علی - ۵۷۳۱

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
فیلم‌های سینمایی:

  • All the Presidents Men / Alan J. Pakula - 1976
  • Dial M for Murder / Alfred Hitchcock - 1954
  • Rear Window / Alfred Hitchcock - 1954
  • Vertigo / Alfred Hitchcock - 1958
  • Psycho / Alfred Hitchcock - 1960
  • Lord of War / Andrew Niccol - 2005
  • Sense and Sensibility / Ang Lee - 1995
  • Brokeback Mountain / Ang Lee - 2005
  • Life of Pi / Ang Lee - 2012
  • The Town / Ben Affleck - 2010
  • Argo / Ben Affleck - 2012
  • Sunset Blvd / Billy Wilder - 1950
  • Some Like It Hot / Billy Wilder - 1959
  • The Apartment / Billy Wilder - 1960
  • The Usual Suspects / Bryan Singer - 1995
  • Following / Christopher Nolan - 1998
  • Memento / Christopher Nolan - 2000
  • Insomnia / Christopher Nolan - 2002
  • The Prestige / Christopher Nolan - 2006
  • The Dark Knight / Christopher Nolan - 2008
  • Inception / Christopher Nolan - 2010
  • The Dark Knight Rises / Christopher Nolan - 2012
  • Unforgiven / Clint Eastwood - 1992
  • Mystic River / Clint Eastwood - 2003
  • Million Dollar Baby / Clint Eastwood - 2004
  • Letters from Iwo Jima / Clint Eastwood - 2007
  • J. Edgar / Clint Eastwood - 2011
  • No Country for Old Men / Ethan Coen, Joel Coen - 2007
  • Slumdog Millionaire / Danny Boyle - 2008
  • Requiem for a Dream / Darren Aronofsky - 2000
  • Black Swan / Darren Aronofsky - 2010
  • Se7en / David Fincher - 1995
  • Fight Club / David Fincher - 1999
  • The Curious Case of Benjamin Button / David Fincher - 2008
  • The Social Network / David Fincher - 2010
  • The Girl With the Dragon Tatoo / David Fincher - 2011
  • City of God / Fernando Meirelles , Katia Lund - 2002
  • I Am Legend / Francis Lawrence - 2007
  • The Shawshank Redemption / Frank Darabont - 1994
  • The Green Mile / Frank Darabont - 1999
  • Cinema Paradiso / Giuseppo Tornatore - 1988
  • The Legend of 1900 / Giuseppo Tornatore - 1998
  • The Silence of the Lambs / Jonathan Demme - 1991
  • Amelie / Jean-Pierre Jeunet - 2001
  • Pride and Prejudice / Joe Wright - 2005
  • Atonement / Joe Wright - 2007
  • The Soloist / Joe Wright - 2009
  • Hanna / Joe Wright - 2011
  • Anna Karenina / Joe Wright - 2012
  • The Hurt Locker / Kathryn Bigelow - 2008
  • Zero Dark Thirty / Kathryn Bigelow - 2012
  • Leon: The Professional / Luc Besson - 1994
  • Finding Neverland / Marc Forster - 2004
  • The Kite Runner / Marc Forster - 2007
  • Mean Streets / Martin Scorsese - 1973
  • Taxi Driver / Martin Scorsese - 1976
  • Raging Bull / Martin Scorsese - 1980
  • The Last Temptation of Christ / Martin Scorsese - 1988
  • Goodfellas / Martin Scorsese - 1990
  • Cape Fear / Martin Scorsese - 1991
  • Casino / Martin Scorsese - 1995
  • Gangs of New York / Martin Scorsese - 2002
  • The Aviator / Martin Scorsese - 2004
  • The Departed / Martin Scorsese - 2006
  • Shutter Island / Martin Scorsese - 2010
  • Hugo / Martin Scorsese - 2011
  • Braveheart / Mel Gibson - 1995
  • Eternal Sunshine of the Spotless Mind / Michel Gondry - 2004
  • Another Earth / Mike Cahill - 2011
  • One Flew Over the Cuckoos Nest / Milos Forman - 1975
  • Amadeus / Milos Forman - 1984
  • Citizen Kane / Orson Welles - 1941
  • Reservoir Dogs / Quentin Tarantino - 1992
  • Pulp Fiction / Quentin Tarantino - 1994
  • Sin City / Quentin Tarantino, Robert Rodriguez, Frank Miller - 2005
  • Django Unchained / Quentin Tarantino - 2012
  • Gladiator / Ridley Scott - 2000
  • Black Hawk Down / Ridley Scott - 2002
  • Forrest Gump / Robert Zemeckis - 1994
  • Cast Away / Robert Zemeckis - 2000
  • Flight / Robert Zemeckis - 2012
  • A Beautiful Mind / Ron Howard - 2001
  • Frost/Nixon / Ron Howard - 2008
  • Chinatown / Roman Polanski - 1974
  • The Pianist / Roman Polanski - 2002
  • Dog Day Afternoon / Sidney Lumet - 1975
  • Network / Sidney Lumet - 1976
  • Jaws / Steven Spielberg - 1975
  • Indiana Jones and Raiders of the Lost Ark / Steven Spielberg - 1981
  • E.T.: The Extra-Terrestrial / Steven Spielberg - 1982
  • The Color Purple / Steven Spielberg - 1985
  • Empire of the Sun / Steven Spielberg - 1987
  • Schindlers List / Steven Spielberg - 1993
  • Saving Private Ryan / Steven Spielberg - 1998
  • Munich / Steven Spielberg - 2005
  • War Horse / Steven Spielberg - 2011
  • Lincoln / Steven Spielberg - 2012
  • Edward Scissorhands / Tim Burton - 1990
  • Sleepy Hollow / Tim Burton - 1999
  • The Kings Speech / Tom Hooper - 2010
  • Les Miserables / Tom Hooper - 2012

انیمیشن‌ها:

  • WALL·E / Andrew Stanton - 2008
  • Mary and Max / Adam Elliot - 2009
    next_5.png
  • 9 / Shane Acker - 2009
  • Corpse Bride / Tim Burton, Mike Johnson - 2005
  • Frankenweenie / Tim Burton - 2012

توضیحات:

۱. هر ارسال از دو قسمت "خلاصه داستان" و "نقد و بررسی" تشکیل شده.
اگر فیلم رو قبلاً تماشا کردین، مستقیم به سراغ قسمت "نقد و بررسی" برین. اما اگر فیلم رو تابحال ندیدین، توصیه می‌کنم به قسمت "خلاصه‌ داستان" بسنده کنید؛ چون امکان لو رفتن داستان توی قسمت "نقد و بررسی" وجود داره و ممکنه دیدن فیلم بعد از خوندن این قسمت، جذابیت خودش رو از دست بده.

