خاطرات جالب نوروز 91

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.
پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91

12 ام فروردين بود...رفته بوديم صحرا 8-^
بعد كيميا و متين و امين و هادي، همه داشتن گـٍل بازي ميكردن ;;)
خو منم دلم خواست :(
هيچي ديگه منم آستينامو زدم بالا و يه دل سير گل بازي( :x) كردم ;D
من و متين يه گروه بوديم ;D كيميا تك بود ;D هادي و امين عم با هم بودن ;D
 
پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91

12فروردین بود با پسر عمه ها و دختر عموها مجردی رفتیم بیرون تا 2 نیمه شب بعد که برگشتیم یادمون امد الان همه خوابنو از شامم خبری نیست دوباره همه جا رو گشتیم تا رستوران پیدا کنیم ساعت 3و نیم بود برگشتیم ;D
 
پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91

خونه مامان بزرگم بودم بعد کلا عادت دارم 5-6 صب میرم دوش میگیرم
بعد رفتم و با تیپ حوله و اینا اومدم کلی ول گشتم تو خونه تا بالاخره ساعت 10-11 همه بیدار شدن دیگه
بعد پسر داییم برگشته به مامان بزرگم میگه:مادرجون خونتون جن داره؟؟ :-s
مامان بزرگم:نه بابا!این چه حرفیه؟ ;;)
- آخه من صب بیدار شدم یه جن دیدم!بعد ترسیدم دوباره خوابیدم!
من: =))
اصلا سوژه شدم رفت
 
پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91

یه شب از شب های مبارک تعطیلات عید همه دور هم جمع بودیم خونه خاله جان. دختر خاله ام یه دختر داره که هنوز 3 ساله اش نشده خیلی بامزه ست. این از بنده خدا از اول تا آخر مجلس وسط بود میرقصید با اینکه خوابش میومد اما وقتی بهش شاباش میدادن انرژی می گرفت خوابش می پرید آخر مجلس بش گفتم: میخوای با پول هات چی کار کنی؟ گفت: میخوام سوئیت بخرم!!
من دهنم باز موند! گفتم واسه منم میخری؟ گفت نه واسه تو شوکولات میخرم! :))
 
پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91

بهترين خاطره ي من از عيد امسال اون شبي كه صبش عيد بود اتفاق افتاد ;;)من حموم نرفته بودم به دلايلي. برا همين با خودم گفتم شب زود بخوابم صب پاشم برم حمومو از اين حرفا...بنابراين س 11 خوابيدم...خواب و بيدار بودم كه دوستم SMSداد بيداري؟؟؟ميخواستم بزنم تو سرم ~X(جوابشو ندادم...س 2 نصفه شب ديدم داره گوشيم ميزنگه نگا نكردم ببينم كيه قعطيدمش 2 ديقه بعد دوباره زنگيد ديدم نوشته بابا!!!(اخه اون شب ما خونه مامان بزرگم بوديم بابام خونه خودمون)اعصابم خورد شد گوشيو پرت كردم اونور درست خورد تو ديوار محتوياتش در اومد خلاصه دوباره خوابيدم اما خوابم نبرد نگران شده بودم اخه. پاشدم رفتم پايين به مامانم گفتم مامانمم اعصابش از من داغون تر گفت به درك :-[منم دست از پا دراز تر اومدم بالا گوشيمو تو تاريكي پيدا كردم سر همش كردم به بابام زنگيدم...حالابابام:دختر گلم سلامخواب كه نبودي ~X(بيا در پاركينگو برام باز كن...بله منم به اين ترتيب تا 4 صب بيدار بودم و اخرشم صب برا عيد خواب موندم به عبارتي موقع تحويل سال تو رختخواب تشريف داشتم :-[
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Back
بالا