میدونی اگه این رو تو جمع بخونی اولین چیزی که میگن یا با خودشون فک میکنن چیه؟
میگن اینکه شعر نیس.دکلمه س. یا خ لطف کنن میگن دلنوشته س...
درسته رکن اصلی شعر احساس و خیال هست.ولی یه کار ساده هست واسه اینکه شعرات دوست داشتنی تر شن
جملات رو کامل نیار.مثلا اگر تو باشی رو اگر رو حذف کن.یا شاعرانه ترش کن.مثلا تو که بیایی!
یه ذره هم جای فعل ها رو عوض کن.فعل رو اول بیارم.وسط بیار.کسی نمیتونه ازت ایراد بگیره.
با کلمه ها بازی کن.خودتو احساستو نسپر به دست اونا
نظر شخصی+ اندکی،خیلی خیلی کم تجربه بود
موفق باشی
:)
یه کوچولو باید جنبه ی خیال انگیزیشو همگام با احساسش ببری بالا
میدونی چی میگم؟
اینا همشون ملات ساده ان
و بدیع هم نیستن که بگی از صنعت سهل و ممتنع استفاده شده
پس واسه شعر تر شدنشون یه کوچولو خیال انگیزی میخوان
چن تا تشبیه قشنگ
چن تا استعاره
....
خانه در آتش خود سوزان است
شعله ی سرخ میکشد هردم
مردمانم همه در سوز و گداز
عابران رهگذران
مشتی آب
نهر در نزدیکی است
عابری میگوید :
آتش خانه ات است دامن گیر
بگذر و بگذار این خانه نیم سوخته را
شعله ی خانه اگر جامه ی من را بدرد
بهتر از صد منت
اشک چشمم
آتش خانه ی ویران کند آب
اشک میریزم و من میگویم :
مردمان همه خاک افتاده
اشکتان آبی است بر شعله ی سرخ
اشک ریزید و بگویید : خداااا...
نکند خانه مان شود ویران ؟
خیلی خوب بود
فقط روی یک قسمت کار کنید من تو شعر نو زمینه ای ندارم ولی به نظرم این کلا ربطی به تخصص نداره از نظر سماعی عرض میکنم
توی شعرتون از نظر آوایی کار کنید مثلا همین اولش:
خانه در آتش خود سوزان است شعله ی سرخ میکشد هردم
مردمانم همه در سوز و گداز
تیکه اول خیلی ریتم دلنشینی داره ولی یکهو انگار با گوشت کوب زدی تو سر شعر تو قسمت قرمز کل حس رو از بین میبره
در کل زیبا بود
کاش می دانستم
که چرا این روزها
هیچکس عاشق نیست!
که چرا این روزها
همه دنبال جلوس اند
همه دنبال مقام.
همه دنبال مقام اند
و من درپی نوری
نشانی
راهی
که به تو ختم شود می گردم!
و چه کس می داند
که چرا من
این منِ سرگردان
جا به جا جای تو را می جویم!
و چه کس می داند
که چرا من
گل به گل بوی تو را می بویم!
من به دنبال تو ام...
خود نشانی به من آر
خود در این مزرعه ی خاکستر
ردپایی بگذار...
فقط یه چیزی که نه حتی تو خوندن در دفه اول در دفعات بعد توجه رو جلب میکنه اینه که شعرت کاملا به دو قسمت تقریبا کم مربوط تقسیم میشه.
البته نظرم کاملا شخصیه ها
نگاه کن شروع کردی به گفتن از اینکه عشق دیگه وجود نداره و همه به دنبال دنیا هستن ولی بعد کاملا موضوع رو عوض کردی به سمت اینکه عشقت رفته و نیست و تو دنبالشی.شاید اگه بعد میگفتی ولی هنوز عشق هست در من.یا قبلش میگفتی من عاشقم و تو نیستی بهتر بود.نمیدونم
همه دنبال مقام اند
و من درپی نوری
نشانی
راهی
که به تو ختم شود می گردم!
دقیقا این قسمتی که نوشتی سیم ربط بین دو قسمت شعر بود منظور این بوده که همه خداوند رو یادشون رفته و به دنبال مقام و اینان درحالی که من فقط به دنبال راهی برای رسیدن به اون میگردم و پیداش نمیکنم !
آب که از سر بگذشت...
یک وجب و صد وجبش فرقی نیست
همه ی ما غریق ایم
غریق!
همه قایق هامان بر گل سرد
همه ی دلهامان پر ز اندوه و ز درد
رسم این آب روان نیست
که عاشق بُکُشد.
سنگ را خود به خود آویخته ایم
خاکها را ما به این آب روان ریخته ایم
همه ی ما غریق ایم
غریق!
همه قایق هامان بر گل سرد
همه ی دلهامان پر ز اندوه و ز درد
تبر دست بد رسم زمانه بشکست
این تبر بود که این قایق
از هم بگسست
تبر قایق هامان سخن عشق نبود
کمر قایق ما را سخن خشم شکست.
پ.ن:نمیدونم چرا ولی یه حس خاصی توی این شعر هست انگار یه خرده از حرفاییه که خیلی وقته تو دلم مونده...