۲. من چیزی تحت‌عنوان امتیاز شخصی، مثل معیارهای چه نمره‌ای از ۱٠ یا اَشکال ستاره‌ای یا دایره‌ای و این‌ها برای فیلم‌ها درنظر نمی‌گیرم. حرکت بسیار پسندیده و حسنه‌ای هست و شخصاً پیشنهادش می‌کنم. اما خب من هنوز بلد نیستم این‌طوری امتیاز بدم :د

۳. لینک‌های و شما رو به صفحه‌ی آی‌ام‌دی‌بی و راتن‌تومیتوز فیلم بررسی شده در هر ارسال منتقل می‌کنن. آی‌ام‌دی‌بی صرفاً اطلاعات پایه‌ای و ساخت فیلم و همچنین نمره‌ی تماشاگران رو نمایش می‌ده؛ اما راتن، علاوه بر امتیاز بینندگان، اطلاعات مربوط به امتیاز و بازخوردهای منتقدین رو نیز دراختیارتون قرار می‌ده و امتیازها و نظرات منتقدین راتن، به مراتب از آی‌ام‌دی‌بی معتبرتره.

۴. علامت "
Oscar_Icon.png
" نشانه‌ی جایزه اُسکار هست. به تعداد اسکار‌هایی که فیلم موردنظر به‌دست آورده، در زیر مشخصات فیلم، این علامت گذاشته میشه. اگر از اون تماشاگر‌هایی هستید که جوایزی که فیلم به دست آورده براتون اهمیت داره، این مورد بهتون کمک می‌کنه تا درنگاه اول فیلم رو ارزیابی کنید.

۵. علامت
next_4.png
مقابل عنوان فیلمی قرار می‌گیره که مطلب بعدی رو در مجموعه‌ی نقدها به خودش اختصاص می‌ده. پس اگر نقدهای من رو دنبال می‌کنید، می‌دونید که ارسال بعدی این قفسه، مربوط به چه فیلمی هست.

۶. این لیست شامل همه‌ی فیلم‌هایی نیست که من از بدو خلقت تابحال تماشا کردم :د و خب همه‌ی فیلم‌های این لیست هم به مرحله‌ی بررسی نخواهند رسید. با توجه به اینکه فیلم موردنظر ظرفیت چه نقدی رو داشته باشه و توانایی من هم در برداشت تاچه‌حد باشه، بعضی از فیلم‌ها از لیست حذف خواهند شد. ضمناً این لیست براساس الفبای نام کارگردانان مرتب شده و نه علاقه‌ی شخصی یا امتیاز فیلم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
غرور و تعصب - Pride and Prejudice

Pride and Prejudice (غرور و تعصب)
کارگردان: Joe Wright
نویسنده: Deborah Moggach (بر اساس رمانی از Jane Austen)​
بازیگران: Keira Knightley و Matthew Macfadyen
سال تولید: 2005


Pride_and_Prejudice_Original_Poster_Edited_.jpg

خلاصه داستان: غرور و تعصب، برگرفته از رمان معروف جین آستین، داستان خانواده‌ی بنت، با ۵ دختر مجرد هست که در قرن ۱۸ام میلادی، در بریتانیا زندگی می‌کنند.
داستان فیلم، در حقیقت با ورود مردی ثروتمند به دهکده و ایجاد علاقه‌ی این شخص (چارلز بینگلی) به دختر بزرگ‌تر این خانواده (جین) آغاز می‌شه؛ اما شخصیت‌های محوری داستان، دوست به‌ظاهر مغرور بینگلی (آقای دارسی) و فرزند دوم خانواده‌ی بنت، الیزابت هستند که غرور دارسی و پیش داوری‌های الیزابت، خط اصلی داستان رو رقم میزنه.
فکر میکنم بهتره همین‌جا خلاصه کردن داستان رو تموم کنم؛ در هرصورت، شمای کلُّی "غرور و تعصب"، در خلاصه‌ی داستان درام و رمانتیک اون خسته‌کننده به نظر میاد؛ و مطمئناً عاملی که باعث شده من آرشیو فیلم‌ها رو با نقد این فیلم شروع کنم، اون عشق و عاشقی‌های کلیشه‌ای که در هر فیلم کلاسیکی پیدا می‌شن نیست...

نقد و بررسی: "غرور و تعصب"، مثل هر فیلم کلاسیک اقتباسی دیگه‌ای، به دور از هر پیچیدگی داستانی، زیبایی‌های خودش رو در قالب عناصر اصلی ساخت فیلم، یعنی صدا و تصویر به نمایش می‌گذاره. اولین نکته‌ای که نظر هر بیننده‌ای رو در طول فیلم جلب می‌کنه، وضعیت بدون توقف دوربین در تمام فیلمه. حرکات دوربین در آغاز فیلم، از اتاقی به اتاق دیگه، در سالن مجسمه‌های پمبرلی، در سالن‌های رقص و عبورش از میان افراد حاضر در جمع، و حتی در مکالمه های رودررو، این حس رو به بیننده القا می‌کنه که این شمایید که در سالن حرکت می‌کنید یا در حال رقصید. کم‌تر صحنه‌ای در فیلم بود که دوربین از زاویه‌ای ثابت منظره‌ها رو فیلمبرداری کنه؛ همچنین موسیقی ملایم فیلم که با سازهای اصیل و کلاسیکی مثل پیانو و ویولن نواخته می‌شه، تقریباً یک نت ثابت هست که در موقعیت‌های مختلف، بسته به هیجان یا آرامشی که در صحنه هست، اوج می‌گیره و فرود میاد و تصور این فیلم بدون وجود همچین موسیقی‌ای غیرممکنه. فیلمبرداری و موسیقی این فیلم، شاهکارهایی هستن که هر تماشاگری رو تحت تاثیر قرار می‌دن.
این فیلم، اولین فیلم بلند کارگردان، Joe Wright محسوب می‌شه و کارگردانی این اثر، در نوع خودش بی‌نظیره. بازی Keira Knightley و Matthew Macfadyen، که در فیلم، هر یک نمادی از پیش‌داوری، نزاکت و غرور آمیخته به عشق هستند، از بهترین اجرا‌های این بازیگران محسوب می‌شه. در خیلی از نقد‌هایی که من از این فیلم خوندم، از "غرور و تعصب" به عنوان یک درام زنانه یاد شده که بیشتر دغدغه‌های دختران رو به نمایش می‌ذاره، اما برعکس، این فیلم هرکسی رو در زیر احساسات خودش پوشش میده. خانواده‌ی بنت، خانواده‌ای متشکل از همه‌ی افراد جامعست! سادگی، زیبایی و خجالت جین، منطق و تفکر الیزابت، بی تفاوتی مری، و بی‌فکری و حماقت کیتی، لیدیا و مادر خونواده، با مهارت خوبی به تصویر کشیده شده.

صحنه‌هایی مثل چرخش دوربین از نگاه الیزابت بر روی تاب، مکالمه‌ی الیزابت و دارسی زیر سقف اون بنا که صدای بارون ضمیمه شده و با وجود نفرت ظاهری که الیزابت نسبت به دارسی نشون میده، اما یک لحظه به سمت بوسه‌ی اون جذب میشه؛ صحنه ی رقص الیزابت و دارسی که الیزابت در مورد "جذابیت رقص خصوصی" با دارسی صحبت می‌کنه و بعد دوربین در سالنی خالی، تصور الیزابت رو به تصویر می‌کشه؛ صحنه‌ای که الیزابت در سالن به دنبال ویکهام می‌گرده و برای یک لحظه دارسی از پشت سرش حرکت می‌کنه و همچنین صحنه‌ی نهایی، در سپیده‌ی صبح که با نزدیک شدن دارسی به الیزابت، موسیقی اوج می‌گیره و بعد خورشید بین چهره‌های اون‌ها طلوع می‌کنه، صحنه‌های خاطره‌انگیزی هستن که حالا حالاها از ذهن شما بیرون نمیرن.

