- شروع کننده موضوع
- #1
ibtkm
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,678
- امتیاز
- 3,394
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- تهران
- دانشگاه
- دانشگاه تهران
نمی دونم چقدر دربارهی دکارت می دونید. برا همین اول یه مقدمهای بحث رو می گم.
رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی مشهور ۱۶هم، عاشق ریاضیات بود. دلیلش هم این بود که ریاضیات بر اساس منطق پیش می رفت و نتایجی که از اون می گرفت، کاملا یقینی بودند. یعنی کسی نمی توانست به اونها شک کنه.
از طرفی عاشق فلسفه بود چون عقیده داشت که پایه و اساس معرفت بشر، فلسفه هست. تو اون دوره، فیلسوفها و متفکرا اعتقاد داشتند که در هیچ موضوعی نمی شه با یقین صحبت کرد.
برای همین دکارت دنبال یقینی کردن برخی از مسائل در فلسفه افتاد که از اینجا بحث ما شروع می شه.
دکارت برای اینکار، دنبال یک اصل و پایه و چهارچوب بود که کاملا یقینی باشه (یعنی نشه بهش شک کرد) و بقیهی چیز ها رو بر اساس اون استوار کنیم. برای اینکار تصمیم گرفت به همه چیز شک کنه . حتی به بنیادیترین چیز ها که بعدا به شک دکارتی مشهور شد.
اما بعدا به چیزی رسید که نمی تونست بهش شک کنه و تونست اون رو به عنوان اصل و پایه قبول کنه.
دکارت گفت : "من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم."
و این اصل از اون به بعد به این صورت مطرح شد :
میاندیشم، پس هستم که به این اصل، اصل "کوژیتو" هم می گن.
و حالا بحث اصلی. به نظرم دو نکته وجود دارد. اولا اینکه مثلا چرا همچین چیزی نگفت : "من دارم این چیزها رو می بینم. پس چشم دارم. پس کسی هستم که چشم دارم" . یا "من پا دارم. پس کسی یا حیوونی هستم که پا دارم" .
یعنی به نظرم این استدلال ضعیفیه.
و حالا یکی از اشکالاتی که به نظرم به شدت وارده بر اصل دکارت. به شدت. آدمها معمولا به طور ذاتی از شک کردن مخصوصا به همه چیز می ترسن. این بعد روانشناسی داره. دلیلش اینه که آدما می ترسن که با شک کردن، گم بشن.
حرفم اینه: دکارت وقتی میاد می گه دارم به همه چیز شک می کنم، دیگه "من"ی وجود نداره! . قبول دارید؟ و این نظر شخصی خودم تنها نیستش. با چند نفر دیگه هم که صحبت کردم همین نظر رو داشتند.
نظر شما چیه؟ به نظر شما حرف دکارت غلطه؟ چرا؟ اگه درسته پس چطور حین شک کردن یک "من" وجود داشته؟
رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی مشهور ۱۶هم، عاشق ریاضیات بود. دلیلش هم این بود که ریاضیات بر اساس منطق پیش می رفت و نتایجی که از اون می گرفت، کاملا یقینی بودند. یعنی کسی نمی توانست به اونها شک کنه.
از طرفی عاشق فلسفه بود چون عقیده داشت که پایه و اساس معرفت بشر، فلسفه هست. تو اون دوره، فیلسوفها و متفکرا اعتقاد داشتند که در هیچ موضوعی نمی شه با یقین صحبت کرد.
برای همین دکارت دنبال یقینی کردن برخی از مسائل در فلسفه افتاد که از اینجا بحث ما شروع می شه.
دکارت برای اینکار، دنبال یک اصل و پایه و چهارچوب بود که کاملا یقینی باشه (یعنی نشه بهش شک کرد) و بقیهی چیز ها رو بر اساس اون استوار کنیم. برای اینکار تصمیم گرفت به همه چیز شک کنه . حتی به بنیادیترین چیز ها که بعدا به شک دکارتی مشهور شد.
اما بعدا به چیزی رسید که نمی تونست بهش شک کنه و تونست اون رو به عنوان اصل و پایه قبول کنه.
دکارت گفت : "من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم."
و این اصل از اون به بعد به این صورت مطرح شد :
میاندیشم، پس هستم که به این اصل، اصل "کوژیتو" هم می گن.
و حالا بحث اصلی. به نظرم دو نکته وجود دارد. اولا اینکه مثلا چرا همچین چیزی نگفت : "من دارم این چیزها رو می بینم. پس چشم دارم. پس کسی هستم که چشم دارم" . یا "من پا دارم. پس کسی یا حیوونی هستم که پا دارم" .
یعنی به نظرم این استدلال ضعیفیه.
و حالا یکی از اشکالاتی که به نظرم به شدت وارده بر اصل دکارت. به شدت. آدمها معمولا به طور ذاتی از شک کردن مخصوصا به همه چیز می ترسن. این بعد روانشناسی داره. دلیلش اینه که آدما می ترسن که با شک کردن، گم بشن.
حرفم اینه: دکارت وقتی میاد می گه دارم به همه چیز شک می کنم، دیگه "من"ی وجود نداره! . قبول دارید؟ و این نظر شخصی خودم تنها نیستش. با چند نفر دیگه هم که صحبت کردم همین نظر رو داشتند.
نظر شما چیه؟ به نظر شما حرف دکارت غلطه؟ چرا؟ اگه درسته پس چطور حین شک کردن یک "من" وجود داشته؟