بهراز - ۹۷۵۰

  • شروع کننده موضوع
  • #1

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
یا لطیف

به قفسه کتاب من خوش آمدید!
اول سریع چند نکته بگم در موردش. یک این که واسه هر کتاب، یه ژانر یا نوع هم مشخص کرده م (توی پست مربوط به کتاب). فقط این دسته بندی شاید خیلی دقیق نباشه و بین گروه ها تداخل وجود داشته باشه. یعنی مثلا شاید یه داستان فانتزی رمان هم محسوب بشه. ولی بیش تر منظورم از رمان داستان های شبه واقعی هستش. ضمنا کتاب فلسفی هم منظورم این نیست که کلا فلسفه است. ممکنه کتاب داستانی باشه که زمینه و ماهیتش فلسفیه.
دوم این که واسه بعضی کتاب ها ممکنه چند قسمت کوتاه مورد علاقه م رو نقل قول کنم، ولی واسه بعضی ها به دلابلی (مثلا این که خیلی وقت پیش خونده م و یادم نیست) این قسمت رو نمی ذارم.
در مورد کتاب های خارجی، چون ترجمه می تونه خیلی مهم باشه تو خوب بودن کتاب، سعی می کنم اسم مترجم رو هم بنویسم (توی پست مربوط به اون کتاب). اگه ننوشتم، دلیلش اینه که یا یادم نیست و نمی تونم پیدا کنم، یا اصل اثر (یا مثلا ترجمه شده به انگلیسی) رو خونده م.

خب حالا کتاب ها:

کتاب هائی که خوانده ام:

سری هری پاتر - جوان کاتلین رولینگ
سری سرزمین اشباح - دارن شان
سری در جست جوی دلتورا - امیلی رودا
سری سرزمین سایه های دلتورا - امیلی رودا
سری رووَن از رین - امیلی رودا
سری تالار وحشت - رابرت لورنس استاین
سری کوه های سفید - جان کریستوفر
درخت زیبای من - ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
خورشید را بیدار کنیم - ژوره مائورو ده واسکونسلوس
بیست هزار فرسنگ زیر دریا - ژول ورن
دور دنیا در هشتاد روز - ژول ورن
جزیره وحشیان - ژول ورن
ماتیلدا - رولد دال
پسر - رولد دال
شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری
ناتور دشت - جروم دیوید سالینجر
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم - جروم دیوید سالینجر
یک عاشقانه آرام - نادر ابراهیمی
تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ - نادر ابراهیمی
بار دیگر شهری که دوست می داشتم - نادر ابراهیمی
پیرمرد و دریا - ارنست همینگوی
خورشید هم طلوع می کند - ارنست همینگوی
بادبادک باز - خالد حسینی
راز فال ورق - یاستین گوردر
سلام، کسی این جا نیست؟ - یاستین گوردر
زندگی کوتاه است - یاستین گوردر
راز تولد - یاستین گوردر
قصر قورباغه ها - یاستین گوردر
زندگی در پیش رو - رومن گاری
انجمن شاعران مرده - نانسی هورویتز کلاین بام و تام شولمن
آخرین گودال - لوئیس سکر
کیمیاگر - پائولو کوئیلو
کوری - ژوزه ساراماگو
ماجراهای تام سایر - مارک تواین
زندگی پی - یان مارتل
جاده - کورمک مک کارتی
خوبی خدا - جومپا لاهیری، هاروکی موراکامی، و ...
من قاتل پسرتان هستم - احمد دهقان
مزرعه حیوانات - جورج اورول
سرگذشت ندیمه - مارگارت آتوود
روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور
چند روایت معتبر - مصطفی مستور
شما که غریبه نیستید - هوشنگ مرادی کرمانی
مهمان مامان - هوشنگ مرادی کرمانی
مربای شیرین - هوشنگ مرادی کرمانی
ازبه - رضا امیرخانی
منِ او - رضا امیرخانی
ارمیا - رضا امیرخانی
بهشت واقعی است - تاد برپو
سلوک - محمود دولت آبادی
بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو
بوف کور - صادق هدایت
پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - ریچارد براتیگان
ماجرای عجیب سگی در شب - مارک هدون
محاکمه - فرانتز کافکا
داستان دو شهر - چارلز دیکنز
سلّاخ‌خانه شماره پنج - کورت ونه‌گات
گهواره گربه - کورت ونه‌گات
صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز
بیگانه - آلبر کامو
مترجم دردها - جومپا لاهیری
دوست بازیافته - فرد اولمن

کتاب هائی که در حال خواندنشان هستم:


کتاب هائی که شاید در آینده بخوانم:

تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران! و سیمور: پیش گفتار - جروم دیوید سالینجر
اگر شبی از شب های زمستان مسافری - ایتالو کالوینو
۱۹۸۴ - جورج اورول
مسخ - فرانتز کافکا
جنایت و مکافات - فیودور داستایووسکی
جنگ و صلح - لئو تولستوی
سمفونی مردگان - عباس معروفی
سه تار - جلال آل احمد
سووشون - سیمین دانشور
کلیدر - محمود دولت آبادی
خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : سری هری پاتر

ســـــری هــــری پـــــاتــــر

Harry.png

نویسنده: جوان کاتلین رولینگ
مترجم*: ویدا اسلامیه، محمد نورالهی، ...
انتشارات: تندیس، بهنام (؟)، ...

قسمت ها (به ترتیب): هری پاتر و سنگ جادو، هری پاتر و تالار اسرار، هری پاتر و زندانی آزکابان، هری پاتر و جام آتش، هری پاتر و محفل ققنوس، هری پاتر و یادگاران مرگ

خلاصه داستان: یک سری هفت جلدی در مورد پسری به اسم هری که در دوران کودکی کم کم متوجه میشه می تونه کارهای خارق العاده ای انجام بده، و در یازده سالگی به مدرسه جادوگری هاگوارتز دعوت میشه. تو این مدرسه با دو نفر به اسم رون و هرمیون دوست میشه و این دوستی سال ها ادامه پیدا می کنه. قبل از تولد هری، دنیای جادویی (و همچنین دنیای معمولی، یا به تعبیر نویسنده، دنیای ماگل ها یا مشنگ ها) توسط شخصی به اسم لرد ولدمورت به شدت تهدید می شد. در سنین نوجوانی هری، در پی اتفاقاتی که می افته در رابطه با همین جادوگر سابقا قدرتمند (ولدمورت)، هری درگیر ماجراهای بسیار خطرناک و سرنوشت سازی میشه که بیش تر اعضای مدرسه و همچنین اعضای دیگر جامعه جادوگری رو تحت تاثیر قرار میده.

بررسی: به نظر من یکی از مشخصه های هری پاتر که خیلی این داستان رو جذاب می کنه اینه که دنیای جادویی رو با دنیای ماگل ها ترکیب می کنه. یعنی مثل کتاب های دیگه از جمله ارباب حلقه ها نیست که کلا دنیای متفاوتی داشته باشه. دنیای هری پاتر ترکیبیه از دنیایی که ما توش زندگی می کنیم و یه دنیای جادویی خارق العاده و بسیار متفاوت. همین باعث میشه که داستان خیلی ملموس بشه، طوری که ممکنه یه بچه با خوندنش انتظار این رو بکشه که تو یازده سالگی نامه هاگوارتز باید براش! (رجوع شود به تاپیک هری پاتر)
از خصوصیت های دیگه ای که به نظرم هری پاتر رو خیلی جذاب کرده اینه که توش جزئیات خیلی ریزی داره که خیلی بی اهمیت به نظر می رسن، ولی تو جلد های بعدی ممکنه بهشون اشاره بشه و خواننده ببینه چه قدر مهم بودند. یعنی این طوری نیست که نویسنده وارد یه مسیر دیگه بشه توی داستان و زود ازش بیاد بیرون و دیگه بهش اشاره ای نکنه. مسیر های فرعی داستان خیلی هدف دار هستند و به نظر می رسه که نویسنده از همون اوایل کار کل داستان رو توی ذهنش داشته (فکر کنم یه جایی نقل قول ازش شنیده م که واقعا هم این طوری بوده!).
مورد دیگه هیجان و کشش داستان هستش. بعضی جاها داستان با چنان سرعتی اوج میگیره که آدم غافلگیر میشه! یا مثلا این که قسمت های مختلف داستان (یعنی کتاب های مختلف) هر کدوم حال و هوای خاصی دارن و یه تنوعی رو میشه توی نوع اتفاقاتی که می افته دید به نظرم خیلی جذاب کرده داستان رو.
و در آخر باید به شخصیت هایی که خیلی خوب ساخته و پرداخته شده ن اشاره کنم. این که تو حجم بالای داستان (هفت قسمت) مدام با این شخصیت ها سر و کار داریم و توصیف خوبی که ازشون شده باعث میشه آدم کلا توی داستان فرو بره و در واقع باهاش زندگی کنه! یعنی مثلا وقتی یه اتفاقی واسه بعضی شخصیت ها می افتاد من به عنوان خواننده ناراحت می شدم! یا مثلا نسبت به بعضی شخصیت ها واقعا احساس تنفر و یا خشم می کردم.