فیلم از منظره‌های چشم‌نوازی بهره برده و همچنین فیلمبرداری در بنا‌های مشهور بریتانیا، شما رو بیشتر به فضای اشرافی قرن ۱۸ام نزدیک می‌کنه. بعضی از صحنه‌ها به ظرافت تابلوهای نقاشی طراحی شدن!

Pride_and_Prejudice_Scenes.jpg

تدوین فیلم و تغییر صحنه‌ها نیز گاهاً زیباست؛ برای مثال، زمانی که جین و الیزابت، برای مراسم رقص آماده میشن، الیزابت پری (قاصدک؟!) رو در دست داره و بعد، زمانی که پر رو فوت می‌کنه، صدای دمیدنش با صدای زوزه کشیدن آتش در صحنه‌ی بعدی که مقابل خونه ی بینگلی هست آمیخته می‌شه. و یا زمانی که جین و الیزابت در تختشون هستن، الیزابت شمع رو خاموش می‌کنه و در تاریکی به صحنه‌ی بعد میریم.

شخصاً بعد از دیدن فیلم به سمت کتاب رفتم؛ و با هر خطی که می‌خوندم، صحنه‌های فیلم برام تداعی میشد.
از رمان "غرور و تعصب"، تا بحال چندین فیلم در دهه‌های مختلف ساخته شده، اما هیچکدوم به اندازه ی اثر Joe Wright در سینما ماندگار نشدن.
غرور و تعصب، در سال 2006، ۴ نامزدی اسکار برای بهترین کارگردانی، بهترین طراحی‌صحنه، بهترین طراحی‌لباس و بهترین موسیقی اصلی بدست آورد.

در یک کلام، غرور و تعصب، یک درام کلاسیک بی‌نظیر و احساسی، اما در عین حال سنگین و سادست و شما رو مجبور میکنه بارها به تماشاش بنشینید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
مردگان - The Departed

The Departed (مردگان)
کارگردان: Martin Scorsese
نویسنده: William Monahan
بازیگران: Leonardo DiCaprio, Matt Damon, Jack Nicholson و Mark Wahlberg
سال تولید: 2006


Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png

The_Departed_Original_Poster.jpg

خلاصه داستان: فردی به نام بیلی، از طرف اداره‌ی پلیس شهر بوستون، ماموریت پیدا می‌کنه تا در یکی از خطرناک‌ترین باند‌های گانگستری این شهر با رهبری فردی به نام کاستلو نفوذ کنه. از طرفی، یکی از اعضای وفادار به این باند به نام کالین در اداره‌ی پلیس به جاسوسی مشغوله. پس از مدتی، بیلی به این موضوع پی می‌بره که کاستلو در اداره‌ی پلیس خبرچین داره و کالین هم به وجود شخصی جاسوس در گروه آگاه می‌شه. تعقیب و گریز این دو نفر و تلاش برای کشف هویت هریک توسط دیگری، محور اصلی داستانی فیلم "مردگان" محسوب میشه.

نقد و بررسی: "مردگان" (که البته شخصاً عنوان "از دست رفته" رو بیشتر ترجیح میدم اما تکرارش چندان به دهن شیرین نمیاد)، با تصاویری مستند از آشوب‌های بوستون در دهه‌ی ۷٠ و در اعتراض به وضعیت مهاجران، سیاه‌پوستان و قشر کارگر آغاز می‌شه. "مردگان" داستان جاه‌طلبیه؛ و این چیزیه که با اولین دیالوگ فیلم، از زبان جک نیکلسون میشنویم:
فرانک کاستلو: "من نمیخوام که محصول دنیای اطرافم باشم. من میخوام که دنیای اطرافم محصول من باشه." [nb]
Frank Costell:O I don't want to be a product of my environment. I want my environment to be a product of me
[/nb]
داستان فیلم حول این جاه‌طلبی عظیم می‌چرخه که تفکر‌های مافیایی رو در طی دهه‌ها پدید آورد. و این جاه‌طلبی، مشابه همون زیاده‌خواهی و رفتاریه که کالین، به سبب اون دست به هرکاری می‌زنه. این موضوع، زمانی که کالین با منظره‌ی ساختمان مجلس از پنجره‌های آپارتمانی که قصد خریدش رو داره روبرو می‌شه، در محو شدن و علاقه‌ی بی‌حد او به خوبی نمایش داده می‌شه؛ و بدون شک، کاستلو در پیدایش این جاه‌طلبی در کالین از زمان کودکی، بی‌تاثیر نبوده.
واژه‌ی "ایرلندی"، کلمه‌ای هست که بارها در فیلم تکرار می‌شه. در حالی که شخصیت‌های مثبت و منفی فیلم، هریک در موقعیت و با هدفی متفاوت، یکی در لباس جنایتکار و حقیقت پلیس، و دیگری در لباس پلیس و حقیقت جنایتکار، در دو جهت متضاد حرکت می‌کنند، اما هر دو ایرلندی هستند و از مهاجران اروپایی محسوب می‌شن. هر دو نفر، به ظاهر محصولی از دنیایی محسوب می‌شن که کاستلو توصیف می‌کنه، اما همونطور که کالین سخن فروید، روانشناس سرشناس جهان رو نقل میکنه: "ما تنها مردمی هستیم که نسبت به روانکاوی غیر قابل نفوذیم."[nb]
