no one line(نوشته های نو وان)

  • شروع کننده موضوع
  • #1

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
با اینکه تو نوشته های شخصی پست میدادم به خودم گفتم یه تاپیک باز کنم هم نوشته هام یه جا باشه و هم نظرات رو بشنوم و استفاده کنم!



اینم اولین:

نمی دانم چه کار کنم! بخوابم و به عالم رویا بروم تا شاید ردی از چهره ی افسونگرش بیابم یا بیدار بمانم تا با خاطراتش غمگساری کنم تا شاید ذره ای از این دلتنگی را کم کنم!
چه کنم که در هر صورت بامداد فردا دورویی دوباره شروع میشود! باید خندید در مقابل دیدگان اطرافیان، پدر، مادر، دوستان و ... تا راز دل گشاده نشود، تا هیچ کس نداند دل در گرو دارم!
ولی در درون! چه کنم در درون خود می نالم، می نالم از این بدی ها، از بی وفایی ها، از نبخشیدن ها و ...!
چرا باید اینگونه باشیم که در کنار هم فقط زندگی کنیم! فقط زندگی! چرا نمی شود عاشق شد و عاشق ماند! چرا وقتی عاشق شدیم و شاید ماندیم معشوق یا برود و بی وفا شود و یا ...

نمی دانم چرا خدا اینگونه آفریده است که برای بودن باید نباشیم و برای نبودن، باشیم!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

کبریتی را روشن میکنم تا ببینم چه میبینم! شعله ی زرد کبریت لحظه ای شعله ور شد! در و دیواری را دیدم و ناگاه خاموش شد! دوباره کبریتی بیافروختم تا لحظه ای دیگر پیرامونم را ببینم، با دقت به اطراف، کبریت را روی صفحه اش کشیدم و دویاره شعله ور شد و نقاشی ای روی دیوار پدیدار شد ولی قبل از اینکه ببینم چه نقاشی ای است دوباره کبریت خاموش شد! اینبار می دانستم چه کنم دانه دانه ی کبریت ها را درآوردم و به ترتیب روشن می کردم تا نقاشی را دریابم! یک بار دریا را دیدم و باری آسمان را! یک بار خورشید را دیدم و بار دیگر ماه را! پسری را دیدم که با دستان نوازش گر خود دختری را نوازش میکند! مادری را دیدم که بوسه هایی بر صورت گلگون فرزندش می گذارد! مردی را دیدم که با خنجری مرد دیگری را می کشت! زنی را دیدم که منتظر مشتری بود!!!

در نقاشی باری عشق و زیبایی را میدیدم و باری تنفر و زشتی را!
.
.
.
.
الان آخرین کبریت را می خواهم روشن کنم! برای آخرین نگاه! کبریت را روشن کردم و این بار خدا را دیدم! خدا را دیدم که به من لبخند میزد! نگاهم میکرد! سیرم می کرد!

و در آخر خاموشی!!!



چطور بود؟
یه نکته ی جالب داشت؟ خودم آخرش فهمیدم!
این بود که در نگاه اول دری هم دیده شد ولی تلاش برای دیدن نقاشی بالاتر از تلاش برای رهایی از اون مکان بود!!
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

1. استفاده از علامت تعجب به موقع نبود.

2. نکته ای که میگفتی میتونست جالب باشه اگه اولش به خواننده این ذهنیت رو میدادی که داری دنبال رهایی میگردی. هیچ نشانه ای از اسارت این جا نیست. بیشتر آدم فکر میکنه یه آدم از سر کنجکاوی وارد یه غار شده و میخواد ببینه چی رو دیواراشه. نقاشی رو دیوار؟ از کجا میدونست رو اون دیوارا نقاشیه اگه تا حالا ندیده بودشون؟ یا مثلاً اون زنی که منتظر مشتری بود، از کجا در یک نگاه فهمیدی منتظر مشتری بود؟
شرایط رو ملموس نکرده بودی...

3. ایده ی با هر کبریت یک قسمت رو دیدن جالب بود.