از متن:

«اگه تو گریفــینــــدوری حتــما اینو می دونی
اون جا همه شجـاعنــد آمــــــــــاده دفاعنــد
همه مهربون هم خوبند دلیــر ولی محجوبنــد»

خب مترجم ظاهرا خواسته وزن و اینا رو رعایت کنه، شعر بیش تر شبیه سرود مهد کودک شده!! حالا برای این که فکر نکنین کل کتاب این جوریه انگلیسیش رو هم می ذارم:
You might belong in Gryffindor,
Where dwell the brave at heart,
Their daring, nerve and chivalry
Set Gryffindors apart​

«دامبلدور چوبدستیش را از داخل ردایش در آورد و نوک آن را به موهای سفید کنار شقیقه اش چسباند. وقتی چوبدستی اش را از شقیقه اش دور کرد، چیزی شبیه به موی سفید به آن چسبیده بود. هری با دقت به آن نگاه کرد و متوجه شد که رشته درخشانی است که جنس آن از جنس ماده عجیب و سفید براق داخل قدح است. دامبلدور این فکر تر و تازه را به محتویات قدح اضافه کرد و هری در کمال تعجب متوجه شد که چهره خودش در ماده داخل قدح می چرخد.»



* در مورد ترجمه، این سه نقطه یعنی این که ترجمه های مختلفی رو خونده م. جلد آخر رو فقط مال ویدا اسلامیه رو خوندم (جلدهای دیگه رو اول مال مترجم دیگه رو خونده بودم، بعضی ها رو بار دوم یا سوم مال ویدا اسلامیه رو خوندم). در مورد جلد آخر به نظرم ترجمه خوب بود، ولی در مورد جلدای اول (فکر کنم قبل از قسمت پنجم) از نظر من این که ویدا اسلامیه ورد ها رو ترجمه می کرد خیلی بد بود! یعنی نمی دونم واسه این بود که من عادت به طلسم های اصلی داشتم یا کلا به دلایل دیگه به نظرم ترجمه ورد ها کار خوبی نبود و یه خورده لوس می شد این طوری!
ترجمه های مختلف یکی از فرق هاشون هم توی گفت گو ها هستش، که بعضی ها شکسته ترجمه می کنن بعضیا نه، که این به نظرم سلیقه ایه، و از نظر خود من خیلی مهم نیست.
ولی کلا از اون جایی که تندیس ناشر رسمی هری پاتر در ایرانه شاید بشه گفت ترجمه ویدا اسلامیه توصیه میشه! (لابد یه دلیلی داشته دیگه که اجازه رو به این انتشارات داده ن! یا شایدم پارتی بازی شده (!)، یا مثلا اول تندیس تقاضا داده و اینا! نمی دونم!)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : شازده کوچولو

شـــــازده کـــــوچـــــولــــــو

Shazde.png

نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری
مترجم: احمد شاملو
انتشارات: نگاه

خلاصه داستان: یک خلبانی که هواپیماش توی یه دشتی سقوط کرده، با یه پسر بچه کوچک اندام مواجه میشه. این پسر اسمش شازده کوچولو هستش، و ادعا می کنه از یه سیارک که خیلی کوچک تر از زمینه اومده. قسمتی از داستان ماجرای سفر شازده کوچولو از این سیاره به زمینه و شخصیت هایی که سر راهش باهاشون مواجه میشه. یکی از شخصیت های مهم داستان گل شازده هستش، که در واقع نماد دوست داشتن و دلبستگیه.

بررسی: این کتاب یکی از محبوب ترین کتاب های منه! اولا که کلا بیان نویسنده خیلی دلنشینه (ترجمه ش هم که مال شاملو باشه!) و درسته به صورت بچه گانه نوشته شده، ولی به نظرم بزرگسالان هم جزو مخاطباش هستن. یعنی اولش کتاب رو تقدیم می کنه به بچه ها یا بزرگایی که بچه مونده ن (؟... یه همچنین چیزی!). شازده کوچولو دید بزرگسال ها رو نسبت به چیزای مختلف نقد می کنه و سعی می کنه به ما بفهمونه چیزای ارزشمند تری مثل مهر و محبت هستن که به نظرم با این شیوه نگارش چنین پیام هایی خیلی خوب منتقل شده. بعضی مفاهیم مثل دلبستگی وقتی این طوری که تو شازده کوچولو نویسنده انجام داده توصیف داده شده ن (و مثلا به "اهلی کردن" و "اهلی شدن" تشبیه شده ن) قابل درک تر هستن.
یه مورد قوت کتاب هم شخصیت پردازی خیلی خوبشه. همون طور که تو خلاصه داستان گفتم، شازده کوچولو با چند تا شخصیت متفاوت رو به رو میشه. هر کدوم از اینا ویژگی های خاصی دارن که باعث میشه شازده کوچولو متناسب با این ویژگی ها جنبه دیگه ای از نقدش رو از دنیای بزرگسال ها ارائه بده. به نظر من این شخصیت های نسبتا فرعی، یا شخصیت های اصلی مثل همین شازده یا گلش خیلی خوب ساخته و توصیف شده ن. همین واقعی ترشون می کنه و باعث میشه کاراشون رو درک کنیم.
آهان یه نکته مهم دیگه هم نقاشی های کتاب هستن! خیلی قشنگ کشیده شده ن و با داستان هم جورن.

از متن: «زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچد دوست خواهم داشت...»

*نکته: من این کتاب رو به عنوان رمان مشخص کرده م، ولی فکر نکنم رمان محسوب بشه. بیشتر به خاطر کوتاه بودنش میگم. ولی چیز دیگه ای به ذهنم نرسید که مناسب باشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : شما که غریبه نیستید

شـــمـــــا کـــــه غریــــــبــــــه نیـــــســـــتـــــیــــــد

GharibeNistid.png

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
انتشارات: معین

خلاصه داستان: مجموعه ای از داستان های کوتاه (داستان که نه، خاطرات نویسنده!) که به هم ربط مستقیم ندارن. در واقع کتاب داستان واحدی نداره. خاطرات هم مربوط به دوران کودکی نویسنده هستش، یعنی زمانی که تو کرمان با مادربزرگش زندگی می کرد (در مورد این دوتائی که گفتم خیلی مطمئن نیستم! چند سال قبل خونده بودمش! مثلا یادم نیست خود کرمان بود یا یه روستایی نزدیک کرمان). البته چند تا از داستان هم مربوط میشه به وقتی که جایی سفر رفته بود. جالبه که کلا شرایطش و شاید بعضی از خاطراتش شبیه قصه های مجید هستش، که اون هم نوشته همین نویسنده است.

بررسی: به نظر من که بیشتر خاطرات خیلی شیرینن! یعنی هم این که خیلی خوب نوشته شده ن، کلا نثر زیبا و روانی داره، و هم این که شخصیت هاش (از جمله همون مادربزرگ، یا همسایه ها و بقیه آشنایانشون) به دل آدم می نشینن! آدم یعنی حظ می کنه وقتی می بینه این مادربزرگ و نوه چه قدر هم دیگه رو دوست دارن و از هم مواظبن.
علاوه بر جذاب بودن خاطرات، تو بعضیاشون با تمام خنده دار بودن به مفاهیم ظریفی (که بعضا تلخ هستن) اشاره می کنه، مثل فقر، سادگی کودکان، و غیره. اگه قصه های مجید رو دیده باشید یا خونده باشید احتمالا می فهمین چی می گم. بعضی کارای این بچه یا اتفاقاتی که براش می افته خیلی بامزه و خنده دار هستن، ولی بعضا تو پس زمینه شون یه رگه هایی از فقر و سختی و اینا میشه دید که داستان رو تلخ و شیرین می کنه.
کلا هم حال و هوای داستان از نظر من جالب و دل نشینه. منظورم از حال و هوا کلا دوره زمانی (این که مال چند دهه قبله و مشکلات و مسائل مردم مربوط به اون زمانه) و فضا ها (گفتم دیگه، فکر کنم یا یه روستا بود، یا کرمان بود که چند دهه قبل مثل خیلی از شهرهای دیگه ایران خیلی پیشرفته نبود مسلما) هستش.