Colin Sullivan: What Freud said about the Irish is: We're the only people who are impervious to psychoanalysis
[/nb] هیچ یک از این دو نفر، شخصیت مثبت و منفی، محصول نیستند؛ بلکه به طوری، بر دنیای اطرافشون تاثیر می‌ذارن. اون‌ها توجه مافوق رو به خودشون جلب می‌کنند و هردو یک دختر، اون هم یک روانکاو رو تحت‌تاثیر قرار میدن و با اون رابطه برقرار می‌کنن.
"مردگان"، با وجود تضادهای پایه‌ای کاراکترها، به شباهت اون‌ها می‌پردازه، و همونطور که جک نیکلسون، در نقش کاستلو، در اوایل فیلم و چشم در چشم کالین تکرار می‌کنه:
"وقتی همسن تو بودم، بهم میگفتن یا پلیس میشی، یا جنایتکار. امروز چیزی که من بهت میگم اینه: وقتی یه اسلحه ی پُر به سمتت نشونه رفته، چه فرقی میکنه؟" [nb]
Frank Costell:O When I was your age they would say we can become cops, or criminals. Today, what I'm saying to you is this: when you're facing a loaded gun, what's the difference
[/nb]
فیلم همچنین به وضعیت تاریخی جامعه‌ی سیاه‌پوستان که چندان تغییری نداشته می‌پردازه و این دو دیالوگ از نیکلسون و دیکاپریو، برای توضیح موضوع کفایت میکنند:
فرانک کاستلو: "اگه بخوام یه چیز به این کاکا سیاها بگم، اون اینه: هیچ کس بهتون کمک نمیکنه؛ خودتون باید موفق شین." [nb]
Frank Costell:O If I got one thing against the black chappies, it's this - no one gives it to you. You have to take it
[/nb]
بیلی کاستیگان: "تو یه مرد سیاه‌پوست توو بوستونی. نیازی نیست برای اینکه دخلت رو بیارن منم بهت کمک کنم." [nb]
Billy Costigan: You're a black guy in Boston. You don't need any help from me to be completely fucked
[/nb]
از نظر فنی، اسکورسیزی یک بار دیگه به اثری فوق‌العاده دست پیدا کرد. گرچه شاید The Departed هرگز به شاهکاری مثل Taxi Driver یا GoodFellas، از قوی‌ترین آثار اسکورسیزی در دهه های ۷٠ و ۹٠ نرسید، اما فاکتورهایی مانند فیلم‌نامه، فیلم‌برداری، تدوین و موسیقی، در پرونده‌ی "مردگان" چک می‌خورن! صحنه‌های فیلم در آغاز، سریعاً تغییر می‌کنند و بدون دادن مجالی به مخاطب برای تفکر، از صحنه‌ای به صحنه‌ی بعد می‌ریم. فیلم‌برداری حرفه‌ای و چرخش‌های استادانه‌ی دوربین در صحنه‌ها، هر تماشاگری رو مجذوب می‌کنه.
تیم بازیگری "مردگان"، از مشهورترین تیم‌های بازیگری در تمام این سال‌ها محسوب می‌شه. گرچه بازی مت دیمون چندان به من نچسبید، اما هنرنمایی جک نیکلسون، لئوناردو دیکاپریو و مارک والبرگ و همچنین دیالوگ‌هایی که این کاراکترها درگیر اون‌ها بودن، به یادماندنیه. ترسی که هنگام مکالمه‌ی بیلی با کاستلو در مورد وجود جاسوسی در گروه، در چهره‌ی دیکاپریو نشست، به تنهایی مهارت و رشد حرفه‌ای این بازیگر توانا رو به نمایش می‌گذاره.
"مردگان" اقتباسی آزاد از یک فیلم گانگستری هنگ‌کنگی محسوب می‌شه؛ گرچه نویسنده و کارگردان اعلام کردن که تا قبل از اکران "مردگان"، این فیلم رو ندیده بودند. با این حال، کارِدستِ اسکورسیزی، حال و هوای دیگه‌ای داره!
دلیل دیگه‌ای که "مردگان" رو ممتاز به تصویر می‌کشه، این هست که این فیلم تنها اثر اسکورسیزی کبیر هست که برای او اسکار رو به همراه داشت. گرچه اکثریت طرفداران آثار اسکورسیزی معتقدن که او سال‌ها قبل و برای شاهکار‌هایی که خلق کرده بود، باید بر روی استیج اسکار قدم برمی‌داشت.
بهترین فیلم سال، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی، بهترین تدوین و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای مارک والبرگ، عناوین نامزدی "مردگان" در اسکار بودند که در ۴ عنوان اول، پیروز شد.
ما در "مردگان"، با درگیری‌ها و کشمکش‌های قهرمان و ضدقهرمان روبرو نیستیم. بلکه با داستانی نوین سروکار داریم که اسکورسیزی تلاشی برای ساخت قهرمان در جریان اون انجام نمیده. و این همون وجه تمایز "مردگان" با دیگر آثار گانگستری هالیوود محسوب میشه.
فکر میکنم وعده ی پایانی شوک برانگیز و به سبک اسکورسیزی، دلیل قانع کننده‌ای برای تماشای این اثر باشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
دلاور - Braveheart

