ســودای درون

پاسخ : ســودای درون

مثلاً در نظر بگیرین می‌خواین کفش بخرین؛ ۳ تا کفش هستن و می‌خواین از بین اینا انتخاب کنین. بیشتر افراد ارزون‌ترین و گرون‌ترین رو نمی‌خرن و کفش با قیمت متوسط (بین این‌ دو تا) رو اتخاب می‌کنن؛ حالا اگر فروشنده بیاد و یک کفش چهارمِ خیلی گرون‌تر رو بذاره کنار این سه تا کفش، دیگه اون کفش گرون (سومی)، خیلی هم گرون به نظر نمی‌رسه و مشری ترغیب می‌شه که کفش گرون رو بخره. فروشنده به همین سادگی مشتریش رو گول می‌زنه. در حقیقت اگر بدونیم چجوری، می‌شه خیلی راحت مغز رو فریب داد.
 
پاسخ : ســودای درون

به نقل از ℳademoiselle :
از بحث اول شروع میکنم ؛ آیا همیشه اون چیزی "احساس" میکنیم رو "به زبون" میاریم ؟
فکر کنم این در افراد مختلف، متفاوت باشه!

اغلب افرادی که حدی از غرور دارن و نمیخوان بشکنن، اغلب احساساتشون رو پنهان میکنن! و نمیذارن که کسی احساسشون رو بدونه! ولی بعضیا هستن که میخوان احساساتشون رو همه بدونن!

به نقل از ℳademoiselle :
چقدر از کارای ما میتونه احساسی باشه و آیا قرار دادن اون حس ها تو مرحله ای که بخوایم به کسی بگیمشون ، باعث تغییر اونا میشه ؟ منطقی ترشون میکنه ؟
اینم در افراد مختلف متفاوته!
ولی اکثرا وقتی کسی میخواد کاری رو انجام بده، تا حدی براش فکر میکنه و اونو به واقعیت نزدیک میکنه و بعد!
 
پاسخ : ســودای درون

به نظر من فقط خود فردی که داره حرف میزنه میفهمه حرفش از احساسش نشأت میگیره یا منطقش...
ولی همیشه و صرفا ما اونچیزی رو که حس میکنیم رو به زبون نمیاریم و بنا بر موقعیت و مکان و ارزش هامون حرف میزنیم...
و باید طرفمون رو کاملا بشناسیم ینی با خصوصیات اخلاقی و عقاید و ... اون اشنا باشیم تا بفهمیم به اون چیزی که میگه واقعا اعتقاد داره
 
پاسخ : ســودای درون

به نقل از سایهـ سرد :
به نظر من فقط خود فردی که داره حرف میزنه میفهمه حرفش از احساسش نشأت میگیره یا منطقش...
ولی همیشه و صرفا ما اونچیزی رو که حس میکنیم رو به زبون نمیاریم و بنا بر موقعیت و مکان و ارزش هامون حرف میزنیم...
و باید طرفمون رو کاملا بشناسیم ینی با خصوصیات اخلاقی و عقاید و ... اون اشنا باشیم تا بفهمیم به اون چیزی که میگه واقعا اعتقاد داره

نه ببین بحث روی این نیست که ما چرا احساسمون رو نمی گیم، مثلا چون شرایط مناسب نیست. بحث اینه که بعضی اوقات ما خودمون هم نمی دونیم که چه حسی داریم! یعنی اونچه که از توصیف حسمون می گیم با اون کاری که نتیجه حسمون هست و ازش منشا میگیره متفاوته. یعنی خودآگاهی درستی روی این قضیه نداریم.

این دقیقا کاریه که توی تبلیغات می کنن. با شناختن فاکتورهایی که روی ما اثرگذاره و ما خودمون ازش آگاه نیستیم، اثری که خودشون می خوان رو باعث می شن. مثلا این اثر می تونه خرید جنس تبلیغ شده باشه.
 
پاسخ : ســودای درون

به نقل از β ßlôкег :
نه ببین بحث روی این نیست که ما چرا احساسمون رو نمی گیم، مثلا چون شرایط مناسب نیست. بحث اینه که بعضی اوقات ما خودمون هم نمی دونیم که چه حسی داریم! یعنی اونچه که از توصیف حسمون می گیم با اون کاری که نتیجه حسمون هست و ازش منشا میگیره متفاوته. یعنی خودآگاهی درستی روی این قضیه نداریم.