از متن: « - اگه بمونم ، تو بانک بمونم می پوسم. وام میگیرم قالی می خرم ، یخچال می خرم. وام میگیرم زن می گیرم ، بعد بچه دار می شم. وام می گیرم موتور می خرم ، ماشین می خرم. وام می گیرم خونه می خرم. شب و روز کارم میشه وام گرفتن و قسط دادن. هر روز زن و بچه هام چیز تازه ای می خوان. فکر و ذکرم میشه حقوق آخر برج. فرصت نمی کنم چیزی بخونم ، چیزی بنویسم. بازنشسته می شم. نوه هام می ریزن دورم. می رم زیارت ، حاج آقا می شم. رئیس شعبه می شم. پولم زیاد می شه تو سیرچ تکه ای باغ می خرم ، یادم می ره برای چی به دنیا آمدم. کم کم پیر می شم ، مریض می شم می میرم. روی کاغذ می نویسن " بزرگ خاندان از دنیا رفت ، فاتحه!" این راه من نیست. تازه اگر جوون مرگ نشم. نه عمو ، من اهل این چیزها نیستم. وقتم تلف میشه.
- چه حرف ها ، این راهیه که همه می رن. اسمش زندگیه ، تو چه غلطی می خوای بکنی که غیر از این باشه؟
- خواه ناخواه همین راه می رم. قبول. اما نه این قدر سر راست و راحت و کوبیده...»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : راز فال ورق

راز فــــــال ورق

Varagh.png

نویسنده: یاستین گوردر
مترجم: مهرداد بازیاری
انتشارات: هرمس (؟)

خلاصه داستان: داستان در مورد یک پسربچه نروژی به اسم یوکیم هستش که با پدرش میرن سفر (سفر که نه، در واقع دارن دنبال مادرش می گردن که چند سال قبل برای «پیدا کردن خودش» ترکشون کرده بوده). این بچه کلا تیزبین هستش، و نسبتا هم خلاقه. کارای جالبی می کنه و حرفای جالبی می زنه. یه جایی بین راهشون، یه کتاب اسرار آمیز پیدا می کنه در مورد یک سری ورق بازی و ایناس. در واقع یه داستان کوچیک تر و در پی اون روایت های دیگری وارد داستان میشه! در واقع روایت در روایت هستش!

بررسی: همین جریان روایت در روایت بودنش جالب می کنه کتاب رو از لحاظ کشش و جذابیت. ولی به نظر من جالب تر از این حرفاییه که کلا رد و بدل میشه. یعنی بار فلسفی که این حرفا دارن بعضی قسمت های کتاب رو واقعا جالب و تفکر بر انگیز می کنه. پدر یوکیم خودش رو به چشم یک «ژوکر» نگاه می کنه، و چند جا تو داستان به «ژوکر بودن بین یک دسته ورق» اشاره میشه. علاوه بر این، چیزایی مثل عادت کردن، ارزش فکر کردن، خانواده، و غیره هم تا حدی مورد بررسی قرار می گیرن.
البته این بار فلسفی که گفتم همه جای داستان نیست. یعنی مثلا خواهر من یه قسمتش رو که خیلی فلسفی بود خوند، فکر کرد کل کتاب این طوریه! ولی دید بقیه ش یه داستان معمولیه و بعضی جاهاش چیز خاصی نداره. در واقع اگه مثلا از این متنی که من الان این پایین می ذارم خیلی خوشتون اومد دیگه فقط به خاطر اون کتاب رو نخرید! بدونید که کتاب ترکیبی از این جور گفت گو ها و روایت های داستانی هستش. این روایت ها هم فکر کنم نسبتا نمادین هستن (مثل همون ژوکر، یا ورق های بازی دیگه، یا تشبیه زندگی به یه بازی بخت آزمایی).

از متن: «می دانید چرا اغلب مردم در اطراف و اکناف جهان پرسه میزنند، بدون آنکه از بابت چیزهای که می بینند شگفت زده شوند؟
چون جهان به یک عادت تبدیل شده است، هیچکس جهان را باور نمی کرد اگر سالها به آن عادت نکرده بود! این را می توان در کودکان دید، آنها چنان تحت تاثیر همه چیز هایی که در اطراف خود می بینند قرار می گیرند که نمی توانند چشمان خود را باور کنند، به این دلیل است که به اینجا و آنجا اشاره می کنند و درباره هر چیز که می بینند سوال می کنند.»*

*البته این متن مطمئن نیستم از همون ترجمه ایه که من خونده م یا نه، ولی به هر حال خیلی هم فرق شاید نکنه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : سرگذشت ندیمه

ســــرگذشـــــت ندیـــــمـــه

HandmaidTale.png

نویسنده: مارگارت آتوود
انتشارات: انکُر

خلاصه داستان: این کتاب یک داستان پادآرمانیه* که تو آمریکا اتفاق می افته. حکومت عوض میشه و تبدیل میشه به یک حکومت مذهبی یکتاپرست. خانوم ها هم همه شون مجبورن یه کلاه و روسری مخصوصی بذارن و اینا. کلا از یه جهاتی شبیه ایران بعد از انقلابه. بعد یه اتفاقی هم افتاده که افراد کمی بچه دار میشن. یعنی وقتی یکی بچه دار میشه خیلی خوشبخت به حساب میاد و بقیه بهش حسودی می کنن و اینا. هم آقایون و هم خانوم ها طبقات مختلفی دارن تو جامعه، که مثلا رنگ لباس خانوم ها طبقه اجتماعی شون رو نشون میده. مثلا یک نوعی از خانوم ها به بقیه خانوما آموزش میدادن اوایل بعد از این کودتا (نمی دونم اسمش رو میشه کودتا گذاشت یا نه، ولی شبیه به اونه)، و در مورد ارزش هاشون حرف می زدن. این ندیمه هم که تو اسم داستان هست یه نوعی از خانوم ها هست، که احتمال حامله شدنشون بیش تر از بقیه است و کلا تعدادشون هم کمه فکر کنم. داستان درباره زندگی یکی از این ندیمه هاست، و چندین بار به گذشته ش اشاره می کنه و زمانی که با شوهرش زندگی خوبی داشته. ضمنا یه سری گروهک هائی هم هستن که فعالیت ضد حکومت می کنن، و بعضی از جاها تو داستان تا حدی نقش ایفا می کنن.

بررسی: به نظر من کتاب جالبی بود. خفقان این جامعه رو خوب توصیف می کنه. شخصیت هاش هم خیلیاشون آدم های دوروئی هستن که به خاطر جایگاه اجتماعیشون مجبورن تو جامعه کاملا متفاوت با اون چیزی رفتار کنن که واقعا هستن، و تو بعضی از قسمت های داستان میشه این رو به وضوح دید. تو داستان هم این امیدی تو بعضی آدم ها به یه زندگی بهتر و عوض شدن وضع زندگیشون هست به نظرم جالبه. روش مبارزه بعضی ها، یا تسلیم شدن بعضی ها، و غیره هم به نظرم جالبه. نحوه روایتش هم خوبه، این که گذشته رو با حال قاطی می کنه و بعضا یه ربط هائی میده بین این دو.
فقط کلی اسم و کلمه ناآشنا و اینا داره که در واقع بعد از این کودتا رواج پیدا کرده ن، و آشنا شدن باهاشون وقت می بره و بعضا گیج کننده هستش.

از متن: «ما مردمی بودیم که توی کاغذها نبودیم. ما در حاشیه خالی اطراف صفحه ها زندگی می کردیم. این برای ما آزادی بیشتری می آورد. ما در فاصله های بین داستان ها زندگی می کردیم.»**

*اگه با ژانر پادآرمانی آشنایی ندارید، یه توضیح کوتاه بدم که در واقع این کتاب ها دنیایی رو توصیف می کنن که مثلا ممکنه تو آینده اتفاق بیافته، ولی توش خیلی چیزا به طرز شدیدی عوض میشه و با دنیای کنونی فرق داره. «پاد» هم تو این اسم نشانگر اینه که این تغییرات منفی هستن. یه نمونه معروف از این ژانر کتاب ۱۹۸۴ هستش، که شاید خیلیاتون تعریفش رو شنیده باشید یا تو قفسه بقیه خونده باشید، یا شاید اصلا خودش رو خونده باشین!