Braveheart (دلاور)
کارگردان: Mel Gibson
نویسنده: Randall Wallace
بازیگران: Mel Gibson، Sophie Marceau و Patrick McGoohan
سال تولید: 1995


Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png

Braveheart_Original_Poster.jpg

خلاصه داستان: در قرن سیزدهم میلادی، ویلیام والاس، وطن‌پرست اسکاتلندی، پس از کشته شدن پدر، برادر و همسرش، علیه پادشاه انگلستان، شاه ادوارد که اسکاتلند رو در دامنه‌ی استعمار خودش قرار داده، دست به شورش می‌زنه و قهرمانی‌های والاس و مردانش، عشق و نفرت، خیانت و وفاداری، داستان "دلاور" رو رقم می‌زنن.

نقد و بررسی: یک حکومت ظالم، یک قهرمان و قیام علیه ظلم و استعمار، همگی عناصر داستان‌ها و فیلم‌هایی هستن که برای خیلی از ما مزه‌ی آشنایی دارن. "دلاور" هم یکی دیگه از این فیلم‌هاست که با استناد به تاریخ، شخصیت پردازی‌های قدرت‌مند و شیوه‌های نوین در طراحی جنگ‌های قرون وسطی‌ای، به شکل برجسته‌ای بالاتر از همه‌ی فیلم‌های کلیشه‌ای هم‌سو با خودش قرار می‌گیره.
مل گیبسون، در دومین تجربه‌ی کارگردانی خودش، علاوه بر ایفای نقش والاس (نقش اول فیلم)، سبک خودش رو در صحنه‌های نبرد به ما معرفی می‌کنه. سبکی که بدون استفاده از جلوه‌های کامپیوتری، و با تکنیک‌های نظامی نوین همراه میشه.
همونطور که گفتم، فیلم از شخصیت‌پردازی استواری برخورداره. در "دلاور"، ما با انبوهی از کاراکتر‌های سیاه و سفید همراه هستیم که از همون ابتدای فیلم، راه‌های مشخصی رو دنبال می‌کنند. از والاس دلیر و جنگاور و ادوارد پیر و جاه‌طلب گرفته تا شاهزاده‌ی کودن و بزدل و شاه‌دخت عاشق و تحت‌تاثیر قرارگرفته.
والاس شخصیت شجاعی هست. اون فقط یک بربر از جون‌گذشته نیست؛ بلکه جنگ رو به شیوه‌ی خودش مدیریت می‌کنه. تنها چیزی که اون رو از ادامه‌ی کار ناامید می‌کنه، خیانت متحدانش هست. همونطور که زمانی که بروس رو در زیر کلاهخود گارد ادوارد شناسایی می‌کنه، او رو رها می‌کنه و بر روی زمین از حال می‌ره. زمانی که شاهدخت انگلستان، شرابی رو به اون می‌ده تا درد شکنجه رو احساس نکنه، ابتدا شراب رو برای دلگرمی اون می‌خوره اما پس از رفتن پرنسس، همه ی دارو رو از دهنش خارج می‌کنه. و این نشان از اهمیت والاس به همه ی جوانب تصمیماتش داره.
اما در این بین، شخصیت بروس، فرزند پادشاه فراموش شده‌ی اسکاتلند، از پیچیدگی‌های بیشتری برخوردار هست و به نوعی تنها شخصیت خاکستری این فیلم محسوب می‌شه. بروس هربار که به دیدار پدر می‌ره، پدر جاه‌طلبی و تفکر داشتن حق پادشاهی رو به او تحمیل می‌کنه و هرگاه که بیرون از درهای اتاق پدر هست، تحت‌تاثیر شجاعت والاس قرار می‌گیره و به دلاوری و دنیای آزادی که والاس در سر داره، کشش پیدا می‌کنه. بروس به دنبال پادشاهی نیست و هیچوقت هم نبوده؛ اون به دنبال مردمی هست که بخاطر خودش، و نه بخاطر قدرتش، جونشون رو فدا می‌کنند. و در نهایت، جای والاس رو در فرماندهی لشگر می‌گیره و نبردی تاریخی رو در راه آزادی اسکاتلند رقم می‌زنه.
"دلاور"، ما رو با روحیه‌ی حماسه‌ساز اسکاتلندی در قرون وسطی آشنا می‌کنه. و این دیالوگ ادوارد در هنگامی که با مشاوران نظامی خودش و در مورد کنترل بیشتر اسکاتلند صحبت می‌کنه، روی این مسئله تاکید داره:
ادوارد: "مشکلی که در مورد اسکاتلند هست، اینه که پر از اسکاتلندیه!" [nb]
Longshanks: The trouble with Scotland is that it's full of Scots
[/nb]
آسیب و مرگ برای این سربازان بی‌معنی هست. و حتی زمانی که اون‌ها قصد دارن با تیر داغ، زخم پدر هیمیش رو ضدعفونی کنند، تنها چیزی که میگه این هست که "صبح از خواب بیدارت میکنم پسر"! [nb]
Campbell: [after his wound is cauterized] That'll wake you up in the mornin', boy
[/nb]
پس از جنگ استرلینگ، والاس شمشیرش رو محکم بر زمین می‌کوبه و این شمشیر شروع به تاب خوردن می‌کنه. پس از کشته شدن والاس و زمانی که بروس از ارتش اسکاتلند می‌خواد که در رکابش بجنگن، هیمیش شمشیرش رو به سمت انگلیسی‌ها پرتاب می‌کنه و این شمشیر بعد از برخورد به زمین، دوباره با همون شدت تاب می‌خوره و عقب و جلو می‌ره. که این نشونه‌ای بر زنده بودن مسیر والاس و آزادی ایده‌آل اون هست.
"دلاور" به صورت کلی، قالبی شعارگونه داره. از همون ابتدای فیلم، پدر و عموی والاس، به اون آموزش می‌دن تا قبل از استفاده از شمشیر، باید از فکرش استفاده کنه. تنفر والاس از انگلیسی‌ها بخاطر قتل مارون (عشق دوران بچگی اون که پس از سال‌ها در خفا با اون ازدواج می‌کنه) که مقدمه‌ای بر قیام اون بر علیه ادوارد می‌شه. عشق میان همسر ولیعهد انگلستان و دشمن این کشور، یعنی والاس؛ و هر رفتار خاص دیگه‌ای که در فیلم به‌صورت برجسته به نمایش درمیاد.
و بالاخره، پیام فیلم، همونطور که والاس در آخرین لحظات زندگی خودش فریاد میزنه، در لغت "آزادی" خلاصه میشه که البته مفهوم آزادی، بالاتر و نوین تر از اون هست که در قرن ۱۴ام معنی بشه.
"دلاور" ۵ اسکار برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین تدوین صدا، بهترین فیلم‌برداری و بهترین گریم بدست آورد و همچنین در رشته‌های بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی، بهترین موسیقی متن، بهترین موسیقی، بهترین تدوین و بهترین طراحی‌لباس نامزد شد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
الهام - Inception

Inception (الهام)
کارگردان: Christopher Nolan
نویسنده: Christopher Nolan
بازیگران: Leonardo DiCaprio، Joseph Gordon-Levitt و Ellen Page
سال تولید: 2010


Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png
Oscar_Icon.png

Inception_Original_Poster.jpg

خلاصه داستان: دام کاب، یک نفوذ کننده‌ی ذهنی حرفه ای هست که با نفوذ به ناخودآگاه سرمایه‌داران و سیاستمداران بزرگ، ایده‌ها و افکار اون‌ها رو دزدیده و به شرکت‌های اقتصادی بزرگ تحویل می‌دهد. اما این‌بار، یکی از این سرمایه‌داران قدرتمند، با وعده‌ی بازگشت به وطن و دیدار مجدد خانواده به کاب، ماموریتی جدید به او داده و از کاب می‌خواهد که به‌جای دزدیدن افکار، ایده‌ای در ذهن وارث بزرگ‌ترین شرکتی که در رقابت با امپراطوری اوست الهام کند...

