- شروع کننده موضوع
- #1
sayyed
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 653
- امتیاز
- 297
- نام مرکز سمپاد
- شهيد قدوسي قم
- شهر
- قم
- مدال المپیاد
- کمی شیمی
- دانشگاه
- شريف
- رشته دانشگاه
- مکانیک
سلام سلام سلام
سلام به سمپادی ها بعد کلی وقت که به این جا سر نزده بودم . نزدیک کنکور بود دیدم حیفه که چیزی نگم (==ننویسم).
این مطلبی که میخوام براتون بنویسم برای اینه که بفهمین :"آدم ها بر اساس تلاششونه که ساخته می شن و ارزشمندن"
خوب من می خوام الان براتون یه قصه بگم. راستش نمی دونم سال 82-83 بود فک کنم که وارد سمپاد شهرمون شدم. من که سمپاد رو کلن نمی شناختم و یه چند روز مونده به آزمون ورودی تازه فهمیده بودم چنین مدرسه ای هم هس!! فک میکردم احتمالا رفتم وسط یه سری آدم خیلی شاخ که نمی شه شاخشون رو شکست و همه این جا علامه ی دهرن و من گاگولترین موجود خاورمیانه. یه ماه نشده یحتمل بریدم و بالکل بی خیال این جا میشم. خوب این جوری نشد، یعنی یه دانش آموز کاملا و کاملا و کاملا معمولی بودم، شب امتحانی بودم، خر نمی زدم به قول رفقا و کلا تلقی بچه ها از من یه کبریت بی خطری بود و این ها. و من این روند رو تا سال سوم (و حتی امتحان های نهایی!!) ادامه دادم. نه شاگرد اول شدم، نه توی جایی رتبه ای چیزی. کل کلکسیون افتخارات من یه قبول شدن مرحله ی اول المپیاد شیمی بود که تو دور دوم هم رفقا {ی بعضا الان همکلاسی} ناک اوتم کردن رفت. اما من سال پیش دانشگاهی رویه ام عوض شد. همین موقع ها بود فک کنم سال 88 که تو اون اوضاع قمردرعقرب انتخاباتی {یادش به خیر...} من یه تصمیم مهم گرفتم، تصمیم گرفتم که دیگه اون آدم قبلی نباشم، تصمیم گرفتم تلاشم رو بکنم، اگه کسی "در ظاهر" از من بهتر بوده تا به حال، خوب به خاطر اینه که تلاش بیشتری کرده. من اگه تلاشم رو بکنم هیچ سدی جلودارم نیس. این طور شد که من تصمیم گرفتم خودم باشم، یعنی از پتانسیل هام استفاده کنم، یعنی دیوار نتوانستن رو جلوم ندیدم، اگه دیدم هم از روش پریدم. و اینطور شد منی که حتی یک بار شاگرد اول توی اون هفت سال {حتی معدل پیش دانشگاهی!!} نشدم، نفر اول مدرسه مون توی کنکور اون سال شدم و گرچه استحقاق رتبه ی بالاتری شاید داشتم {شاکرم ولی درهر حال خدا رو} به رتبه ی تقریبا خوبی دست پیدا کردم. و خیلی ها (بچه های خودمون) بعدا از من پرسیدن: فلانی، تو که اون همه سال ما فکر می کردیم با یه آدم پخمه!! طرفیم، چی شد اینجوری شد، من هم گفتم من خواستم که خود واقعی ام باشم، این که قبلن تلاش نمی کردم، دلیل بر پایین بودن استعدادهام نبوده...
قصه ی ما به سر رسید رفقا!!
اینی که گفتم عین واقعیت بود، فقط به این خاطر گفتم که بدونین چیزی به نام نتونستن وجود نداره، ماییم که محدودیت براخودمون ایجاد می کنیم، محدودیت خارجی یک سری توهمه و بس... توی این روزای نزدیک کنکور یادتون باشه که خدا به فکرتونه، تلاشتون رو دیده و نمی ذاره چیزی اتفاق بیفته که به صلاحتون نباشه!
موفق و موید باشین همتون و از ته دل آرزوی موفقیت براتون دارم. صندلی های دانشگاه منتظر شما نیستن، صندلی های دانشگاه از آن شما هستن!!
