درا بسته بود نه احتیاج به مراقبت از کسی یا چیزی بود ...
قدیما سعی در این بود که مشکل حل بشه ، کسی مشکل سازی نمیکرد ، قدیما رفتار هر کسی معیار بود نه اسمش نه سابقش ، یادم نمیاد کسی رو واسه اینکه اسمش اینه یا با فلانی دوسته تو ردیف افراد خاص قرار بدن ...
قبلانا اینجا سوت جایی نداشت ، حالا اشکالی نداره پیشنهاد میکنیم مثل کفترا بچهام اگه برنگشتن از سنگ استفاده کنیم .
قفل تو اون مرکز غریبه بود اگه فرار بود کسی جایی نره نمیرفت..
هیچ کس تو حیاط مدرسه از سرما اذیت نمیشد وقتی که درای ساختمون بستن ، اون موقع ها من کلا کمتر کیف میخریدم آخه کیفمو رو زمین نمیذاشتم یا مجبود نبودم اونو از شاخه ای چیزی آویزون کنم سر صبحا کیفو میذاشتم تو کلاس تا مجبور نباشم یه مدت طولانی اونو پشتم بگیرم کلا قدیما کمتر کمردرد بودم ، قدیما همه منطقی بودنو ما رو درک میکردن هیچ وقت کسی ما رو از سرش باز نمیکرد :
- باید بررسی کنم ...
- خودم خبرتون میکنم ...
- این زنگ کار دارم زنگ بعد ...
قدیما حرف ما تو مرکز ارزش داشت واسه همه مهم بود البته فکر کنم دلیلش واضحه که چرا امروز کسی ما رو درک نمیکنه :
کلاس 30 نفری و دفتر شخصی
کلاس استوایی و دفتر قطبی
نیمکت شکسته و صندلی های راحت و... ^-^
قدیما کارا تقسیم بندی شده بود همه ی مسوولا سرپست خودشون بودت البته حالام پستا مشخصه :
همه همه کارن ...
قدیما اسم کسی ار پشت بلندگو برده نمیشد ، قدیما کلا اینقدر علاقه به بلندگو وجودنداشت
صحبتای مسوولا ماله شنبه ها بود ولی الان ظاهرن همه روزس ... زنگای تفریح با الان فرق داشت هر کسی سرش به کار خودش بود خیلیا تو ساختمون میموندن و به دور از سر و صدا درس میخوندن کسیم با این قضیه مشکلی نداشت اخه اون موقع اعتماد وجود داشت ...
این آخرین بدون شرحه ...
سه شنبه : تاریخ ، عربی ، دین و زندگی ، زبان فارسی
چهارشنبه : فیزیک ، جبر و احتمال ، هدسه
از مرکز محترم تقاضا داریم این شیوه ی برنامه ریزی را در مرحله ی اول به وزارت آموزش و پرورش و در مرحله بعدی به دانشگاه آکسفورد دیپارتمان برنامه ریزی ارائه کند تا بلکه گامی در جهت میل به اهداف والای اموزش همگانی برداشته شود ...
مدیر مدرسه ی ما که وقتی اینا رو شنیده بود ناراحت شده بود و چندتا از بچه هامونو بردن دفتر واسه توضیح [-(
شما تا حالا از مسوولین مدرستون انتقاد کردین ؟ با چه عکس العملی رو به رو شدید ؟