- شروع کننده موضوع
- #21
پاسخ : گاو-۶۴۷۹
سقوط
کلا کامو از شخصیت های محبوب من در فلسفه هست...اصلا کتابایی ک نوشته رو وقتی میخونم با خودم فکر میکنم این بدبخت وقتی تو مخش انقدر بی تفاوته معلوم نیست چ زندگی ای داره!!...یعنی همیشه تصورم از شخص کامو مردی بوده ک کل روز تو خونه میشینه پای تلویزیون و کانال عوض میکنه بدون اینک بخنده یا اینک متاثر بشه!
سقوطش کتابی بود ک میشه گفت 10 روز طول کشید!...بعضی روزا 10صفحه بیشتر نتونستم ازش بخونم...
و این ناتوانی من در ادامه دادن کتابی خیلی عجیبه!...کمتر پیش میاد ک 3 4 بار بخونم ی بند رو و نفهمم قضیه چیه...
این در حالیه ک ادبیانش هم اصلا سخت نبود...اما فضایی ک داشت فقط میشه در موردش گفت"مه"!...همین باعث میشد کشش نداشته باشه کتاب برام...
------
میشه گفت کتاب بیش از اینک ادبی باشه فلسفی هست...ی مفهوم خدای روانشناختی ک مطرح میکنه بحث"قضاوت و داوری"هست...و این رو خیلی قشنگ با"قاضی تائب"بودن ژان باتیست(تنها شخصیت داستان!)شاخ و برگ میده...
مردی ک در واقع از قضاوت خودش میترسه این ترس رو نسبت میده ب داوری دیگران و ناخوشایند بودنش...
کتاب خیلی قشنگ ادبیات و فلسفه و روانشناسی رو پیوند داده برای زندگی مشترک!...و محصول این ازدواج برداشت هایی شدیدا عجیب ولی قابل لمس برای خواننده هست...
خب واقعا بیشتر از این نمیتونم در مورد کتاب چیزی بگم...خوشحالم ک اونقدری کشش نداشت ک بتونه با تاثیرش دیوونم کنه!!...
راستش هنوز تو هنگم!...حتی نمیدونم توصیه اش بکنم یا نه...
سقوط
کلا کامو از شخصیت های محبوب من در فلسفه هست...اصلا کتابایی ک نوشته رو وقتی میخونم با خودم فکر میکنم این بدبخت وقتی تو مخش انقدر بی تفاوته معلوم نیست چ زندگی ای داره!!...یعنی همیشه تصورم از شخص کامو مردی بوده ک کل روز تو خونه میشینه پای تلویزیون و کانال عوض میکنه بدون اینک بخنده یا اینک متاثر بشه!
سقوطش کتابی بود ک میشه گفت 10 روز طول کشید!...بعضی روزا 10صفحه بیشتر نتونستم ازش بخونم...
و این ناتوانی من در ادامه دادن کتابی خیلی عجیبه!...کمتر پیش میاد ک 3 4 بار بخونم ی بند رو و نفهمم قضیه چیه...
این در حالیه ک ادبیانش هم اصلا سخت نبود...اما فضایی ک داشت فقط میشه در موردش گفت"مه"!...همین باعث میشد کشش نداشته باشه کتاب برام...
------
میشه گفت کتاب بیش از اینک ادبی باشه فلسفی هست...ی مفهوم خدای روانشناختی ک مطرح میکنه بحث"قضاوت و داوری"هست...و این رو خیلی قشنگ با"قاضی تائب"بودن ژان باتیست(تنها شخصیت داستان!)شاخ و برگ میده...
مردی ک در واقع از قضاوت خودش میترسه این ترس رو نسبت میده ب داوری دیگران و ناخوشایند بودنش...
کتاب خیلی قشنگ ادبیات و فلسفه و روانشناسی رو پیوند داده برای زندگی مشترک!...و محصول این ازدواج برداشت هایی شدیدا عجیب ولی قابل لمس برای خواننده هست...
خب واقعا بیشتر از این نمیتونم در مورد کتاب چیزی بگم...خوشحالم ک اونقدری کشش نداشت ک بتونه با تاثیرش دیوونم کنه!!...
راستش هنوز تو هنگم!...حتی نمیدونم توصیه اش بکنم یا نه...