**به ترجمه بنده حقیر!

توضیح: این عکس جلد و عنوان مال ترجمه سهیل سُمی هستش، انتشارات ققنوس. من این ترجمه رو نخونده م، پس نه تضمینش می کنم نه نظر خاصی در موردش می تونم بدم! دلیل این ** بالا هم اینه که تو اینترنت هم ترجمه ش سخت پیدا می شد. شاید داستان به اسم «قصه کُلفت» هم ترجمه شده باشه، نمی دونم، توی ویکی پدیا دیدم!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : خوبی خدا

خــــوبـــــی خــــــدا

KhoobieKhoda.png

نویسندگان: شرمن الکسی، هاروکی موراکامی، پرسیوال اورت، الیزابت کمپر فرنچ، ریموند کارور، الکساندر همن، مارجوری کمپر، گیب هادسون، جومپا لاهیری
مترجم: امیرمهدی حقیقت
انتشارات: ماهی

خلاصه داستان: این یه مجموعه داستان کوتاه هستش. دیگه دونه دونه نمی گم هر کدوم راجع به چی هستن، ولی در این حد بگم که داستان ها بیش ترشون توی آمریکا اتفاق می افتن. تقریبا میشه گفت نویسنده ها و در نتیجه شخصیت های داستانشون از نژادهای مختلفند. مثلا یکی از نویسنده ها و بیشتر شخصیت های داستانش سرخ پوستن، یکی از نویسنده ها و بیش تر شخصیت های داستانش سیاه پوستن، یکی از نویسنده و بیش تر شخصیت های داستانش هندی ن، و غیره. ضمنا چند تا (نه همه) از داستان ها هم به نحو غیرمستقیمی به مهاجرت به آمریکا ربط دارن. یعنی این طوری نیست که داستان فقط در این مورد باشه، ولی مهاجرت رو در پس زمینه ش داره. این طوری میشه یه خورده تفاوت های فرهنگی و اجتماعی و اینا رو بشه دید. ضمنا، مترجم خودش معتقده که یکی از وجه های شبه این داستان ها ساده بودنشونه. غیر از این اشتراکات، خود داستان ها نسبتا متنوع هستن: یکی ش مثلا در مورد یه نویسنده ژاپنیه، یکی ش در مورد یه انسان مرموز بی نام و نشون، یکی در مورد یه زوجی که دارن طلاق می گیرن، و ... .

بررسی: کتاب نسبتا خوبی بود. مسلما چون مجموعه داستان کوتاهه (و شاید بیشتر به خاطر این که از نویسنده های مختلفه) از بعضی داستاناش بیش تر از بقیه خوشم اومد. مثلا «زنبورها، بخش اوّل» و «تو گرو بگذار، من پس می گیرم» به نظرم یه خورده بهتر از بقیه بودن، بعدا هم «کارم داشتی زنگ بزن» و «جهنم-بهشت». منم با مترجم موافقم که داستان ها ساده ن. یعنی خیلی این طوری نیستن که نثرشون یا سبک روایتشون خیلی چیز خاصی داشته باشه، یا مثلا زیادی نمادین باشن و اینا. قشنگ ساده و سرراست نویسنده شروع می کنه یه خورده شخصیت ها رو معرفی می کنه و به ترتیب زمانی رویداد ها رو می گه و تموم می کنه! خب منظورم این نیست که کششی ندارن داستان ها. فقط دارم ساده بودنشون رو میگم. از نظر من سطحی هم نیستن، و به یه سری مفاهیم انسانی توشون اشاره شده! ضمنا نه جزئیات اضافه دارن که داستان رو بیخود شلوغ کنه، نه جزئیاتشون بیش از حد کمن که خواننده نفهمه داستان رو یا با شخصیت ها به حد کافی آشنا نشه.

از متن: «[پدرم] از آواز خواندن هم خوشش می آمد. یادم می آید یک شب با یک دفترچه و مداد نوک تیز، پای تلویزیون منتظر نشسته بود تا تصنیف مجبوبش ای اشک خائن، فرو ریز را که قرار بود در برنامه شعر و موسیقی پخش شود، یادداشت کند. بعدا چند روز مداوم ای اشک خائن، فرو ریز را می خواند. هر جا را هم که یادش نمی آمد، زیر لب چیزی زمزمه می کرد. منتظر پخش مجدد ترانه بود. در مهمانی ها و گعده های خانوادگی آواز می خواند، و گاهی اوقات هم گیتار ناکوکی را با صدای خودش همراه می کرد و بی این که کاری به آواز داشته باشد، همان سه تا آلورد همیشگی اش را می زد: لا، دو، رِ.
عقیده داشت گیتار، اگرچه ناکوک باشد، به آواز حس و روح می دهد، و راستش مشکل می شد تاثیر صدای باریتونش را با زیرصدای بلند گیتار و تصویر اشکی که در گوشه چشمش برق می زد، نادیده گرفت. انگار که واقعا در انتظار چکیدن اشک خائنش - اشکی که احساسش رو لو می داد - سیر می کرد.»*

*از «زنبورها، بخش اوّل» نوشته الکساندر همن
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : سری تالار وحشت

ســــری تـــــالـــــار وحــــشـــــت

TalarVahshat.png

نویسنده: رابرت لارنس استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی
انتشارات: ویدا (و پلیکان؟)

خلاصه داستان: یه مجموعه ای که اون زمان که من خوندم 9 جلد بود! الان ظاهرا 15 جلد اینا شده (یا شاید وقتی من خوندم بقیه ش بودن و هنوز ترجمه نشده بودن). البته قسمت ها مستقل از هم هستن و ربط و ترتیبی ندارن. من که خیلی لذت بردم! البته به نظرم این بر خلاف هری پاتر که خیلی به نظرم بازه سنی محدودی نداره یه خورده بچه گانه تره و شاید بیشتر برای نوجوانان مناسب باشه نه بزرگ تر. البته باز مطمئن نیستم ها، ولی من خودم که تو راهنمایی خوندم. خب کلا همه کتابای این مجموعه ترسناک هستن، و بیش ترشون در مورد چند تا نوجوان (معمولا هم مدرسه ای) هستن. بیشتر قسمت ها این طوری شروع می شن که همه چی عادی و خوبه، ولی یه اتفاق ناگهانی می افته که خودشون یا یکی از دوستان یا آشنایانشون دچار تغییر رفتاری زیادی میشن، یا مثلا خودشون سالمن ولی شرایط زندگی شون ترسناک میشه.

بررسی: به نظر من نقل داستانش خوبه. یعنی قشنگ خواننده رو می ترسونه! مخصوصا دو سه تا از جلد ها ترسناک تر از بقیه ن. ضمنا یه خوبی ش هم اینه که بر حلاف یه مجموعه دیگه به اسم «دایره ی وحشت» از همین نویسنده که از نظر من یه خورده موضوع هاش و کلا عناصر ترسش تکراری بودن، این یکی تنوع نسبتا خوبی داره. البته همون طور که بالا گفتم، کلا شخصیت ها و اینا شباهت ها و اشتراکات زیادی دارن، ولی جنس وحشت قسمت ها تا حدی متفاوته. پایان داستان ها هم از نظرم خوب بود.

از متن: «با لورا آشنا شوید. او همان دختر بلندقدی است که دو گربه آواره را در آغوش دارد. او عاشق حیوانات است. اما اخیرا حیوانات جنگل نزدیک خانه ی او رفتاری عجیب داشته اند. حتی خفاش ها در روز روشن به او هجوم آوردند. او وقتی برای قدم زدن به جنگل می رود زوزه های عجیب و غریبی می شنود. و اکنون ، او به زودب با جانور دیگری ملاقات خواهد کرد. جانوری بسیار زشت و شیطانی. بیچاره لورا نمی داند که گاه معبری در جنگل می تواند به تالار وحشت... ختم شود»*.