نقد و بررسی: خلاصه کردن داستان "الهام" به بیشتر از چند سطر و به خط درشت نیازی نداره؛ اما این خلاصه، چیزی نیست که عطش شما رو نسبت به تماشای یک شاهکار سینمایی خاموش کنه. چون حتی با اطلاع از پایان داستان، چیزی از ماجرا دستگیرتون نخواهد شد.
کریستوفر نولان، که خیلی از منتقدین او رو از خلاق‌ترین سینماگران قرن بیست و یکم و دهه‌ی اخیر می‌دونن، نزدیک به ۱٠ سال رو صرف نوشتن و بازنویسی فیلمنامه‌ی الهام کرده تا هزارتوی پیچیده‌ی خودش رو تا سطح فهم تماشاگران و مخاطبین، شفاف‌سازی کنه. شما هیچ راهی جز تحسین و ستایش سازنده ندارید و مسیر تماشای فیلم تنها با اعتماد به نولان و سپردن تمام حواس خود به این کارگردان و نویسنده‌ی بزرگ قابل طی کردن هست.
نزدیک به چند هفتست که من ده‌ها بار به تماشای الهام نشستم و هنوز که هنوزه، قدرت ارائه‌ی نوشته‌ای در حد "نقد" این فیلم رو ندارم. افراد مختلف سعی می‌کنند تا با یک سری داستان و حقایق علم روانکاوی، و همچنین اصطلاحات و حرف‌های درشتی که شاید تا بحال به گوشتون نخورده باشه، با گیج کردن هرچه بیشتر شما، این فیلم رو نقد کنند. اما کلاف تفسیر هزارتوی نولان، دست هیچ‌کس نیست.
یک بار دیگه، سبک همیشگی نولان در این اثر به چشم می‌خوره. انسان‌هایی که هویت حقیقی اون‌ها از جهان اطراف ناپیداست، شروع فیلم با پایان اون و حضور هوشمندانه‌ی مایکل کین، از معمول‌ترین رفتار‌های نولان محسوب می‌شن؛ و الهام نیز از هیچ‌یک از این عادت‌ها مبرّا نیست.
در حال و هوای چند سال اخیر، همه‌ی فیلم‌ها بازیافت میشن! دنباله‌دار‌ها، بازسازی‌ها و اقتباس‌ها، پرده‌ی سینما‌ها رو فتح کردن. و در این بین، نولان داستان نوینی رو پایه‌گذاری می‌کنه. نه اینکه ایده‌ی گنگ بودن مرزهای خواب و حقیقت، ایده‌ی جدیدی باشه. اما هیچ‌گاه تا این حد در اعماق خواب فرو نرفته بودیم و این اولین تجربه‌ی رازآلود و اکشن جزئی ماست.
در نقد هر شاهکار سینمایی، ما به دنبال کاراکتر شخصیت‌ها میریم. سعی می‌کنیم تا ویژگی‌های اون‌ها رو تفسیر کنیم و از حقایق جزئی گوشه‌کنار فیلم سردربیاریم. اما الهام، بدون نیاز به هیچ نبوغ بازیگری، انقدر شما رو در فیلم‌نامه و دستاورد‌های فنی خودش غرق میکنه تا هفته‌ها بدون سخن از ستاره‌های فیلم، به تشخیص مرز حقیقت و رویا فکر کنید. خیلی‌ها نبود شخصیت متمرکز رو نقصی اساسی در فیلم می‌دونند؛ اما برای درک یک رویا، چه نیازی به یک قهرمان هست؟ الهام نه برپایه‌ی شخصیت‌ها، بلکه با داستانی اصیل و وجود نیاز به تفکر بنا شده.
اگر یک سوال در پایان فیلم برای مخاطب مطرح شود، این هست که پایان فیلم چه اتفاقی افتاد؟ درپاسخ، باید گفت که چه اهمیتی داره؟ کاب به فرزندانش رسیده و در نهایت، صحنه‌ای که از پشت به فرزندانش نگاه می‌کرده و هیچ‌گاه چهره‌ی اون‌ها رو نمی‌دیده رو تغییر می‌ده. اما اگر به دنبال یک پاسخ قاطع برای این پرسش هستین، باید گفت که بله؛ دنیای کاب که در نهایت نمایش داده می‌شه، واقعی هست. اولاً، از حرکت ایستادن توتم در ثانیه‌های آخر قابل احساس هست. دوماً، فرزندان کاب سن بیشتری نسبت به تصویر اون‌ها در رویاهای کاب دارن؛ وجود دو اسم برای فیلیپا و جیمز (فرزندان کاب) در تیتراژ پایانی فیلم (جیمز 20 ماهه و 3 ساله، فیلیپا 3 ساله و 5 ساله) گواهی بر این مورد هست. همچنین، به نظر می‌رسه که کاب در خواب بیشتر به همسرش وفادار هست! و به همین دلیل، هنگامی که کاب در رویا هست، حلقه‌ی ازدواج رو به انگشت داره؛ اما در دنیای واقعی اینطور نیست. ضمناً، در پایان فیلم، کاب حلقه‌ای به دست نداره. پس میتوان گفت که فرفره از حرکت ایستاده و دنیای کاب واقعی است.
سایتو، شخصی هست که قصد نابودی حریف قدرتمند خودش رو، نه با اسلحه و جدال فیزیکی، بلکه با شیوه‌ای نوین و هدایت ذهن داره. این موضوع، تلنگری هست به مخاطب در سیاست پشت پرده‌ی نوین و تاثیر رسانه‌های جمعی در دنیای امروز به جای مشت و اسلحه. یک ایده، خطرناک تر از هر ویروس و باکتری شناخته شده هست. چرا که بذر یک فکر ساده، در شما رشد میکنه و این ایده، شما رو می‌سازه. و این نکته ای هست که به وضوح در دیالوگ‌های فیلم به چشم می‌خوره.
شخصیت آریادنی، تقریباً از نکات ضعف فیلم محسوب می‌شه. قسمت نسبتاً طولانی‌ای از فیلم به ملاقات کاب و آریادنی و تحت‌تاثیر قرار گرفتن کاب از مهارت‌های این دختر جوان اختصاص یافته. همونطور که آریادنی در رویا، به محک زدن قواعد فیزیکی حقیقی می‌پردازه و از حرفه‌ای ترین جلوه‌های ویژه‌ی فیلم رو در شهر پاریس می‌بینیم؛ ساختمان‌هایی که به جای آسمان در بالای شهر معکوس شدند. سوال اینجاست که این همه تاکید بر مهارت‌های آریادنی چه دلیلی داره؟ تشکیلات او در مقابله با ناخودآگاه رابرت فیشر در لایه‌ی اول، به آسانی فرو می‌ریزه و همراهی او با کاب در برزخ و برای پیدا کردن فیشر نیز، بیشتر از هوش و خلاقیت، به امید و اعتماد به‌نفس نیاز داره. می‌دونیم که آریادنی، نام شخصیتی اساطیری در یونان باستان هست که به تزئوسِ قهرمان کمک می‌کنه تا از هزارتوی اژدهایی به نام مینوتور فرار کنه. اما اینجا، تفکر آریادنی در طراحی خواب، تا حدودی شکست می‌خوره.
صداگذاری و میکس در الهام، مخصوصاً در سکانس‌های تیراندازی و فروریزی رویا‌ها به اوج می‌رسن و یک‌بار دیگه، حماسه‌سازی هانس زیمر در شیرشاه، اینبار در الهام تکرار می‌شه تا هیجان هرلحظه از فیلم رو دوچندان کنه.
الهام برای فیلمنامه‌ی اصلی و موسیقی فوق‌العاده، بهترین طراحی‌صحنه و بهترین فیلم سال اسکار، نامزد و برای بهترین فیلم‌برداری، بهترین تدوین صدا، بهترین صداگذاری و بهترین جلوه‌های بصری، این مجسمه‌ی طلایی رو به خانه برد.
پس از نولان، فیلمسازان دیگری هم تلاش خواهند کرد تا این ایده رو بازسازی کنند. اما هرگز موفق نخواهند شد؛ چرا که به گفته ی راجر ایبرت، زمانی که نولان هزارتو رو در الهام به جا گذاشت، نقشه‌ی عبور از آن رو هم از بین برد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Kinder

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
434
امتیاز
2,317
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی عمران/جامعه‌شناسی
راننده تاکسی - Taxi Driver

Taxi Driver (راننده تاکسی)
کارگردان: Martin Scorsese
نویسنده: Paul Schrader
بازیگران: Robert De Niro، Jodie Foster و Albert Brooks
سال تولید: 1976


Taxi_Driver_Original_Poster_Edited_.jpg

خلاصه داستان: احتمالاً خلاصه‌ی داستان به شیوه‌ی «تراویس بیکل، راننده تاکسی‌ای هست که در نیویورک مشغول به کاره»، بزرگ‌ترین اشتباه ممکن در قبال این فیلم هست. راننده تاکسی داستان نیست. فیلم در مورد یک کاراکتر یا یک شهر کثیف نیست. راننده تاکسی، نمایی از زندگی‌ـه که ازچشمان کاراکتر "تراویس بیکل" (رابرت دنیرو) ترسیم می‌شه. تراویس یکی از سربازان جنگ ویتنام هست که بی‌خوابی اون رو مجبور به کار و گذران وقت می‌کنه؛ بنابراین به عنوان راننده‌ی شیفت شب تاکسی، درمحله‌های سطح پایین‌تر نیویورک مشغول به کار می‌شه. فیلم به طور کلی، به گذران وقت‌های تراویس و دیدگاه‌های او نسبت به اتفاقاتی که دراطراف او رخ می‌دن، آشنایی او با دختری روسپی به نام "آیریس" (جودی فاستر) که توجه تراویس رو به سمت خودش جلب می‌کنه و تغییرات شخصیت راننده تاکسی به سوی یک گانگستر متفاوت و ظهور او برای ازبین بردن فساد اطرافش می‌پردازه.

