- شروع کننده موضوع
- #1
no one
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 818
- امتیاز
- 1,525
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- اورمیه
- دانشگاه
- علوم پزشکی تبریز
- رشته دانشگاه
- پزشکی
من خیلی وقته که شعر میگم ولی خب چون هیج جا ننوشتم یادم نیس! از این به بعد این جا مینویسم که هم واسه خودم بمونه هم بقیه نظر بدن
در دفتر آغاز، ما گمگشتگانیم در راهسار باران، ما غم نشستگانیم
من گمره بهشتم، گمراه ان نگاهم در دل که بغض اویم، در سر خیال اویم
در بین که شاید امروز، باران پاکی آید پاکی ز ما نشاید، شاید از او شاید
در روزگار امروز، مردم وفا نیابند در روزگار پیشین، مجنون ها بیابند
فرهاد که مرده باشد، بیستون مانده باشد مجنون که لیلی اش را، بر باد رفته باشد
تا راه عشق باید، فردا سفر ببندیم شاید که در ره خود، رخت سفر ببندیم
البته یه مقدار تو وزن مشکل داره فکر کنم
در دفتر آغاز، ما گمگشتگانیم در راهسار باران، ما غم نشستگانیم
من گمره بهشتم، گمراه ان نگاهم در دل که بغض اویم، در سر خیال اویم
در بین که شاید امروز، باران پاکی آید پاکی ز ما نشاید، شاید از او شاید
در روزگار امروز، مردم وفا نیابند در روزگار پیشین، مجنون ها بیابند
فرهاد که مرده باشد، بیستون مانده باشد مجنون که لیلی اش را، بر باد رفته باشد
تا راه عشق باید، فردا سفر ببندیم شاید که در ره خود، رخت سفر ببندیم
البته یه مقدار تو وزن مشکل داره فکر کنم