*البته فکر کنم از نوشته پشت جلده، نه متن. ولی به هر حال دیگه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : روی ماه خداوند را ببوس

روی مــــاه خــداونـــد را بـــبـــوس

RooyeMah.png

نویسنده: مصطفی مستور
انتشارات: مرکز

خلاصه داستان: داستان در مورد یه آقاییه (یادم نمیاد چیکاره بود! اصلا نمی دونم می فهمیم کلا کارش رو یا کار خاصی نداشت و دانشجو بود) که تا حدودی به وجود خدا شک می کنه. یعنی کلی درد و زجر بین آدمای اطرافش می بینه که رفته رفته به این شک دامن می زنن. بعد کلی بh خودش و افکارش کلنجار می ره، و دوستا و آشنایانش (از جمله نامزدش) سعی می کنن کمکش کنن و این کشمکش درونی رو براش آسونتر کنن. ضمنا یه داستان نسبتا فرعی هم هست در مورد یه استاد دانشگاهی که خودکشی کرده و این آقا داره در موردش تحقیق می کنه (یا تز می نویسه) و معلوم میشه این جریان به عشق ربط داشته. کلا بیش تر به دو مفهوم ایمان و عشق تو این داستان پرداخته شده.

بررسی: به نظر من کتاب خیلی خوبیه. اولا که خیلی خوب نوشته شده. کلا سبک روایتش یه خورده پیچیدگی و در هم برهمی خاصی داره که دل آدم رو نمی زنه با این وجود! یه جورایی بدیعه! ضمنا دیالوگ های قشنگی داره. این دیالوگ ها و سبک روایت و اینا به نظرم خیلی خوب افکار شخصیت اصلی داستان رو بیان می کنن و این تنش و کشمکش درونی رو نشون می دن. یه سری جزئیات کوچیک هم داره که خیلی گذرا تو داستان پیداشون میشه ولی نسبتا عمیقن! البته عمیق هم شاید نه، ولی جزئیات بی اهمیت و بی خودی نیستن. میشه گفت با افکار راوی داستان (این آقاهه!) پیوند می خورن. به نظرم مهم تر از اینایی که گفتم اون مفهومی بودنشه و این که نویسنده چه طوری سعی کرده درکش رو از این دو تا مفهومی رو که بالا تو قسمت خلاصه گفتم رو به مخاطب منتقل کنه.

از متن: «باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو برم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیار هایی بر زمین حفر کرده باشم باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم ... اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم... اما من نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود دارد تنهاست و من از تنهایی می ترسم...»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : پیرمرد و دریا

پیــــرمـــــرد و دریـــــا

PirmardoDarya.png

نویسنده: ارنست همینگوی
انتشارات: اِسکریبنِر

خلاصه داستان: کتاب در مورد یک ماهیگیر پیر کوبایی به اسم سانتیاگو هستش، که چندین روزه سفرش به دریا به قصد گرفتن ماهی (که زندگیش رو با این که می گردونه) بدون نتیجه مونده. یه پسر جوونی هم اوایل داستان هست، که بعضا میاد کمک سانتیاگو موقع ماهیگیری، ولی این بار نمی تونه و پیرمرد تنها میره. بعد از مدت نسبتا کوتاهی، قلاب ماهیگیر جایی گیر می کنه و به نظر سانتیاگو می رسه یه ماهی گرفته. ولی بالا آوردنش براش سخته، و ... (دیگه بقیه ش رو بگم یه کم تابلو میشه!)

بررسی: به نظرم کتاب خیلی خوبی بود. اولا این رو بگم که اگه خیلی دنبال هیجان و پستی و بلندی تو داستان هستین سراغ این نرین. چون این (همون طور که مسئول کتابخونه ای که این رو ازش گرفتم می گفت) خیلی روند صاف و بدون فراز و نشیبی داره، طوری که به نظر بعضیا (نه من!) خسته کننده است. بیش تر از این که اتفاقای مختلف بیافته و هی روند داستان عوض بشه، افکار و حرفایی که سانتیاگو با خودش می زنه (یا بعضا خطاب به چیزی که قلابش رو گرفته) هستن که داستان رو جلو می برن. همین حرفا به نظرم مهم هستن و چیزی هستن که درس زندگی میدن! از نظر نثر و اینا هم به نظرم باز خیلی خوب بود، نثر خیلی ساده و روانی داره. این پیرمرده هم شخصیتش خوب پرداخته شده، و لحن گفتارشم (توی همون فکر ها و این ها) قشنگ به شخصیتش می خوره.

از متن: «ماهی... تو دیگر داری مرا هلاک می کنی... حق هم داری. من تا کنون موجودی به بزرگی و زیبایی و نجابت تو ندیده ام. برادر من، پس نزدیک تر بیا و مرا بکش... برای من مهم نیست که کدامین از ما کشته شود.»*

*به ترجمه داریوش شاهین (؟)

نکته: عکس جلد مال انتشارات خوارزمی هستش، به ترجمه نجف دریابندری. این ترجمه رو نخونده م و نمی تونم نظری بدم، ولی معلومه یه خوبیش اینه که مترجمش هم تو اسمش دریا و بندر و اینا داره!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : درخت زیبای من

درخـــــت زیــــبــــای مـــــن

ZezeDerakht.png

نویسنده: ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
مترجم: قاسم صنعوی
انتشارات: راه مانا (؟ شاید هم سحر باشه)

خلاصه داستان: زه زه یک پسر بچه شش ساله بیش از اندازه دوست داشتنیه که خانواده فقیری داره. ضمنا تا حدی دچار کمبود مجبت هم هست. البته یکی دو تا از بردارا و خواهراش باهاش مهربونن، ولی مثلا پدرش خیلی وقتا خونه نیست، وقتی هم هست توجهی نشون نمی ده به بچه هاش. البته این بیش تر ریشه در فقر خانواده داره. داستان زندگی زه زه رو توصیف می کنه، رابطه ش رو با اعضای خانواده ش و بعضا دوست هاش، درخت پرتقال شیرینی که تو خونه جدیدشون برای خودش انتخاب می کنه، و موجودات دیگری (خیالی و واقعی) که دوست خودش به حساب میاره. یه جایی از داستان، زه زه برخوردی داره با یه مرد پرتغالی به اسم مانوئل والادراس، و اتفاقاتی که در پی این برخورد می افته زندگی زه زه رو تا حد قابل توجهی تحت تاثیر قرار میده.

بررسی: یکی از بهترین کتابایی که تا حالا خونده م! واقعا تاثیر گذاره. یعنی همون طور که گفتم شخصیت خیلی خیلی دوست داشتنی زه زه (و این که خیلی عاقله و آشنایانش بهش می گن از سنش جلوتره) واقعا دل نشینه و خیلی هم خوب توصیف شده. علاوه بر خود زه زه، بعضی از شخصیت های دیگه هم هر کدوم به نوعی دوست داشتنی هستن. یه مورد دیگه اینه که فقر به خوبی به تصویر کشیده شده، و میشه تاثیرش رو توی زندگی زه زه دید. ضمنا تقابل فقیر و ثروتمند هم بعضی جا ها هست، هر چند نه زیاد. این رو هم بگم که چند قسمت از داستان خیلی تلخ و غم انگیزه (البته همه ش به فقر ربط نداره)، و این قسمت ها هم واقعا خوب نوشته شده ن. در واقع داستان نسبتا ساده است (خیلی پیچ و خم روایتی و نثر و اینا نداره)، ولی در عین حال خیلی زیباست. یعنی خود داستانه که زیباست، نه چیزایی مثل نثر.