4. الان آخرین کبریت را میخواهم بکشم.
زمان فعل تو نوشته ت تک افتاده.
بهتر بود میگفتی آخرین کبریت را کشیدم.

5. پایان نوشته ت گنگه. در آخر خاموشی... خب این یعنی چی؟
با خدا تنها میشی؟
از جایی که هستی میری بیرون؟
خاموشی برات گرون تموم میشه؟
...

از ایده ای که تو نوشته داشتی خیلی خوشم اومد اما به نظر من خوب نپرداخته بودیش. میتونستی همون بحث رهایی رو مطرح کنی. این جوری آخر داستان میشد فکر کرد که دیگه گیر افتادی و معلوم نیست چه جوری میخوای بیای بیرون.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

از عادتای بدمه این تعجب :( می دونم باید خیلیاش حذب بشه!
فهمیدن نقاشی تو اولین و دومین کبریت بود دیگه! ولی حق با تو! چون می توستمن بیشتر روش کار میکردم!
برای فعلم زور زدم اون اومد دیگه... :D
آخرشم خواستم ابهام داشته باشه تا خواننده به فکر فرو بره!

خدا وکیلی زیاد روش کار نکردم! همینجوری خودکارو گرفتم نوشتم!

یه متنه جدید هم شب میزارم! روش بیشتر کار می کنم!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

بوووووم...
آسمان می غرد... نعره میزند... گریه میکند...
نمی دانم چرا؟ نمی دانم چرا که الان یکی از زیبا ترین لحظات زندگی ام هست آسمان اینگونه می کند؟
چرا می گرید؟ من الان در کنار اویم! چتری را بالای سر میگذارم برای دو دلیل: یکی آنکه او خیس نشود و دیگری آنکه این باران ها و غرش سبب تمام شدن این لحظه نشوند. آنروز بهترین روز عمرم بود. آنروز سرم را روی سرش گذاشته بودم و موهایش را بو می کردم؛ بوی بهشت را میداد!
او در آغوشم بود، در کنارم، روبروی چشمانم و در قلبم!
سال ها می گذرد و من الان معنای غروش آسمان را در آن روز دانستم! آسمان می دانست که این پیوند نابودی به همراه دارد و بدبختی! می دانست که در غم این جدایی، دنیای من هیچ میشود و سست.
کاش آنروز محکمتر در آغوشم میگرفتمش، کاش بیشتر موهای دل انگیزش رو می بوییدم، کاش بیشتر نگاهش می کردم!

دوباره سال ها می گذرد...
و من اینجا نشسته ام و در حال نوشتنم؛ نوشتن احساسی قدیمی از جنس خدا! او اشتباه می کرد، هوس نبود، چیز دیگری بود! چون خدا هوس نیست، خدا عشق است که در سینه ی من جوانه زد. ولی به خاطر چند حرف آن هرا هوس شناخت
 

ارنواز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
897
امتیاز
2,920
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2 / فرهنگ
شهر
مشهد
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
باستان شناسی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

1- خب در مورد موضوعش که نظر نمیدم :-"
2- زمان فعل ها فکر کنم یه ذره مشکل داره ؛ آخه می نویسید «سال ها می گذرد» اما زمان فعل ها حال ـه . :rolleyes:
3- چند جا کلماتی که استفاده کرده بودید بیشتر حالت محاوره داره و واسه متن ادبی خیلی خوب خوب نیست.
4- «نمی دانم چرا؟ نمی دانم چرا که الان یکی از زیبا ترین لحظات زندگی ام هست آسمان اینگونه می کنم.» یعنی چی ؟ :D
5- «می دانست که در غم این جدایی، دنیای من هیچ میشود و سست.» خیلی زیبا بود x:
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از ارنواز :
1- خب در مورد موضوعش که نظر نمیدم :-"
2- زمان فعل ها فکر کنم یه ذره مشکل داره ؛ آخه می نویسید «سال ها می گذرد» اما زمان فعل ها حال ـه . :rolleyes:
3- چند جا کلماتی که استفاده کرده بودید بیشتر حالت محاوره داره و واسه متن ادبی خیلی خوب خوب نیست.
4- «نمی دانم چرا؟ نمی دانم چرا که الان یکی از زیبا ترین لحظات زندگی ام هست آسمان اینگونه می کنم.» یعنی چی ؟ :D
5- «می دانست که در غم این جدایی، دنیای من هیچ میشود و سست.» خیلی زیبا بود x:

