- شروع کننده موضوع
- #21
dorna
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,588
- امتیاز
- 4,449
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان امین1
- شهر
- اصفهان
پاسخ : دُرنا - ۸۳۳۴
طاعون - آلبر کامو
نشر نیلوفر - رضا سید حسینی
بعد از خوندن چند اثر از کامو ، در طول خوندن طاعون بار ها از جنبه های مختلف دست به قضاوت کردن راجع بهش زدم. نتیجه ی نهایی این بود که طاعون کتابیه که به سختی میشه راجع بهش نظر قاطعی داد. بعضی از قسمت های کتاب من رو به فکر کردن واداشت یا تحت تاثیر قرار داد. بعضی موقع ها مهارت کامو هیجان زده م کرد اما در عوض یه جاهایی توی ذوقم خورد.
سوژه ی کتاب اولین چیزی بود که ازش خوشم اومد. در کل و همینطور در مقایسه با سقوط و حتی بیگانه ی آلبر کامو سوژه ش برام جالب تر بود. نه صرفاً جالب .بلکه مناسب برای حرفی که کامو میخواست بزنه. حرفی که کامو میخواد توی طاعون بزنه در واقع همه ی جهان بینی اون هست. و شاید برای اینکه درک بهتری از این کتاب بکنید باید در مرحله ی اول با جهان بینی کامو آشنایی داشته باشید. به شخصه اگه مقاله ی هوشنگ گلشیری که در رابطه با کامو و البته بیشتر راجع به کتاب سقوط اون نوشته شده رو نخونده بودم شاید متوجه خیلی چیزهای توی این کتاب نمیشدم. و قطعاً چون هنوز هم با فلسفه ی کامو آشنایی کامل ندارم خیلی چیزا رو متوجه نشدم. به هر حال طاعون کتابی هست که به نظرم واقعا ارزش خوندن رو داره. آلبر کامو با شخصیت پردازی بی نظیرش یه داستان قوی رو روایت میکنه که استعاره ای از داستان بشریته.
یک موضوعی که توی کتاب سقوط هم ذهنمو در گیر کرد دیدگاه جـنسیتی کامو بود . حقیقتش من اطلاعاتم رو اصلاً در حدی نمیبینم که راجع به دیدگاه جـنسیتی کامو نظر قاطع بدم. اما خب تا حالا جملاتی ازش دیدم که خوشم نیومده. مثلاً این:
همشهریان ما زیاد کار میکنند اما پیوسته برای پولدار شدن. مخصوصا به تجارت علاقه مندند و به قول خودشان داد و ستد را بر همه چیز مقدم میدارند. طبعاً ذوق خوشی های ساده را هم دارند: زن و سینما و آب تنی در دریا را دوست دارند.
با یک قسمت جالب کتاب حرفم رو تموم میکنم:
رامبر(روزنامه نویس):ببینم تارو شما قادرید که از عشق بمیرید؟
تارو:نمیدانم اما گمان میکنم که حالا نه
رامبر:همین! اما روشن است کهشما قادرید در راه ک اندیشه بمیرید و من از آدم هایی که در راه اندیشه میمیرند خسته شده ام. من به قهرمانی عقیده ندارم، میدانم که آسان است. به این نتیجه رسیدم که کشنده است. آنچه برای من جالب است اینست که انسان زندگی کند و از آن چه دوست دارد بمیرد.
ریو (دکتر) با دقت به حرف های روزنامه نویس گوش داده بود. در حالی که چشم از او برنمیداشت با ملایمت گفت:رامبر انسان اندیشه نیست.
رامبر: اندیشه است. از آن لحظه ای که از عشق رو گردان میشود اندیشه ای است کوتاه. و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم. تسلیم شویم دکتر، صبر کنیم که چنین لیاقتی پیدا کنیم. و اگر ممکن نباشد بی آنکه نقش قهرمان بازی کنیم ، به انتظار نجات عمومی باشیم. من دورتر از این نمیروم.
ریو با حالت خستگی ناگهانی که در چهره اش پیدا شده بود برخاست و گفت:شما حق دارید رامبر. کاملا حق دارید و به هیچ قیمتی دلم نمیخواهد شما را از کاری که میخواهید بکنید منصرف کنم. اما با وجود این باید به شما بگویم اینجا مسئله ی قهرمانی در میان نیست. بلکه شرافت در میان است. این عقیده ای است که ممکن است خنده آور جلوه کند اما یگانه راه مبارزه با طاعون شرافت است.
