نوشته های امین

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Amin.Hero
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

ماه را "تنهایی"، مهتاب کرد و خورشید را "تنهایی"، درخشان کرد
اما من را "تنهایی"، زمین زد، عدالت هم با تنهایی دست به یکی می کند این روزها
...
دوئل گذاشته اند دل و عقلم با هم، انگار نه انگار روزی برای هم میمردند
...
برای پاک کردن غصه ها پاک کن لازم نیست، قطره های اشکت را که روی صورتت پهن کنی، همه چیز پاک میشود
...
امروز نقاب ها را راحت تر از صورت ها می خرند، بعضی ها نقاب انبار می کنند، میلیاردرهای آینده همین نقاب فروش هایند
...
دست تکان می دهم، خودم را باد نمی زنم، به فکر خداحافظی هم نیستم، حال و هوای بودنت است که می خواهم از سرم بپرد
...
خورشید از صبح تا شب صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد، من با گریه، تو هم مطمئنن با زیاد خندیدن به سادگی من و خورشید
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

شطرنج ِعاليه..خيلى خوبه..نويسنده هاى خوبى داره سمپاديا ;;)

كلا لايك ديگه خسته نباشى ;)
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

کلاس اولی که بودم، دومین املا رو که می نوشتم، وقتی آقا معلم می گفت " نقطه. سر خط " ، توی دلم بهش می خندیدم. آخه چه دلیلی داشت؟! ما که یه املا داده بوده بودیم، بزرگ شده بودیم، پس چرا بازم وقتی به آخر یه بند می رسید می گفت " نقطه. سر خط " ؟

اما ...

این روزها که ثانیه ها، سرنوشت را برایم دیکته می کنند، گوش هایم را تیز کزده ام تا شاید صدایی باز بگوید " کافیست ( نقطه ). شادیت را آغاز کن ( سر خط ) "... اما انگار اینبار نه از نقطه نقطه گفتن ها خبری است و نه حتی یک زنگ تفریح ناقابل. حتی ترک تحصیل هم نمیشود کرد، آنقدر بدبختی ها با من خو گرفته که انگار اگر اخراجم هم کنند، سر بدبختی ها بی کلاه می ماند ...

باز هم مقصر خودمم، کوپن خنده های امروزم را، آن روزها خرج کردم.
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

سمفونی بدبدبختی !! نت هایش شانه های من
و آوازش سکوت توست
کلیدهای سیاه ارگ!! رنگ اشک های من
کلیدهای سفیدش هم!! چشمان تو

تارهای ویولن!! دل من
مضرابش هم!! گلایه های تو؛ که آنقدر روی هم کشیده شده اند که گمان کنم چیزی به بریدنش نمانده



حتی " تو " ی نوشته هایم هم طاقت با " من " بودن های نوشته هایم را ندارد، نه کنار هم نوشته میشوند و نه حتی سایه ی همدیگر را می پذیرند
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

آخ آخ آخ ... باز معتاد شدم رفت، دُزِ نوشتنم ( البته مزخرف نویسیم ) به شدت رفته بالا، قربون کمیت برم که کیفیتو لگد مال داره میکنه، من اینا رو جلو هرکودوم از دوستام بزارم تا یه ساعت حداقل تحمل عواقبش رو متحمل میشم ( میدونین خو چرا!)، مجبورم بزارم اینجا؛ همچنین از مدیران محترم عذرخواهی میکنم، از شواهد و قرائن به دست میاد که بچه های این تاپیک خیلی دوست دارن آخرین نوشته مال من باشه همیشه دو تا سه روز حداقل نمیان یه خطم بنویسن حتی ( مال مناظره 46 روز بعد یه نوشته اومد پشت سر مال من ( آلرژی دارن آیا؟ ( به خدا اولین باره از این آیا استفاده می کنم ها، تأثیرات این و اونه ))) من زیاد مینویسم یا شما کم؟!
.......
کابوست را خریدارم، حاضرم همه ی داراییم را بدهم تا فقط یک لحظه کابوس هایی را که میبینی مال من باشند
خیلی وقت است رؤیاهایم نبودنت را باور کرده اند، اما میدانم، میدانم کابوس این روزهایت با من بودن است،
میفروشی ؟
.......
غرور، دل، حدّ نفرت، بغض ...
دست به شکستنت چقدر خوب شده، خوش به حال بلورهای خانه ات که دیگر خیالشان راحت شده طرف آن ها نمیروی،
حق دارند! تا من هستم چرا بلورها بشکنند؟
.......
قصه ما به سر رسید
کلاغ هم به خونش رسید
فقط این منم که وسط کوچه ی قصه، تنها زانوی بغل گرفتم
پا به پای قصه ی با تو بودن قسمتم نشد، شاید قسمت بعدی، قسمت آخر سریال ما باشه
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

