- شروع کننده موضوع
- #1
Master_BIO
کاربر فعال
- ارسالها
- 29
- امتیاز
- 280
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1 بندرعبّاس
- شهر
- همین جی
- مدال المپیاد
- المپیاد زیستی بودم :ایکس
- دانشگاه
- پرینستون
- رشته دانشگاه
- بیو تِک
الان می فهمم چقدر احمق بودم اون وقتی اول دبیرستان بودم و اومدم به این سایت . اون موقع تازه سمپادی شده بودم .. و چقدر احمق تر وقتی که رفتم و تا مدتها برنگشتم که اشتباهمو جبران کنم .. چون غافل بودم از اینکه حتی همون موقع که با اکانت cheshba2mi میومدم اینجا .. همون موقع ارتباط قلبی پیدا کرده بودم با همه ی کاربرا .. با همه ی سمپادیا .
رفتن مسعود باعث شد جرات زدن این حرفا رو پیدا کنم .. باعث شد بعضی پستا رو بخونم .. تاپیک سارا رو بخونم و بفهمم چقد می ترسم از روزی که زبونم لال باز یکی دیگه از ماها به هر دلیلی بره از پیش بقیه .. می ترسم و ناراحت می شم از اینکه دیگه سمپادیا. کام ی نباشه که همین یه زنجیر مونده بین بچه ها پایدار بمونه .
حالا دیگه شاید واسه من و خیلی های دیگه دیر باشه که اون جایگاهی رو که باید توی سایت داشته باشم
اما هنوزم میام سایت .. هنوزم پستا رو می خونم .. هنوزم عاشق سمپادیا | هر جوری که باشه | می مونم .. تا شاید بتونم یه روزی یه جایی تو دل سمپادیا و سمپادی های واقعی پیدا کنم ..
امیدوارم همه ی کاربرای قدیمی و جدید که درک می کنم چی می گم و درک می کنن که اینجا همیشه باید بمونه - تا هر وقت تو هر شرایطی ـ هیچ وقت اینجا رو تنها نذارن : (
این پست رو مدتها بود که می خواستم بدم همون موقع که | بعد از کلی دلتنگی واسه همه ی بچه های قدیمی و سمپادیا و حرف بزن و مدیریت ها و همه ی کسایی که من رو مطمئنا یادشون نمیاد و من به یاد دارمشون | برگشتم به سایت .. اما خیلی دیر .....
بچه ها همیشه اینجا رو یه گوشه از وی آی پی ِ قلبتون نگه دارید : |
×× شاید جای این پست تو حرف بزن بود و این اسپم محسوب شه اما امیدوارم که قفل نشه و بخونیدش !!
شاید خیالاتِ محض باشه اما نباید هیچ وقت از هم جدا شیم بچه ها .. حتی اگه بیشتر از این بخوان جدامون کنن و کسایی که لایق نیستن رو بینمون راه بدن : (
شاید بین همه ی این آدما تعدادی باشن که مثل یه تیزهوش واقعی فک کنن !!
××× نوشته های دفتر چه فکر سوق 8 که فک کنم جناب بذرکار هم در نوشتنش دست داشتن به اینکه اینارو بنویسم دامن زد !
رفتن مسعود باعث شد جرات زدن این حرفا رو پیدا کنم .. باعث شد بعضی پستا رو بخونم .. تاپیک سارا رو بخونم و بفهمم چقد می ترسم از روزی که زبونم لال باز یکی دیگه از ماها به هر دلیلی بره از پیش بقیه .. می ترسم و ناراحت می شم از اینکه دیگه سمپادیا. کام ی نباشه که همین یه زنجیر مونده بین بچه ها پایدار بمونه .
حالا دیگه شاید واسه من و خیلی های دیگه دیر باشه که اون جایگاهی رو که باید توی سایت داشته باشم
اما هنوزم میام سایت .. هنوزم پستا رو می خونم .. هنوزم عاشق سمپادیا | هر جوری که باشه | می مونم .. تا شاید بتونم یه روزی یه جایی تو دل سمپادیا و سمپادی های واقعی پیدا کنم ..
امیدوارم همه ی کاربرای قدیمی و جدید که درک می کنم چی می گم و درک می کنن که اینجا همیشه باید بمونه - تا هر وقت تو هر شرایطی ـ هیچ وقت اینجا رو تنها نذارن : (
این پست رو مدتها بود که می خواستم بدم همون موقع که | بعد از کلی دلتنگی واسه همه ی بچه های قدیمی و سمپادیا و حرف بزن و مدیریت ها و همه ی کسایی که من رو مطمئنا یادشون نمیاد و من به یاد دارمشون | برگشتم به سایت .. اما خیلی دیر .....
بچه ها همیشه اینجا رو یه گوشه از وی آی پی ِ قلبتون نگه دارید : |
×× شاید جای این پست تو حرف بزن بود و این اسپم محسوب شه اما امیدوارم که قفل نشه و بخونیدش !!
شاید خیالاتِ محض باشه اما نباید هیچ وقت از هم جدا شیم بچه ها .. حتی اگه بیشتر از این بخوان جدامون کنن و کسایی که لایق نیستن رو بینمون راه بدن : (
شاید بین همه ی این آدما تعدادی باشن که مثل یه تیزهوش واقعی فک کنن !!
××× نوشته های دفتر چه فکر سوق 8 که فک کنم جناب بذرکار هم در نوشتنش دست داشتن به اینکه اینارو بنویسم دامن زد !