طاعون - آلبر کامو
نشر نیلوفر - رضا سید حسینی
بعد از خوندن چند اثر از کامو ، در طول خوندن طاعون بار ها از جنبه های مختلف دست به قضاوت کردن راجع بهش زدم. نتیجه ی نهایی این بود که طاعون کتابیه که به سختی میشه راجع بهش نظر قاطعی داد. بعضی از قسمت های کتاب من رو به فکر کردن واداشت یا تحت تاثیر قرار داد. بعضی موقع ها مهارت کامو هیجان زده م کرد اما در عوض یه جاهایی توی ذوقم خورد.
سوژه ی کتاب اولین چیزی بود که ازش خوشم اومد. در کل و همینطور در مقایسه با سقوط و حتی بیگانه ی آلبر کامو سوژه ش برام جالب تر بود. نه صرفاً جالب .بلکه مناسب برای حرفی که کامو میخواست بزنه. حرفی که کامو میخواد توی طاعون بزنه در واقع همه ی جهان بینی اون هست. و شاید برای اینکه درک بهتری از این کتاب بکنید باید در مرحله ی اول با جهان بینی کامو آشنایی داشته باشید. به شخصه اگه مقاله ی هوشنگ گلشیری که در رابطه با کامو و البته بیشتر راجع به کتاب سقوط اون نوشته شده رو نخونده بودم شاید متوجه خیلی چیزهای توی این کتاب نمیشدم. و قطعاً چون هنوز هم با فلسفه ی کامو آشنایی کامل ندارم خیلی چیزا رو متوجه نشدم. به هر حال طاعون کتابی هست که به نظرم واقعا ارزش خوندن رو داره. آلبر کامو با شخصیت پردازی بی نظیرش یه داستان قوی رو روایت میکنه که استعاره ای از داستان بشریته.
یک موضوعی که توی کتاب سقوط هم ذهنمو در گیر کرد دیدگاه جـنسیتی کامو بود . حقیقتش من اطلاعاتم رو اصلاً در حدی نمیبینم که راجع به دیدگاه جـنسیتی کامو نظر قاطع بدم. اما خب تا حالا جملاتی ازش دیدم که خوشم نیومده. مثلاً این:
همشهریان ما زیاد کار میکنند اما پیوسته برای پولدار شدن. مخصوصا به تجارت علاقه مندند و به قول خودشان داد و ستد را بر همه چیز مقدم میدارند. طبعاً ذوق خوشی های ساده را هم دارند: زن و سینما و آب تنی در دریا را دوست دارند.
با یک قسمت جالب کتاب حرفم رو تموم میکنم:
رامبر(روزنامه نویس):ببینم تارو شما قادرید که از عشق بمیرید؟
تارو:نمیدانم اما گمان میکنم که حالا نه
رامبر:همین! اما روشن است کهشما قادرید در راه ک اندیشه بمیرید و من از آدم هایی که در راه اندیشه میمیرند خسته شده ام. من به قهرمانی عقیده ندارم، میدانم که آسان است. به این نتیجه رسیدم که کشنده است. آنچه برای من جالب است اینست که انسان زندگی کند و از آن چه دوست دارد بمیرد.
ریو (دکتر) با دقت به حرف های روزنامه نویس گوش داده بود. در حالی که چشم از او برنمیداشت با ملایمت گفت:رامبر انسان اندیشه نیست.
رامبر: اندیشه است. از آن لحظه ای که از عشق رو گردان میشود اندیشه ای است کوتاه. و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم. تسلیم شویم دکتر، صبر کنیم که چنین لیاقتی پیدا کنیم. و اگر ممکن نباشد بی آنکه نقش قهرمان بازی کنیم ، به انتظار نجات عمومی باشیم. من دورتر از این نمیروم.
ریو با حالت خستگی ناگهانی که در چهره اش پیدا شده بود برخاست و گفت:شما حق دارید رامبر. کاملا حق دارید و به هیچ قیمتی دلم نمیخواهد شما را از کاری که میخواهید بکنید منصرف کنم. اما با وجود این باید به شما بگویم اینجا مسئله ی قهرمانی در میان نیست. بلکه شرافت در میان است. این عقیده ای است که ممکن است خنده آور جلوه کند اما یگانه راه مبارزه با طاعون شرافت است.