خب چرا در مورد موضوع نظر نمی دید؟ :-?
2) خب مگه "می گذرد" حال اخباری نیست :-?
3) آره چند تا اشتباه کردم... :-[
4) :D منظورم "اینگونه می کند"

5) ممنون! :)

شب یه متنه دیگه میزارم..
 

ارنواز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
897
امتیاز
2,920
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2 / فرهنگ
شهر
مشهد
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
باستان شناسی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از no one :
خب چرا در مورد موضوع نظر نمی دید؟ :-?
2) خب مگه "می گذرد" حال اخباری نیست :-?
3) آره چند تا اشتباه کردم... :-[
4) :D منظورم "اینگونه می کند"

5) ممنون! :)

شب یه متنه دیگه میزارم..
1- چون درکی از این شرایط ندارم و دوست ـشون هم ندارم :-"
2- نه ، منظورم اینه که وقتی میگید سال ها می گذرد ، اون قبلیا باید گذشته باشن.
5- خواهش میکنم :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

نوشته ی جدید:
روش کار کردما



به آهستگی گام هایم را یکی پس از دیگری بر میدارم و به جلو می رانم. شاید در جلوتر ها آوایی از تو بگوشم برسد، شاید رایحه ی دلنشین گیسوانت به مشامم برسد و شاید نگاری از آن چشمان آسمانی ات به دیدگانم بنشیند.
نمی دانم راز آن چشم های تو چه بود، چشم هایی به رنگ خدا!
چشمهایی که اسیرم کرد، شکنجه ام کرد و تیشه به ریشه ام زد و من تمامی این ها را با آغوش باز پذیرفتم. پذیرفتم که اسیر باشم ولی زندانبانم تو باشی، پذیرفتم که شکنجه ام کنی تا شاید در میان شکنجه ها دستان گرمت را حس کنم و پذیرفتم که تیشه بر من بزنی تا ریشه ام در تعلقاتم قطع گردد تا به هیچ چیز جز تو وابسته نباشم.
همه را پذیرفتم تا لحظه ای در کنارت باشم ولی نامردی دستان سرنوشت بود که همه چیزم را گرفت و نابودم کرد و فقط لحظه ای در کنارم بودی!
و اینک هیچ کس نیستم جز کالبدی که در شب ها، آرزوی دیدن همان لحظات را دارد!
با تمامی اینها همان یک لحظه با تو بودن ارزش تمامی از دست رفته هایم را داشت
 

ارنواز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
897
امتیاز
2,920
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2 / فرهنگ
شهر
مشهد
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
باستان شناسی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

خب این باز از اون موضوعاتی ـه که نظر نمیدم :D فقط یه چیزی ؛ «و فقط لحظه ای در کنارم بودی!» یعنی کی دقیقا ؟
در ضمن سبک نگارش ـتون هم خیلی بهتر شده :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از ارنواز :
خب این باز از اون موضوعاتی ـه که نظر نمیدم :D فقط یه چیزی ؛ «و فقط لحظه ای در کنارم بودی!» یعنی کی دقیقا ؟
در ضمن سبک نگارش ـتون هم خیلی بهتر شده :)

خب من بیشت ررو این موضوعات می نویسم!
یعنی" دورانی که کنارم بودی به کوتاهی یک لحظه بود"

مرسی! :)
 

گردآفريد

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
398
امتیاز
2,380
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

موضوع و نحوه ي نگارش عالي بود اما فك مي كنم ذهنتون متمركز نيس،يعني يه عالمه جمله هاي قشنگ تو ذهنتونه كه تو گفتنشون شتاب دارين واسه همين متنتون متحد نيس!يعني مخاطب براي تصور كردن صحنه ها اذيت ميشه! ;;)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