نقد و بررسی: فیلم با نمایی از تاکسی که از تلاطم دودودم کنار خیابان بیرون میاد آغاز می‌شه؛ "تراویس بیکل"، بدون اینکه فیلم صحبتی از گذشته‌ی اون داشته باشه، خودش رو «فردی بی‌خواب که برای رهایی از رنجش به کاری طولانی مدت نیاز داره و سابقه‌ی رانندگی‌ـش مثل وجدانش پاک هست» معرفی می‌کنه. تراویس بیکل کاراکتر تنهایی هست؛ ما پیشینه‌ای از اون نداریم، اما انگار همیشه تنها بوده. اوج این تنهایی رو می‌شه لای مونولوگ‌های تراویس پیدا کرد. شاید یکی از معروف‌ترین صحنه‌های راننده تاکسی رو زمانی می‌بینیم که تراویس با تصویر خودش در آینه صحبت می‌کنه و دیالوگ "داری با من حرف می‌زنی؟ داری با من حرف می‌زنی؟ داری با من حرف می‌زنی؟ پس با چه خری حرف می‌زنی؟ ... داری با من حرف می‌زنی؟ خب من تنها کسیم که اینجاست. فکر می‌کنی با کدوم عوضی‌ای حرف می‌زنی؟ آره؟ باشه." [nb]
Travis Bickle: You talkin' to me? You talkin' to me? You talkin' to me? Then who the hell else are you talking... you talking to me? Well I'm the only one here. Who the fuck do you think you're talking to? Oh yeah? OK
[/nb] رو می‌شنویم و بعد تراویس هفت‌تیرش رو بیرون میاره و با اسلحه‌ی خالی به تصویر خودش شلیک می‌کنه. جالبه که بدونید برای این صحنه فیلم‌نامه‌ای وجود نداشته و تنها از دنیرو خواسته شده توی آینه با خودش صحبت کنه.
تراویس: "تنهایی همه‌ی زندگیم من رو دنبال کرده. همه‌جا، توی بارها، توی ماشین‌ها، پیاده‌روها، فروشگاه‌ها، همه‌جا. هیچ فراری نیست. من مرد تنهای خدا هستم." [nb]
Travis Bickle: Loneliness has followed me my whole life. Everywhere. In bars, in cars, sidewalks, stores, everywhere. There's no escape. I'm God's lonely man
[/nb]
تراویس اوقات بیکاری رو با تماشای فیلم‌های پورن می‌گذرونه. همواره از سوی زن‌ها رد می‌شه و خاطرات روزانه‌ـش رو می‌نویسه. اتاق و ذهن اون سراسر آشفتگی‌ـه و این تماماً تاثیری هست که تراویس از محیطش دریافت می‌کنه. تراویس برخلاف ناشناخته باقی موندن، همه چیز رو می‌بینه. این شخصیت از میان این همه شغل، به سمت تاکسی می‌ره و توی محله‌های خاصی از فرهنگ و سطح اجتماعی پَست فعالیت می‌کنه. تاکسی نمادی هست برای برخورد تراویس با تک‌تک شهروندان، خاص و عام و اون‌هایی که ناشناخته باقی موندن. راننده تاکسی بودن تنها راهی هست که باعث می‌شه تراویس جامعه‌ی اطرافش رو بیشتر بشناسه.
تراویس با همه نوع آدمی سروکله می‌زنه، از فاحشه‌ها و افراد مست تا سناتور نامزد ریاست‌جمهوری سوار تاکسی اون می‌شن و اون وانمود می‌کنه که براش فرقی نمی‌کنه؛ اما این تنها یک انکاره. تک‌تک صحنه‌هایی که تراویس در مسیر تاکسیش با اون‌ها روبرو هست، همه و همه چیزهایی هستن که شخصیت تراویس رو شکل می‌دن. تراویس هرشب با فساد شهری روبرو می‌شه که در ویتنام براش جنگیده. شهر از دیدگاه تراویس به توالتی تبدیل شده که فقط باید سیفونش رو کشید.
تراویس: "همه‌ی حیوون‌ها شب بیرون میان. فاحشه‌ها، بدکاره‌ها، عوضی‌ها، ملکه‌ها، ساحره‌ها، آشغال‌ها، مریض، خودفروش. یک روز یک بارون واقعی میاد و همه‌ی این کثافت رو از خیابون می‌شوره. من همه‌جا می‌رم. مردم رو به برانکس، بروکلین، به هارلم می‌برم. اهمیتی نمی‌دم. هیچ فرقی به حال من نمی‌کنه. برای برخی فرق می‌کنه. بعضی‌ها حتی صحبت نمی‌کنن. هیچ فرقی به حال من نمی‌کنه." [nb]
Travis Bickle: All the animals come out at night - whores, skunk pussies, buggers, queens, fairies, dopers, junkies, sick, venal. Someday a real rain will come and wash all this scum off the streets. I go all over. I take people to the Bronx, Brooklyn, I take 'em to Harlem. I don't care. Don't make no difference to me. It does to some. Some won't even take spooks. Don't make no difference to me
[/nb]
تراویس نوعی جبرگرایی رو در وجود خودش پنهان کرده و حالا محکوم هست به تماشای تباهی نیویورک.
تراویس: "حالا من این رو واضح می‌بینم. همه‌ی زندگی من به یک سو نشونه رفته. هیجوقت انتخابی برای من وجود نداشته." [nb]
Travis Bickle: Now I see this clearly. My whole life is pointed in one direction. There never has been a choice for me
[/nb]
تراویس تنها برای نمردن زندگی می‌کنه. برای راننده تاکسی روزها می‌گذرن، اما تموم نمیشن. تغییر زندگی تراویس زمانی آغاز می‌شه که بتسی رو برای اولین بار می‌بینه. این فرشته‌ی بلوند از میان همه‌ی کثافت‌های شهر بیرون میاد و هیچ‌کس نمی‌تونه لمسش کنه. بتسی عقیده داره که تراویس پراز تناقضه؛ و این حقیقت داره. تراویس که با دردسر بتسی رو بدست آورده، اون رو برای تماشای یک فیلم مستهجن به سینما می‌بره. بتسی که حس می‌کنه بهش توهین شده از سینما بیرون میاد و تراویس فرصت ارتباط با اون رو برای همیشه از دست می‌ده.
زمانی که تراویس پشت تلفن با بتسی صحبت می‌کنه، با رد شدن تراویس از سوی بتسی، دوربین از تصویر تراویس به سمت راهرویی خالی و طولانی حرکت می‌کنه. این یکی از مهم‌ترین برداشت‌های فیلم هست. که در پایان فیلم، باز هم با منظوری یکسان تکرار می‌شه.
تراویس همه چیزش رو از دست داده. حالا پیچی رو در جاده‌ی زندگیش می‌بینه که دراون همه‌چیز آماده‌ی تغییره. این کاراکتر تا دندون مسلح می‌شه و حالا تراویس می‌خواد همون شخصی باشه که سیفون این توالت رو می‌کشه. تراویس به وضعیت خودش سامان می‌ده؛ اون از همه‌ی عناصر زندگی روزمرش دور می‌شه و این‌بار سعی می‌کنه که قهرمان باشه. درصحنه‌ای از فیلم، می‌بینیم که تراویس با چکمه‌ی کابویی‌ـش تا مدتی با تلویزیون بازی می‌کنه و بالاخره اون رو روی زمین می‌ندازه و تلویزیون متلاشی می‌شه. این شروع و نمادی از تغییر شخصیت تراویس محسوب می‌شه. تراویس دنبال یک انقلاب می‌گرده؛ به دنبال طلوعی که همیشه منتظرش بوده و حالا قصد داره سهمی در اون داشته باشه. این موضوع، زمانی که با مسئول حفاظت سناتور پلنتاین صحبت می‌کنه، به راحتی حس می‌شه.
تراویس: تو یک مامور مخفی هستی؛ مگه نه؟
مامور: فقط منتظر سناتورم.
تراویس: تو منتظر سناتوری؟ اوه. این جواب خیلی خوبیه. لعنتی! من منتظر خورشیدم که بدرخشه.
تراویس با همه‌ی آدم‌هایی که بیرون هستن متفاوته. شب‌ها به پورنوگرافی پناه میاره، اما به فاحشه‌خونه می‌ره تا دختری ۱۲ساله به نام آیریس رو به خونش بازگردونه. تراویس به جایگاه پولی که به دست میاره اهمیت می‌ده و زمانی که متیو، آیریس رو از تاکسی اون بیرون می‌کشه و یک اسکناس ۲٠ دلاری به اون می‌ده، تراویس این اسکناس رو از پول‌هاش جدا می‌کنه و بعد از اینکه هفته‌ها بعد، از اتاق آیریس بیرون میاد، همین اسکناس رو به صاحب‌خونه می‌ده. تراویس موهای خودش رو می‌تراشه و سعی می‌کنه سناتوری رو ترور کنه که به زودی رئیس‌جمهور خواهد بود. این درواقع همون شروع اعمال تراویس برای تمیز کردن محیطشه؛ اما کشتن رئیس‌جمهور فراتر از رویاهای تراویسه. بعد از این شکست، تراویس به دنیای محدود خودش پناه میاره. به سراغ متیو و اون فاحشه‌خونه باز می‌گرده تا این شهر رو، حداقل درشعاع زندگی خودش از فساد دور کنه. تراویس ۳ نفر رو می‌کشه و درنهایت، درحالی که اجساد افراد فاسدی که حالا اون‌ها رو به جهنم فرستاده روی زمین افتاده، اقدام به خودکشی می‌کنه اما با اسلحه‌های خالی مواجه می‌شه. پلیس سر می‌رسه و تراویس بر روی کاناپه، انگشتان خونین خودش رو بر روی شقیقش می‌گذاره و با تمسخر صدای شلیک گلوله در میاره؛ انگار تراویس، زنده یا مرده، وظیفه‌ی خودش رو انجام داده و برنده‌ی این بازی بوده.