از متن:« - باید یک چیز را به من قول بدهی. تو قلب عجیبی داری زه زه.
ـ به شما قول می دهم، اما نمی خواهم گولتان بزنم. من قلب عجیبی ندارم. شما این را می گویید چون من را در خانه نمی شناسید.
ـ این مهم نیست. برای من تو قلب عجیبی داری. بعد از این نمی خواهم که برایم گل بیاوری، مگر اینکه به تو گلی بدهند. قول می دهی؟
ـ قول می دهم. اما لیوان؟ همیشه خالی می ماند؟
ـ این لیوان دیگر ابداً خالی نمی ماند. وقتی به آن نگاه می کنم قشنگ ترین گلهای دنیا را در آن می بینم و آن وقت فکر می کنم این گل را بهترین شاگردم به من هدیه داده است. قبول؟
دیگر می خندید. دستم را رها کرد و با مهربانی گفت: حالا می توانی بروی، قلب طلایی کوچولو...»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : خورشید را بیدار کنیم

خــــورشیــــد را بیــــدار کنــــیـــــم

KhorshidBidar.png

نویسنده: ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
مترجم: قاسم صنعوی
انتشارات: راه مانا

خلاصه داستان: ادامه کتاب درخت زیبای من. دوباره همون شخصیت اصلی، زه زه نازنین، ولی این جا چند سال بزرگ تر شده. یازده سالشه اول کتاب. دیگه با خانواده اصلیش زندگی نمی کنه. به علت همون مسائل فقر، یه خانواده با وضع مالی خیلی بهتر سرپرستیش رو قبول کرده. ولی باز هم خیلی راضی نیست از پدر خانواده، و دوباره همون کمبود محبت و اینا. تو این مدرسه جدید (یه مدرسه مذهبی)، یه دوست خیلی خوبی داره به اسم برادر فلیساینو (زه زه بهش میگه فی یول) که زه زه رو خیلی دوست داره و تا حدودی مواظبشه. اولِ اول داستان، یه قورباغه خیالی میاد میره تو قلب زه زه! اینم میشه همدمش و دوستی که همه ش باهاش در حال صحبته. یه شخصیت مهم دیگه هم شخصیت خیالی یه بازیگره به اسم موریس شوالیه (بازیگره واقعا وجود داشته، ولی به صورت خیالی دوست این بوده) که آدم رو یاد مانوئل والادراس پرتغالی می اندازه. ضمنا یه خورده هم با زه زه ی در حال بزرگ شدن آشنا می شیم (بر خلاف درخت زیبای من که فقط تو یه سن از زه زه تمرکز کرده بود).

بررسی: این هم باز یکی از بهترین کتابهاییه که خونده م. البته حداقل یه خورده کم تر از درخت زیبای من دوستش دارم. دوباره زیبایی روابط بین زه زه و شخضیت های دیگه آدم رو مجذوب می کنه. و باز هم رفتار ها و افکار و شخصیت زه زه به دل آدم می نشینه. بازم مثل درخت زیبای من، خیلی روند متمرکزی نداره. داستان های پراکنده از زندگی زه زه تعریف می کنه که هر کدوم به نوعی دل نشین و جذابن. به نظر من این به اندازه درخت زیبای من غم انگیز نیست، ولی یه طور دیگه ای خوبه! خب مسلما خیلی مثل درخت زیبای من فقر تو این داستان نقش نداره (چون با یه خانواده دیگه زندگی می کنه)، ولی مسایل و جنبه های دیگه ای هست که تامل برانگیزه!

از متن: « - خورشید تو، زه زه، خورشید غم انگیزی است. خورشیدی که اطرافش را به جای باران، اشک ها گرفته اند. خورشیدی که تمام نیرو و قدرتش را کشف نکرده است. خورشیدی که هنوز لحظه هایت را زیبا نکرده است. خورشیدی کوچک، اندکی بدخو.
- باید چه کنم؟
- کاری خیلی کوچک. کافی است که خودت بخواهی. باید پنجره های روحت را باز کنی و بگذاری موسیقی جهان وارد شود. شعر لحظه های محبت وارد شود.»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : دور دنیا در هشتاد روز

دور دنـــیــــا در هشـــتــــاد روز

DonyaHashtad.png

نویسنده: ژول ورن
مترجم: یادم نیست و فکر نکنم بتونم پیدا کنم!
انتشارات: مثل مترجم!

خلاصه داستان: موضوع داستان از اسمش معلومه! یه آقای فرانسویه که بعد از شرط بندی با دوستانش یه سفری رو برنامه ریزی می کنه و یه سفر شروع می کنه به دور دنیا. البته با کشتی و قطار وسایل نقلیه دیگه! ضمنا خیلی هم نمی مونه تو کشور های مختلف. تعداد کشور هایی هم میره زیاد نیستن، بیشتر از راه آبی میره و بیش تر هدفش دنیا رو دور زدنه تا این که کشورهای زیادی رو ببینه. اتفاقات عجیب غریبی بعضا سرش میاد! یه شخصیت دیگه هم تو داستان هست، که این آدم رو زیر نظر داره به دلیلی!

بررسی: مثل بعضی از کتابای دیگه ژول ورن، تا حدودی حالت سفرنامه ای داره. ولی چون به صورت داستانی در اومده، خسته کننده و ایتا نیست. شخصیت های مهمش خیلی کم بودن، ولی این ایراد بزرگی نیست! یعنی داستان زیاد بر اساس شخصیت ها بنا نشده. بیش تر هدف همون اتفاقات و جاهایی هست که شخصیت اصلی می بینه. کتاب نسبتا سرگرم کننده و جذابیه.

از متن: «ماجرا از این قرار بود که در حین گردش به معبد بزرگ مالابارهیل رسید و هوس کرد داخل آن را ببیند. اما دو چیز بود که فرانسوی خوش گذران ما از آن خبر نداشت، یکی این که خارجیان حق ورود به معابد هندی را نداشتند و قانون در این مورد بسیار سخت می گرفت و دیگر این که حتی خود هندیان نیز قبل از ورود به معبد باید کفش هایشان را درآورده و آن را پشت درب بگذارند.»


*عکس جلد از ترجمه محمد فاطمیان


شرمنده خیلی کوتاه و بی محتوا شد! راستش 8 سال قبل خونده بودم، اصلا چیزی ازش یادم نبود، همین طوری الکی نوشتم تا حدودی!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : انجمن شاعران مرده

انــــجــــمـــن شــــاعــــران مـــــرده

ShaeranMorde.png

نویسنده: نانسی هورویتز کلاین بام و تام شولمن
مترجم: حمید خادمی
انتشارات: معانی

خلاصه داستان: داستان توی یه مدرسه شبانه روزی پسرانه معتبر اتفاق می افته. چند تا از دانش آموزا (که بعضیاشون با هم قبلا آشنا نبوده ن و تازه به جمع اضافه شده ن) با هم دوست هستن و معاشرت می کنن. بعد از این که یکی از معلم هایی که تازه به مدرسه اومده، با حرف ها و رفتار خاص و متفاوتش به دل این بچه ها و هم کلاسی هاشون می شینه، از طریق این معلم با چیزی آشنا می شن به اسم «انجمن شاعران مرده» که سال ها قبل برگزار می شده. این انجمن یه گردهمایی چند دانش آموزه که میرن تو یه فضای خلوت و کم رفت و آمد و با مراسم خاصی شعر خوانی می کنن، و به درجات برتر عرفانی (!) و روحی می رسن.

بررسی: به نظر من کتاب خیلی خوبی بود. خود داستان که خیلی جذاب و بدیع بود! شخصیت ها هم خوب پرداخته شده بودن. علاوه بر این داستانی که گفتم، چند تا داستان فرعی هم هست که هر کدوم در واقع نه به کل گروه، بلکه به یکی شون مربوط میشه. چند تا از مفاهیم مهم داستان متفاوت بودن و متفاوت نگاه کردن و مبارزه کردن و ایناست. علاوه بر اینا، شاید یه مفهومی که خیلی هم بهش تاکید میشه «غنیمت شمردن دم» هستش (معلمه هی میگه «دم را غمینت شمار»! - به لاتین میشه Carpe diem!). کلا داستان زیبائیه، و همون طور که گفتم تا حدود متفاوت و غیرتکراری و بدیع هم هست!

از متن: «با شور و هیجان به روي میز تحریرش پرید و برگشت رو به کلاس ایستاد. با حرارت چنین خواند:
- «اي ناخدا، ناخداي من!» کی می دونه این کلمات از کیه؟ کسی نمی دونه؟ نه؟
سپس نگاهش سرتاسر اتاق را پیمود.
با نگاهی نافذ به پسرهاي ساکت نگریست، هیچ کس دست خود را بلند نکرد. صبورانه گفت:
- فرزانگان جوان من، این رو شاعري به نام والت ویتمن براي آبراهام لینکن گفته. شما در این کلاس می تونید من رو یا آقاي کیتینگ صدا کنید و یا اي ناخدا! ناخداي من!»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : کوری

کـــــوری

Koori.png

نویسنده: ژوزه ساراماگو
انتشارات: هاروِست بوکز

خلاصه داستان: یه بیماری مسری به اسم کوری سفید توی یه شهر شایع میشه. این طوریه که کسایی که بهش مبتلا میشن همه جا رو سفید می بینن. البته داستان از این جا شروع میشه که یه نفر به این بیماری مبتلا میشه (یعنی آغازش تو داستان هست)، بعد کم کم چند نفر دیگه هم می گیرن بیماری رو و همین طوری زیاد میشن. کلا چیر ناشناخته ای هستش و کسی نمی دونه چه طوری درمانش کنه. بعد از این که به مسری بودنش پی می برن، هر کی که بیمار میشه رو می فرستن به قرنطینه. وضع زندگی این افراد تو قرنطینه روز به روز بدتر میشه (کلا از لحاظ روحی و بهداشتی و اینا خیلی خرابه وضع).