چرا باید دوست داشت؟ چرا باید کسی را که دیگر نمی بینی را دوست داشته باشی؟
متنفرن از این دنیایی که نمی توانم حتی راست بگویم! متنفرم از اینکه برای عشق هم باید دروغ گفت! کجاست آبتین که کمند بر بارو می افکند تا به دیدار شیرین برود و راز دلبستگی بگوید؟
خدایا...! آیا این همان دنیاست که تو خواستی خلق کنی؟ یا تو هم نتوانستی از پس این اختراع وحشتناکت بر بیایی؟
آری قلب وحشتناک ترین اختراع توست که از آغاز تا ابد ما را می سوزاند. چه کنم خدا که فاصله ام هم با تو زیاد هست و هم با او!
کاش میشد ترانه ای ساخت و عشق را برای همیشه خواند! نه برای لحظه نه برای یک عمر! بلکه برای جاودانگی!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

تیک تاک... تیک تاک.... تیک تاک....
تنها صدایی که میشنوم این است. صدایی از اعماق قلبم! تنظیم شده ام که صبح بیدار شوم و به کار هایی بپردازم! تا شب. بروم به دنیای بیرون و نظاره گر تردد بی هدف دیگر انسان های کوکی باشم و یا بینای دیدن گذشتن زمان!
آیا واقعا داستان این بود؟ این بود که تنظیم شویم تا نظم ایجاد کنیم؟ و یا در خلقتمان هدفی ورای این باور های اجتماعی جدید وجود دارد؟
هم اینک کار تازه تری را انجام می دهم! در صفحه ی رو به رویم برای اولین بار اندیشه هایم را می نویسم شاید قلب کوکی های دیگری نیز با من باشند! شاید آن ها هم می خواهند بدانند قلبشان از اول کوکی بوده و یا روزی روزگاری گوهری در سینه داشته ایم و اینک آن را گم کرده ایم؟
تیک تاک.... تیک تاک....تیک تاک.....
دیگر خسته شده ام. از تمامی این تیک ها و تاک ها! چه قدر باید منتظر تمام شدن این کوک لعنتی باشم؟!؟ کاش حداقل کوک کننده ام را می یافتم! کاش اصلم را می یافتم! چه کنم در این دیار همه یا اینگونه اند و نمی خواهند دیگری شوند و یا اینگونه نیستند و فقط عروسکی در دستان قهار سرنوشت هستند!

تیک تاک.................................
 

shekoofeh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
4,354
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از ஜ...F@R!D€H...ஜ :
يعني يه عالمه جمله هاي قشنگ تو ذهنتونه كه تو گفتنشون شتاب دارين واسه همين متنتون متحد نيس!يعني مخاطب براي تصور كردن صحنه ها اذيت ميشه! ;;)
دقیقا موافقم!
-------------------------
درکل همونجور که خودتونم گفتید همه ی نوشته هاتون متمرکز شده رو یه موضوع! یعنی هیچ چیز نویی آدم نمی بینه ؛ مضمون ها تکراریه.
توی این نوشته ی آخرتون ...
به نظرم لازم نیست انقدر نثرتون رو ثقیل کنید!! اما انگار خودتونم نمی دونید میخواید راحت بنویسید یا ثقیل. یه تیکه های متن چند تا کلمه ی قلمبه (:-") هست ؛ بعد دوباره عادی میشه بعد دوباره قلمبه میشه ... و اینا.
بعد خب "تیک تاک" صدای ساعته. :-? جمله ی اول رو که خوندم انتظار داشتم متن در این مورد باشه که زمان داره سریع میگذره و وقت نداریم و این حرفا.
بعد توی پاراگراف دوم ... که میاید کار تازه انجام میدید ؛ خب یک جورهایی امیدوار شدین و از سیاهی متن کم شد.بعد تو پاراگراف سوم با " دیگر خسته شده ام " شروع کردین.
به نظرم جای این دو تا پاراگراف باید عوض میشد. یعنی خب این متنه یه روندی باشد داشته باشه دیگه.
درکل خیلی خوبه (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از Shek8fe :
دقیقا موافقم!
-------------------------
درکل همونجور که خودتونم گفتید همه ی نوشته هاتون متمرکز شده رو یه موضوع! یعنی هیچ چیز نویی آدم نمی بینه ؛ مضمون ها تکراریه.
توی این نوشته ی آخرتون ...
به نظرم لازم نیست انقدر نثرتون رو ثقیل کنید!! اما انگار خودتونم نمی دونید میخواید راحت بنویسید یا ثقیل. یه تیکه های متن چند تا کلمه ی قلمبه (:-") هست ؛ بعد دوباره عادی میشه بعد دوباره قلمبه میشه ... و اینا.
بعد خب "تیک تاک" صدای ساعته. :-? جمله ی اول رو که خوندم انتظار داشتم متن در این مورد باشه که زمان داره سریع میگذره و وقت نداریم و این حرفا.
بعد توی پاراگراف دوم ... که میاید کار تازه انجام میدید ؛ خب یک جورهایی امیدوار شدین و از سیاهی متن کم شد.بعد تو پاراگراف سوم با " دیگر خسته شده ام " شروع کردین.
به نظرم جای این دو تا پاراگراف باید عوض میشد. یعنی خب این متنه یه روندی باشد داشته باشه دیگه.
درکل خیلی خوبه (;