شب نشینی با صبح،
چه قشنگ است زمانی که عبادت میکرد، عابدِ میکده ی عرفانی؛
که دو دستِ طلبش در پسِ محراب زمان، رو به سوی حرم دل می شد؛
که سر از خاک به افلاک، قیامی میکرد،
و زمانی که چو باران میریخت، شبنم عشق، از آن چشمه ی امید جهان، بر سراپرده ی چشمان غریب دوران

و چه پایان پر از دردی بود،
کعبه را سر بشکافت، تیغ برّان زمان
تا بسوزد ز عطش، عابدِ قصه ی بیداریِ ما، مردِ مردان زمان
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

نقش ماهی، زیر دریا، زیر طاق آبی دنیا، زیر نور آفتاب و نور فردا
نقش نت ها، در کنار یک ترانه، یک سرود عاشقانه، یک نوای ساده اما بی بهانه
نقش سرما، بین دستان تو و من، در نگاهت رو به فردا یا سکوتی خفته در من
نقش اشکت، در فراسوهای چشمم، در تلاطم های قلبم
نقش امواج دل تو، نقش خورشید، نقش زیبای ستاره
نقش آن باران خیس و نقش یک عمر سواره
نقش غم، نقش شقایق
نقش گل یا نقش پارو در کنار قلب قایق

لحظه لحظه می کشیدم،
هم غمت را
هم یه نقش از لحظه لحظه بودنت را
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

زیبا می نویسید
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

.
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

از اينكه دوباره كنار هميم، ببين لحظه ها غرق بى تابيه
واسه لحظه اي رنگ رنگين كمون، يه لبخند شيرين همين كافيه
-
از عشقي كه همرنگ افسانه هاس، نگاه كن پر از شادي آسمون
يه دنياي بي انتها حك شده، تو آغوش روياييه قلبمون
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما ... به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود. یتیمان را پدر می شود و مادر، محتاجان برادری را برادر می شود، عقیمان را طفل می شود، ناامیدان را امید می شود، گمگشتگان را راه می شود، در تاریکی ماندگان را نور می شود، رزمندگان را شمشیر می شود، پیران را عصا می شود، محتاجان به عشق را عشق می شود. خداوند همه چیز می شود همه کس را... به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس، بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها... چنین کنید تا ببینید چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند، در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟ "آیا خدا برای بنده خویش کافي نيس!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

خیلی قشنگ بود واقعا احساستو به قلم کشیدی.فقط "ننشوتنش" همون "ننوشتنش" بود دیگه؟
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

خیلی نازه ... کاشکی ی کتابی کتابچه ای نکنی بدی واسه نشر... :)
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

میدونم که نیستی ، میدونم که رفتی
نقهمیدم اما چی شد دل شکستی

میدونم که بی تو شبام بی ستارن
شبایی که بی تو تمومی ندارن
غم و بی کسی ، اوج تنهایی و
یه دنیا نوشتم، همه پاره پارن

یه روز میشنوی شعر دلتنگیمو
یه روزی که نیستی تو دنیای من
میدونم که که رؤیام دلش لک زده
واسه خنده هات رو به چشمای من
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

واقعا زیبان...
میدونین،بعضیا زور میزنن تا شعرشون بیاد و معمولا هم اون شعرا به دل ادم نمیشینن ولی اینا واضحه از دل بر اومدن و "هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند"...موفق باشین. :) :)
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ...