بررسی: کتاب نسبتا خوبی بود از نظر من. اولا که شخصیت های داستان اسم ندارن. شاید نویسنده خواسته بگه مهم نیست اسمشون چیه! شایدم نه! کلا شخصیت ها هم خوب پرداخته شده ن به نظرم. ویژگی ها و رفتارهاشون با هم می خونن، و هم چنین حرف ها و طرز فکرشون تا حدودی. به نظر من خودشم شخصیت ها خیلی سیاه و سفید نیستن به قول معروف. خاکسترین تا حدودی. صفات خوب هم دارن، صفات بد هم دارن. به نظر من نویسنده یکی از چیزایی که خواسته بگه جانب جانور گونه انسانه (!! یه خورده جمله عجیبی شد! ولی منظورم اینه که خواسته نشون بده وقتی اینا بیناییشون رو از دست می دن و تو اون شرایط بد قرار می گیرن چه قدر به جون هم می افتن و چه قدر خیلی چیزا - از جمله آداب و رسوم و عرف اجتماعی و اینایی که خیلی تو زندگیمون عادی هستن - براشون بی اهمیت میشه). ضمنا دلسوزی و رفتار بعضی آدم های خوب توی داستان جای تامل داره. آهان یه مورد هم بگم این که کتاب اصلا پاراگراف بندی و علائم نگارشی و اینا نداره خیلی! همه جمله ها تو همن و اینا. حتما هدفی تو این کار بوده!

از متن: «پیش خود گفت این چیه، و یک دفعه ترسید، انگار هر لجظه امکان داشت خودش هم کور شود و این را از همین حالا بداند. سرش را گرفت و منتظر ماند. خبری نشد. امّا دقیقه ای بعد که کتاب ها را جمع می کرد تا در قفسه بگذارد، بروز کرد. اوّل متوجه شد که نمی تواند دست هایش را ببیند، و آن وقت فهمید که کور شده است.»

*عکس جلد و ترجمه از ترجمه مینو مشیری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : زندگی پی

زنــدگــی پـــی

Pi.png

نویسنده: یان مارتل
انتشارات: سیل بوکز

خلاصه داستان: داستان در مورد یه پسر هندیه (از زبان خودش وقتی که بزرگ شده تعریف میشه) که زرنگ و شیطونه! اول در مورد شغل پدرش که یه باغ وحش داره توضیح میده، و بعد در مورد مهاجرتشون به آمریکا. سر راه، یه اتفاقی می افته که باعث میشه ماه ها پی (اسم اون پسره پی هستش! و بله، همون عدد پی!! حالا این یعنی چی خودش توضیح میده) سختی بکشه و در خطر باشه (دیگه نمی گم چه اتفاقی). ضمنا پی شخصیت جالبی داره و علاوه بر این که باهوش و تیزه، به ادیان مختلف هم علاقه منده و جالبه که از هرکدوم چیزایی می دونه و به نوعی پیرو چند تا دین هستش تا حدودی!

بررسی: به نظرم داستان نسبتا خوبی بود. هم این که کلا روند داستان جالب و هیجان انگیزه، هم این که شخصیت پردازیش خوبه. شخصیت هاش هم همه انسان نیستن. مثلا یه ببر هست اسمش ریچارد پارکر هستش! و جالبه که اون هم شخصیتش خوب پرداخته شده!! البته تا حدودی. من خودم خیلی سر در نمیارم شخصیت پردازی خوب و بد چه جوریه! همین مورد دین هم که گفتم به نظرم با همه کتابای دیگه ای خونده م فرق داره. یعنی این که یکی چنین طرز فکری داشته باشه و نویسنده بتونه این طرز فکر رو به تضویر بکشه طوری که توش بیش تر به ایمان و وجود خدا اشاره بشه تا فروع، جالبه. البته نمی گم این طوری بودن خوبه یا بد، فقط دارم می گم چیز تازه ایه! این رو هم بعد از نوشتن نظر خودم یه جایی خوندم و به نظرم درست اومد: قدرت تخیل نویسنده هم قابل ستایشه! توی داستان اتفاقات و جاها و اینا قدرت تخیل بالایی می خواد. و این که داستان اشاره به سرسختی و مبارزه انسان هم داره!

از متن: «دنیا همان طوری که هست، نیست، نه؟ طوری که ما درکش می کنیم است، نه؟ و با درک چیزی، ما چیزی به آن اضافه می کنیم، نه؟
آیا این از زندگی یک داستان نمی سازد؟»

*ترجمه متن از بنده حقیر! (عجب ترجمه ای هم کردم! قابل فهم نیست اصلا!) عکس جلد از ترجمه گیتا گرگانی، نشر علم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : قصر قورباغه ها

قــصــر قــورباغـــه ها

Ghoorbagheha.png

نویسنده: یاستین گوردر
مترجم: مهرداد بازیاری
انتشارات: کیمیا

خلاصه داستان: شخصیت اصلی یه پسربچه است، که اولش تو خونه پدربزرگشه ولی بعدا یه قورباغه ای می بینه و باهاش صحبت می کنه و اون می برتش به یه قصر که توش شاه و ملکه و اینا هستن (یادم نیست قورباغه بودن یا ورقِ بازی!).

بررسی: یه داستان فلسفی دیگه از یاستین گوردر. کتاب بدی نبود، ولی کم تر از اون یکی ها ازش خوشم اومد. دوباره مثل راز فال ورق و راز تولد (این رو هنوز نذاشته م تو قفسه) و اینا داستانش عجیب غریب و تخیلیه، با شخصیت های غیر انسان ــی که شاید به عنوان نماد مورد استفاده قرار گرفته شده باشن. اصلا یادم نمیاد داستان چه هدفی رو دنبال می کرد! یا اصلا درونمایه ش چی بوده احتمالا و اینا... لابد حرف هایی که با شخصیت های داستان می زده بار فلسفی داشته. یه خورده هم شخصیت اصلی به پدربزرگش فکر می کرد و به وقتی که باهاش گذرونده بود. بین این دو هم حرف های جالبی زده شده بود تا اون جایی که یادمه.

از متن: «پادشاه با لحنی موقرانه گفت:
- این ساعت برج قصر است . ساعت به یاد ما می آورد که زمان در حال سپری شدن است.
سپس دستش را روی سرم گذاشت و ادامه داد:
- اما پسرم واقعیت این است که این زمان نیست که سپری می شود.
- پس چیست؟
- این عمر ماست که سپری می شود. بدون ما انسان ها، زمان هیچ وقت عقربه ای نداشت و نخواهد داشت.
- پس زمان چه کاری انجام می دهد؟
- زمان مرهم همه زخم های کهنه است و البته پدید آورنده زخم های تازه.»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : ناتور دشت

نـــاتــــور دشـــت

Natoor.png

نویسنده: جروم دیوید سالینجر
انتشارات: بَک رِی بوکز

خلاصه داستان: هولدن کالفیلد یه پسر شانزده ساله آمریکاییه که نزدیکای تعطیلات کریسمس از مدرسه اخراج میشه. با این که چند روز بعد قراره برگرده خونه شون توی نیویورک، تصمیم میگیره از خوابگاه فرار کنه و چند روزی رو تو نیوریورک دور از خانواده و دوست های مدرسه ش بگذرونه. این تصمیم موجب ویلانی (!) و سرگردانی هولدن میشه و اتفاقات زیاد و بعضا دور از انتظاری براش می افته که بعضیاش افسرده ش میکنه.