Taxi_Driver_Scenes_Edited_.jpg

حالا دوربین از نمای بالا، از صحنه‌ی قتل و وحشت حاکم بر اتاق، از راهروهای خالی آپارتمان عبور می‌کنه و اجساد و خون روی زمین و دیوار از نظر می‌گذره. به بیرون از ساختمون می‌رسیم؛ به جایی که هیاهو و جمعیت حضور داره و این‌بار خالی نیست. این صحنه یادآور صحنه‌ای در میانه‌ی فیلم هست که دوربین از تراویس به سمت راهروی خالی و منتهی به خیابون کشیده شد. حقیقت این هست که راننده‌تاکسی بازهم یک بازندست؛ همونطور که همیشه بازنده بوده. اهمیتی نداره که چطور در روزنامه‌ها از تراویس به عنوان قهرمانی یاد می‌شه که با فساد مبارزه کرده؛ این شیوه‌ی مبارزه با فساد و تباهی، با حرکت دوربینی که در فیلم می‌بینیم، به اندازه‌ی پذیرفته نشدن تراویس نزد دختر مورد علاقش، از دید اسکورسیزی ملامت می‌شه. بدون اینکه به سرنوشت متفاوت دید دوربین (اولین‌بار خیابونی که دراون همه به تراویس بی‌اهمیت هستن و دومین‌بار کوچه‌ای که جمعیتی برای عمل تراویس در اون تجمع کردن) توجهی داشته باشیم. و نکته‌ی جالب ماجرا این‌جاست که تراویس تا حد یک قدیس، در روزنامه‌ها و رسانه‌ها بالا می‌ره؛ درحالی که اگر تلاش او برای خوکشی ناموفق نمونده بود، شاید تصویری که از تراویس بیکل به جا می‌موند، قاتلی دیوانه و جنایت‌کار بود. و حالا، حالا که تراویس، به عقیده‌ی خودش، تاب مقاومت دربرابر کثافت‌های خیابون رو از دست داده، به‌نظر می‌رسه که این آدم‌کشی و طغیان در برابر فحشا و فساد، همون چیزی هست که افکار عمومی و اجتماع نیویورک به دنبال اون هست.

Travis Bickle: The days go on and on... they don't end. All my life needed was a sense of someplace to go. x
I don't believe that one should devote his life to morbid self-attention, I believe that one should become a person like other people. x

راننده تاکسی، بدون شک بهترین فیلم مارتین اسکورسیزی به شمار میاد. محتوای عمیق و قابل‌بحث فیلم، همه‌ی حواس‌ها رو از قابلیت‌های فنی اون دور می‌کنه و اگرهم طراحی صحنه و لباس یا گریم حرفی برای گفتن داشته باشن، به چشم نخواهند اومد. موسیقی فیلم دراوایل با تغییر ریتم ناگهانی، تند و مداوم خودش به‌شدت روی اعصاب هست؛ اما با شروع روند فیلم ریتم به‌جایی پیدا می‌کنه و با صحنه‌های فیلم همراه می‌شه. بازیگری رابرت دنیرو، بدون هیچ شبهه‌ای از بهترین اجراهای این بازیگر توانا و یار همیشگی اسکورسیزی هست که نحوه‌ی ابراز احساسات کاراکتر او، حتی درزمانی که احساسی وجود نداره، راننده تاکسی رو واقعاً به "راننده تاکسی"ای که تحسین دنیای سینما رو برانگیخت تبدیل کرد و شاید بدون حضور دنیرو، این فیلم فقط راننده تاکسی‌ای می‌بود که در دهه‌ی هفتاد به فراموشی سپرده می‌شد.

فیلم ۴ نامزدی اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (جودی فاستر)، بهترین موسیقی‌متن و بهترین فیلم به دست آورد که موفق به برد هیچ‌یک نشد. گرچه با وجود رقبای سرسخت راننده تاکسی مثل "راکی"، "همه‌ی مردان رئیس‌جمهور" و "شبکه"، در سال ۷۶ بردن اسکار کار سختی بود.

همونطور که گفتم، راننده تاکسی یک داستان نیست؛ پُرتره‌ای از چندروز از زندگی تراویس بیکل هست تا مفهومی از جامعه رو به تصویر بکشه. شاید برای اون‌هایی که به ادبیات و کتاب‌خانه‌ها تعلق دارن، مشابهی از چندروز زندگی هولدن کالفیلد در "ناتور دشت" باشه. راننده تاکسی یک فیلم گانگستری نیست که به صحنه‌های اکشن، هفت‌تیرکشی و تیراندازی خودش وابسته باشه، بلکه خلاصه شده در ایده‌ئولوژی و تفکری هست که پشت یک هفت‌تیرکش نهفتست و سال‌ها از سینمای جهان پنهان مونده بود.
 
بالا