به نقل از Amin.Hero :
در سفرم ... سفری از ازل تا به ابد ... مقصدم نامعلوم ... جاده را هم نمی دانم ... هر از چند گاهی آتشی بر سر راه می افتد ... یا که باران، سکوت از تن این جاده سنگین، همش میگیرد ... تک و تنها در میان غوغای این جاده خلوت ... من اینجا چه میکنم ... آمده ام برای آتش دیدن؟! ... خیسی باران لمس کردن ؟! ... کاش یک لحظه هم از این سفر دور دراز، لحظه ای شیرین بود ... ناشکری هم نمی کنم، نه اینکه لحظه ی شیرین نداشته باشد، اما خوب چون گندمزاری که یا با آتش میسسوزد یا همچون کویر زیبایی که طعمه ی تگرگ های باران می شود ... این است جاده زندگی ... حواسم باشد آنجا که نوشته "قلب کسی بر سر راه است، آهسته برانید"، احتیاط کنم، جریمه اش سنگین است اگر حواسم را ندهم ... حواسم باشد آنجا که نوشته "خطر عبور عاشقان"، مسیرم را عوض کنم، چون عاشقان که جلوی پایشان را نمی بینند پس بهتر است از نزدیکشان هم عبور نکنم ... زندگی، جاده خوشبختی نیست، جاده گریه و تنهایی نیست، زندگی فرصت گذشتن از جاده هاست ... فقط فراموش نکنید اگر کسی خواست به سفر بیاید، " حتماً پشت سرش آب بریزید "
واقعااا فوق العاده هستش عاليههه مرسي
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

زدم دل به دریا بشم قطره ای
تو بارون اشکای چشمای تو
فقط راضیم به همون خنده ای
که نقاشی میشه رو لب های تو

واسه داشتن شادی تو قصه هام
همین دستای گرم تو کافیه
همین بودن تو کنارم همین
سکوتت تو شب های مهتابیه

تمومه دنیامه آرزوی تو
خندیدن و تماشای روی تو
اینکه نبینم حتی یه لحظه هم
اشکی تو قاب سبز چشمای تو
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

به نقل از Amin.Hero :
زدم دل به دریا بشم قطره ای
تو بارون اشکای چشمای تو
فقط راضیم به همون خنده ای
که نقاشی میشه رو لب های تو

واسه داشتن شادی تو قصه هام
همین دستای گرم تو کافیه
همین بودن تو کنارم همین
سکوتت تو شب های مهتابیه

تمومه دنیامه آرزوی تو
خندیدن و تماشای روی تو
اینکه نبینم حتی یه لحظه هم
اشکی تو قاب سبز چشمای تو
زیبا مینویسین ,ادامه بدین!
من در حدی نیستم که بخوام در مورد نوشته هاتون نظر خاصی بدم. ولی به نظرم شعر های بدون قافیه رو زیباتر مینویسین بیشتر احساس دارن!
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

میکشم طرح درخت
تک درختی بی ثمر
تا که یاد آرم اگر ، قلب در جان جهان پیدا نبود
میوه حتی عشق روییدن نداشت ،
تا بروید بر لبِ سرشاخه هایِ تا به اوج کهکشان افتاده یِ طرحِ درخت ،
چون ندارد قلب ، تک درختِ بی ثمر
 
پاسخ : وقتی دلم ابری شود ... ( نوشته های امین )

آسمان قرمز، قاب لحظه ای فراموش نشدنی است برای من و تویی که در جلوه ی سرخ رنگ آسمان محصور می شویم،
کمی خیره تر نگاه کن، حواسشان نیست، نگران نباش، از بین پلک هایت ( همون چشمانت ) آرام نگاه کن که خلوتشان به هم نخورد یکدف، درست است، خورشید در آغوش دریاست و ... ، خوشند موقع غروبی برای خودشان
حالا کمی عقب تر بیا، کمی عقب تر، بایست، خوب است، این باز پنجره دلت را کامل هم باز کنی حواسش پرت نمی شود، راحت نگاه کن؛ می بینی، بیچاره دلش بدجور خون است، آسمان را می گویم،
اینجاست که ته دلت احساس می کنی این حس عجیب که آرام خیره شدن به این صحنه برایت هدیه آورده، پشت این رنگ سرخ، برای غروب خورشید نیست، برای دل خون آسمان است ...
چقدر بی انصاف است خورشید ... شاید بتوان برای همدردی با آسمان هم که شده، الآن که توپ پیروزی در زمین شب است، جای شب و روز را عوض کنیم، شاید کمی خورشید به خودش آمد...

راستی، فک کنم دیگر فهمیدی خورشید شب ها کجا می رود ... !
 
Back
بالا