بررسی: مسلما یکی از چیزایی که تو نحوه نوشته شدن کتاب جلب توجه می کنه نثرشه! یعنی داستان از زبان هولدن گفته میشه، و طرز حرف زدنش منحصر به فرده (مثلا یه سری تکیه کلامایی داره که هی میگه!). تا حد نسبتا زیادی هم بی ادبانه هستش! ولی به نظر من خیلی به شکل دادن شخصیت دادن کمک می کنه. هولدون تقریبا مثل یه نماده از شخصی که بین کودکی و بزرگسالی قرار داره. از حرف هاش به نظر می رسه از خیلی چیزا نفرت داره، و خیلی از رفتار های آدم ها (به خصوص بزرگ سال ها) رو مصنوعی و بیهوده می بینه. با چند تا بچه ای که برخورد داره توی داستان (مثل خواهرش که حدودا ده سالشه فکر کنم) با عطوفت رفتار می کنه و کاملا مشخصه که تو بچه ها و رفتارشون یه ارزشی می بینه که تو بزرگسال ها نمی بینه. یه ارزشی که باید ازش محافظت کرد، و الا از بین میره.
شخصیت های دیگه داستان هم به خوبی از زبان هولدن توصیف می شن. با وجود این که بعضا توضیحاتی که در مورد شخصیت ها میده اصلا ربط مستقیمی به داستان نداره، ولی طرز فکر هولدن و احساساتش رو نشون میده، و در عین حال به حد کفایت اطلاعاتی در مورد شخصیت مورد نظر به خواننده میده.

از متن: «راستش هیچ تحمل کشیش جماعتو ندارم. مخصوصن اونایی رو که می اومدن تو مدرسه ها و با اون لحن مقدس خطابه می خوندن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم می آد. نمی فهمم چرا نمی تونن با لحن معمولی حرف بزنن. موقع حرف زدن خیلی حقه باز به نظر می اومدن.»

*عکس جلد و متن از ترجمه محمّد نجفی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : سری در جست جوی دلتورا

ســـری در جــســت جـــوی دلـــتـــورا

DeltoraQu.png

نویسنده: امیلی رودا
مترجم: محبوبه نجف خانی
انتشارات: بنفشه

قسمت ها (به ترتیب): جنگل سکوت، دریاچه اشک، شهر موش ها، شن های روان، کوهستان وحشت، هزارتوی هیولا، دره گمشدگان، بازگشت به دِل

خلاصه داستان: یک مجموعه هشت جلدی. شخصیت اصلی داستان یه پسر جوون (یا بچه!) به اسم لیف هستش، که همون اوایل جلد اول از شهر فرار می کنه تا دنبال سنگ های کمربندی بگرده به اسم کمربند دلتورا. این کمربند که در گذشته از فولاد ساخته شده و روش هفت تا سنگ زینتی قرار داده شده بود، عامل قدرت و همبستگی سرزمین «دلتورا» (یا دِل؟!) بود. ولی این سرزمین به تازگی شکست خورده (تا اون جاییک ه یادمه به علت عوامل درونی) و توسط ارباب سایه ها تسخیر شده. لیف سر راهش توی جنگل با دختری به اسم جاسمین روبرو میشه و جاسمین تصمیم میگیره همراه لیف بیاد. بقیه داستان در مورد جست جوی سنگ های گمشده کمربند هستش.

بررسی: این کتاب برای نوجوانان نوشته شده، و شاید اگه سنتون از یه حدی بیشتر باشه اون قدر که باید ازش لذت نخواهید برد! شایدم خواهید برد! به هر حال، به نظر من از لحاظ کشش خیلی مجموعه خوبی بود. واقعا آدم رو جذب می کرد و جالب بود. مخصوصا این که هر جلدش یه رنگ و بوی (!) خاصی داشت و این جست جو تکراری نمی شد بهترش می کرد. ضمنا یه سری پیچیدگی هایی تو بعضی جاهای داستان هستش که حالت معماگونه و اینا داره و به جذابیت داستان می افزایه!! در مورد شخصیت ها هم این که آدم با بعضیاشون همراهه تو بیش تر جلدا باعث میشه بهشون دلبسته بشه و اینا! بر خلاف مجموعه ای مثل هری پاتر که شخصیت هاش خیلی زیادن و کلا داستانش شلوغه و هی شاخه های فرعی پیدا می کنه و غیره، این اون طوری نیست. شخصیت هاش کمه، و داستان یه مسیر اصلی رو طی می کنه، هر چند بعضا یه شاخه هایی هم ایجاد میشه. ولی به نظر من اینم یه نوعشه، و باعث نشده از جذابیت داستان خیلی کم بشه.

از متن: «یاقوت زرد روی کمربند نشانه وفاداری و رنگ طلایی آن همچون خورشید در حال غروب بود. لعل بنفش، نشانه حقیقت - به رنگ بنفشه هایی که در کنار رود دِل می روییدند. الماس، نشانه پاکی و قدرت - شفاف و درخشان همچون یخ. زمرد، نشانه شرافت - به سبزی علف های شاداب و با طراوت. سنگ لاجورد، سنگ بهشتی - به تیرگی آسمان شب با نقطه هایی نقره ای رنگ، همچون ستارگان. یاقوت سرخ، نشانه شادی - و به سرخی خون. و اوپال، نشانه امید - که بازتاب همه رنگ ها رنگین کمان در آن دیده می شد.»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

behrazv

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
426
نام مرکز سمپاد
علامه حلی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
بهراز - ۹۷۵۰ : ازبه

ازبــــه

AzBe.png

نویسنده: رضا امیرخانی
انتشارات: نیستان

خلاصه داستان: اسم این کتاب در واقع «از-به» هست. منظور از این اسم اینه که کتاب یه مجموعه ای نامه هائیه که بین چند نفر در زمان جنگ ایران و عراق و بعد از اون نوشته شده. اگه اشتباه نکنم اولین نامه مال یه بچه به اسم فَرانکه، و چند شخصیت دیگه، از جمله یه خلبان جنگ جانباز و همسرش بین نامه نگار ها و دریافت کننده های نامه ها هستند. در واقع تو این نامه ها یه سری خاطرات، و یه سری اتفاقات زمان حال گفته میشه. مسلما چون همه شون از دید یک نفر گفته نمی شن، بعضا یه ناهمخوانی ها یا سوتفاهم هائی هم اتفاق می افته. ضمنا داستان فقط یه داستان واحد نیست که همه نامه ها به اون ربط داشته باشن. یه سری اتفاقات مختلفه که بعضا به همدیگه هم مربوطن.

بررسی: به نظر من کتاب خوبی بود. همین سبک نامه نگاریش جالبه (که البته خیلی هم تک نیست! مثلا بابا لنگ دراز اینام این طورین. به هر حال، کمن این طور کتابا). این که اتفاقا توی نامه های افراد مختلف چه طور به هم پیوند می خورن، و از دید شخصیت های مختلف بیان میشن هم جالبه. به نظر من یه خصوصیت دیگه این کتاب اینه که چون داستان زندگی چند نفر رو تعریف می کنه و در زمینه ش جنگ رو داره، با بیشتره کتابای دیگر دفاع مقدس که صرفا بیان خاطراتن خود جنگن متفاوته. بعضیا معتقدن امیرخانی عقایدش رو به خواننده تحمیل می کنه، که من در مورد این کتاب یادم نمیاد چنین حسی کرده باشم. یعنی مخصوصا چون راوی یک نفر نیست، میشه عقاید افراد مختلف رو دید و چون همه شون هم جهت و هم سو نیستن فکر کنم بشه گفت خیلی تحمیل عقاید اتفاق نیافتاده! البته باید بیشتر آشنا بشم با این قضیه تحمیل عقاید، شاید درک کافی ازش ندارم! نثرش هم تا اون جایی که به نظرم میاد خوبه، هر چند مجموعه نامه بودنش ایجاب می کنه که خیلی ادبی نباشه نثرش.

از متن: «از: دانش آموز فرانک انصاری، دوّمِ شقایق.
به: عقاب تیرپرواز جنگ.

سلام!
خانم انشایمان موضوع داده بودند، نامه ای به یک رزمنده. گفته بودند هر کسی نامه ی خوبی بنویسد، نامه اش را
می فرستند به جبهه. من گفتم به شما نامه بنویسم. به شما خلبان شجاع جنگ که رزمنده هم هستید! نمی دانم
نامه ی خوبی بنویسم یا نه؟ ولی اگر خوب هم نشود و خانم احمدی خوش شان نیایند، خودم می فرستم شان. فقط
نشانی شما را نمی دانم. مهم نیست، پستش می کنم به فرودگاه.
... ...»
 
بالا