این دقیقا کاریه که توی تبلیغات می کنن. با شناختن فاکتورهایی که روی ما اثرگذاره و ما خودمون ازش آگاه نیستیم، اثری که خودشون می خوان رو باعث می شن. مثلا این اثر می تونه خرید جنس تبلیغ شده باشه.
من خودم زیاد اینجوری میشم ینی نمیفهمم چه حسی دارم :) و همشه فک میکنم چون هنوز بچه ام اینجوریه...
 
پاسخ : ســودای درون

پس تا این‌جا مشخص شد که منشأ خیلی از تصمیم‌هایی که ما می‌گیریم، ناخودآگاهمونه. خُب، شرکت‌های بزرگ‌ هم دقیقاً از همین موضوع توی تبلیغاتشون استفاده می‌کنند! نوروساینس به کمک تبلیغات میاد و نورومارکتینگ ایجاد می‌شه. نورومارکتینگ شیوه‌های مختلفی داره، ولی اساس کار اینه که یه تبلیغی رو به چند نفر نشون می‌دن، بعد بازخوردشون رو ثبت می‌کنن. بازخورد‌های مشخصی نشون می‌دن که اون تبلیغ موثر بوده و اون افراد احتمالاً می‌رن اون کالا رو می‌خرن. پس، اونایی که تبلیغ‌ها رو می‌سازن سعی می‌کنن تبلیغ‌هایی بسازن که اون بازخورد دلخواه رو به همراه دارن.

مثلاً، می‌شه با آنالیز دقیق چهره‌ی افراد، احساسات واقعی رو در اون‌ها تشخیص داد. بعد، می‌شه تبلیغ‌هایی ساخت که یک احساس مشخص رو در فرد ایجاد کنن.

یا در یک مورد دیگه، دانشمندا (:دی) متوجه شدن که مارک و برند کالایی که می‌خریم روی تصوری که از کیفیت اون داریم، تأثیر می‌ذاره. مثلاً، کوکاکولا از پپسی شناخته شده‌تره، در نتیجه اگر آدما فکر کنن که این نوشابه‌ای که دارن می‌خورن کوکاکولاست، فکر می‌کنن که خوشمزه‌تره! در صورتی که اگر ندونن، پپسی رو ترجیح می‌دن. حتی اگر خودشون این رو ندونن.
 
پاسخ : ســودای درون

راجبه مرز بین احساس و منطق:چون همه ی رفتار های ما به گونه ای تحت تاثیر احساسمونه،حتی مثلا وقتی میری دانش کسب میکنی و فک میکنی کارت منطقیه،باز تحت تاثیر احساسته.مثلا حس علم جویی،مورد تحسین قرار گرفتن و...پس چون رو کارات اشراف نداری که چند درصد تحت تاثیر چیه،هیچ وقت نمیتونی راجبش نظر بدی ک از هم جدان یا چی؟ ;D
راجبه اینکه تصمیمات در سطح خودآگاهه یا ناخودآگاه:این یه چیز حل نشده تو روانشناسیه!مثلا پسی کانالیز ها مثلا فروید بیشتر به ناخودآگاه معتقدن!ولی رفتار گرا ها که به محیط و یادگیری اهمیت میدن بیشتر به خودآگاه معتقدن مثله آلفرد آدلر.
اما راجبه اینکه چیزی که میگیم واقعا چیزیه که حس درونیمونه:هر کلمه ای که ازش استفاده میکنیم واسه یه پَک حسیه!انگار وقتی زبان اختراع شد،واسه هر پک حسی یه کد زبانی در نظر گرفتن!اوایل،ناحیه های زبانی مثله ورنیکه یا بروکا و منطق انسان های اولیه خیلی پیچیده نبود،حس های درونیشونو مستقیما بیان میکردن.ولی با گذشت زمان و پیچیده شدن منطق،انگار آدما یاد گرفتن که اگه میخوای نتیجه بگیری حرفتو انقد صاف و پوس کنده نزن.با یه سری مقدمات :-"
این باعث شد خیلی معلوم نباشه حرفی که طرف میزنه،واقعا چیزیه که میخواد یا نه! ;D
 
Back
بالا