• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

alireza.kjy

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
243
امتیاز
760
نام مرکز سمپاد
علامه حلی کرمان
شهر
کرمان
مدال المپیاد
مدال نقره(3)ریاضی دوره 30 {لعنت بهشون :D}
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
صد شربت شيرين ز لبت خسته دلان را نزديك لب آرند و چشيدن نگذارند
كمال خجندي

لب بـــــــــــــر لب من نهاد و مي‌گفت جانت چو به لب رسيـد خامــــــوش
مولوي

در مقام حرف مهر خاموشي بر لب زدن تيغ را زير سپر درجنگ پنهان كردن است
صائب تبريزي

مي توان خواند زپشت لب او بي گفتار سخني چند كه در زير لبش پنهان است
صائب تبريزي

صدجان بهاي بوسه طلب مي‌كني زخلق ديگركسي مگر لب خندان نداشته است
صائب تبريزي

آمدزدرم خنده به لب،بوسه طلب مست در دامن پندار مـــن مي‌زده بنشست
لعبت والا

غيرتم بين كه برآرندة حاجات هنـوز از لبم نام تـــو هنگام دعا نشنيده است
عرفي شيرازي

بگشاي لب كه هرچه توگوئي چنان كنم حكم تــــرا به سمع رضا مي‌توان شنيد
بابا فغاني

اشكش به گونه بود كه آورد سوي من بار دگــــــر لبان خود از بوسه پيش
نوراني

ليكن نداد بر لب من بوسه ز انكه يافت در ديدگان خسته من گور عشق خويش
نوراني

هرستم ازچشمش آيدعذرمي‌خواهدلبش تلخي با دام را شكّر تلافي مي‌كند
صائب تبريزي

ز حرف شكوه لبم بود تيغ زهر آلود به يك تبسّم ورزيده شرمسارم كرد
صائب تبريزي

مي كني رحم به دلسوختگان اي لب يار گر بداني كه چه مقدار مكيدن داري
صائب تبريزي

بوسه هرچندكه دركيش محبّت كفراست كيست لب هاي ترا بيند و طامع نشود
صائب تبريزي

ازلب شكّرين اوبوسه به جان خريده ام زآنكه حلاوتي بود جنس گران خريده را
فروغي بسطامي

لب پيمانه اگر بر لب جانانه نبود بوسه گاه لب رندان لب پيمانه نبود
فروغي بسطامي

جان به لب آمدولب برلب جانان نرسيد دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
عماد خراساني

دارد لب من تشنگي بوسة بسيار چون مزرعة خشك كه دارد غم باران
مهدي سهيلي

با لب ميگون او من مي‌ پرستي مي‌كنم با نگاه مست او بي باده مستي مي‌كنم
شميم شيرازي
خاموشي لبم نه ز بيداري و رضا است از چشم من ببين كه چه غوغا است در دلم
سايه
برلب من نه لب نوشين كه جان بخشم زشوق ساغر مي‌قدر اين نعمت نمي داند كه چيست
رهي معيّري
لب جان پــــــــــــــرور خود را به لبم نه ز وفا كه ترا جان به لب‌اي‌جان و مراجان به لب است
شهياد بختياري
صد بـــــــــــار لب گشودم و بيرون نريختم خون ها كه موج مي‌زند از سينه تا لبم
عرفي شيرازي
دهان غنچه‌خوش‌باشدسحرگه‌چون شودخندان ولي ذوقي دگر دارد لبت هنگام خنديدن
همام تبريزي
خود چه شود اگر دمي بر لب من نهي لبي تا به لب تو بسپرم جان به لب رسيده را
طاهر
خوشا دمي كه لبم را به لب چو جام نهي لبت ببوسم و قالب كنم زشوق تهي
محيط قمي
جان من بسته به بوس لب جان پرور تواست بر لبم نه لب و رحم آر كه جانم به لب است
وصال شيرازي
لب بر لبم گذار كه جان آيدم به لب عمري است بر لب آمدن جانم آرزوست
مهرارفع جهانباني
زير لب وقت نوشتن همه كس نقطه نهند اين عجب نقطه خال تو به بالاي لب است
صبوحي
نام هر كس مي‌برم جانب هر كس نگرم بر لبم نام تو و در نظرم صورت تست
مشربي
لب هاي تو ، خضر اگر بديـــــــــــــــدي گفتي لب چشمه حيات است
سعدي
سعدي شيرين سخن در راه عشـــــق از لبش بوسي گدائي مي‌كند
سعدي
به من دشنام زيرلب دهي هر دم نمي‌داني كه منهم هر نفس «قربان شوم‌ها» زير لب دارم
نجات
تبسمي ز لب دلفريب او ديــــــــــــــدم كه هرچه با دل من كرد آن تبسّم كرد
وحشي بافقي
زيار لطف نهان خواستن فزون طلبي است كه دل زياده برد خنده‌اي كه زير لبي است
صائب تبريزي



×لطفا پست متوالی ارسال نکنید×
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه (like بدین

الان موضوع تاپیک کاربرد واژهی لب در ادبیات فارسیه؟

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت رخ مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت حافظ
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

لب سعدی و دهانت ز کجا تا به کجا / اینقدر بس که رود نام لبت بر دهنم
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

حافظ:
لبش می بوسم و در می کشم می به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس نه کس را می توانم دید با وی
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

یه سوال:
این تاپیک دقیقا چیه?!یعنی "مخوف" اینجا چی معنی میشه?! :-/
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

بابا مخوف یعنی خیلی با حال :D
بابا کلمه باحالی بود تاپیک گذاشتم
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاد چرا جمله زبانی
سعدی
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود کام بستانم ازو یا داد بستاند ز من
حافظ
نه پادشاه منادی زده است می نخورید؟ بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است
سعدی
 
پاسخ : مخوف ترین لب ها در اشعار عرفانی و عاشقانه

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جام هلالی باز می خوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
"حافظ"
 
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت!
دل همان دل بود اما مَست و بی پروا نبود...
ابوالحسن ورزی

فک نکنم از این مخوف تر داشته باشیم :- ؟
 
Back
بالا