مرسی!!!
خیلی قشنگ دقت کرده بودید! خودم به تفاوت های پاراگراف 2 و 3 توجه نکرده بودم!
آره هر از گاهی نمی دونم راحت بنویسم یا ثقیل!!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

هنوز چمشهایش زیباست! هنوز خنده هایش را دوست دارم! هنوز برایم قدیسی هست که تمامی حرکاتش مقدس هست و دلربا...

چه کنم آرزویی بود و گذشت و به تاریخ پیوست. همانطور که ما ایرانیان کوروش کبیر یا از یاد نمی بریم و افسوس و صد افسوس می خوریم، من نیز نمی توانم برگی از زندگیم را که شاه برگی است از دفتر تاریخ زندگیم از یاد ببرم. برگی که همه ی نوشته های دستان سرنوشت از آنجا به آغازی ابدی تبدیل شد! پیوسته می نویسم تا آن روز، آن روز که آن را، آخرین روز خدا می خوانند! می خواهم حقیقت را بیابم، حقیقتی که سال ها از دانستن آن محرومم! می خواهم بدانم که چرا در موجودی مثل انسان این قدرت را گذاشته است تا عاشق شویم در حالی که قدرت بخشش را نداده است تا نتوانیم این احساس را ببخشیم، در حالی که قدرت تنفر را خلق کرد تا با کوچک کجراهه ای افسون این قدرت شویم!
آخرین روز خدا را می خواهم که آگاه شوم... از حقیقت... از ناشناخته ها... و از انسان!
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,776
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نظر میاد سبک نوشتنتون آرکائیک باشه. :-?
اینکه استفاده از بعضی کلمات با فکر قبلی نبوده نوشته تون رو متمایز میکنه...کاملا حس میشه کلمات ثقیلی که به کار بردین،خودشون توی جملات راه پیدا کردن.که این هم مستلزم دایره لغات قویه.
امیدوارم نوشته های بیشتری ازتون بخونم و قوت قلمتون روز به روز بیشتر بشه :)
 

منتقد

مهمان
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

من اول سلام میکنم به تو دوست هنرمندم با این قلم قدرتمند
یه سوالی؟
برای مخاطب مینویسی یا برای دل خودت؟ :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

no one

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
818
امتیاز
1,525
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اورمیه
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : no one line(نوشته های نو وان)

به نقل از ناطق :
من اول سلام میکنم به تو دوست هنرمندم با این قلم قدرتمند
یه سوالی؟
برای مخاطب مینویسی یا برای دل خودت؟ :)

اکثر مواقع برای دل خودم! ولی هر از گاهی برای مخاطب خاص و بعضی مواقع برای همه ی آدما که بعضی چیزا یادشون بیاد :)
 
بالا