هی تو کنکوری، آره با خودتم، تو میتونی!
یا علی
سلام به سمپادی ها بعد کلی وقت که به این جا سر نزده بودم . نزدیک کنکور بود دیدم حیفه که چیزی نگم (==ننویسم).
این مطلبی که میخوام براتون بنویسم برای اینه که بفهمین :"آدم ها بر اساس تلاششونه که ساخته می شن و ارزشمندن"
خوب من می خوام الان براتون یه قصه بگم. راستش نمی دونم سال 82-83 بود فک کنم که وارد سمپاد شهرمون شدم. من که سمپاد رو کلن نمی شناختم و یه چند روز مونده به آزمون ورودی تازه فهمیده بودم چنین مدرسه ای هم هس!! فک میکردم احتمالا رفتم وسط یه سری آدم خیلی شاخ که نمی شه شاخشون رو شکست و همه این جا علامه ی دهرن و من گاگولترین موجود خاورمیانه. یه ماه نشده یحتمل بریدم و بالکل بی خیال این جا میشم. خوب این جوری نشد، یعنی یه دانش آموز کاملا و کاملا و کاملا معمولی بودم، شب امتحانی بودم، خر نمی زدم به قول رفقا و کلا تلقی بچه ها از من یه کبریت بی خطری بود و این ها. و من این روند رو تا سال سوم (و حتی امتحان های نهایی!!) ادامه دادم. نه شاگرد اول شدم، نه توی جایی رتبه ای چیزی. کل کلکسیون افتخارات من یه قبول شدن مرحله ی اول المپیاد شیمی بود که تو دور دوم هم رفقا {ی بعضا الان همکلاسی} ناک اوتم کردن رفت. اما من سال پیش دانشگاهی رویه ام عوض شد. همین موقع ها بود فک کنم سال 88 که تو اون اوضاع قمردرعقرب انتخاباتی {یادش به خیر...} من یه تصمیم مهم گرفتم، تصمیم گرفتم که دیگه اون آدم قبلی نباشم، تصمیم گرفتم تلاشم رو بکنم، اگه کسی "در ظاهر" از من بهتر بوده تا به حال، خوب به خاطر اینه که تلاش بیشتری کرده. من اگه تلاشم رو بکنم هیچ سدی جلودارم نیس. این طور شد که من تصمیم گرفتم خودم باشم، یعنی از پتانسیل هام استفاده کنم، یعنی دیوار نتوانستن رو جلوم ندیدم، اگه دیدم هم از روش پریدم. و اینطور شد منی که حتی یک بار شاگرد اول توی اون هفت سال {حتی معدل پیش دانشگاهی!!} نشدم، نفر اول مدرسه مون توی کنکور اون سال شدم و گرچه استحقاق رتبه ی بالاتری شاید داشتم {شاکرم ولی درهر حال خدا رو} به رتبه ی تقریبا خوبی دست پیدا کردم. و خیلی ها (بچه های خودمون) بعدا از من پرسیدن: فلانی، تو که اون همه سال ما فکر می کردیم با یه آدم پخمه!! طرفیم، چی شد اینجوری شد، من هم گفتم من خواستم که خود واقعی ام باشم، این که قبلن تلاش نمی کردم، دلیل بر پایین بودن استعدادهام نبوده...
قصه ی ما به سر رسید رفقا!!
اینی که گفتم عین واقعیت بود، فقط به این خاطر گفتم که بدونین چیزی به نام نتونستن وجود نداره، ماییم که محدودیت براخودمون ایجاد می کنیم، محدودیت خارجی یک سری توهمه و بس... توی این روزای نزدیک کنکور یادتون باشه که خدا به فکرتونه، تلاشتون رو دیده و نمی ذاره چیزی اتفاق بیفته که به صلاحتون نباشه!
موفق و موید باشین همتون و از ته دل آرزوی موفقیت براتون دارم. صندلی های دانشگاه منتظر شما نیستن، صندلی های دانشگاه از آن شما هستن!!
هی تو کنکوری، آره با خودتم، تو میتونی!
یا علی