- شروع کننده موضوع
- #1
baroon
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 750
- امتیاز
- 578
- نام مرکز سمپاد
- یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
- شهر
- تهران
- دانشگاه
- ولیعصر
- رشته دانشگاه
- معماری
وقتی دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
انها را می گذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری ات را معنا کنم
***
دلم تنگ میشود گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای "چه هوای خوبی!"/"دیشب شام چه خوردی؟"
برای "راستی! ماندانا عروسی کرد"/"شادی پسر زایید"
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
از "چه گونه!"
خسته ام از سوال های سخت،پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکر های عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا،بی معنا
دلم تنگ میشود گاهی
برای
یک "دوستت دارم"ساده
دو "فنجان قهوه ی داغ"
سه "روز"تعطیلی در زمستان
چهار"خنده "ی بلند
و
پنج "انگشت " دوست داشتنی
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
انها را می گذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری ات را معنا کنم
***
دلم تنگ میشود گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای "چه هوای خوبی!"/"دیشب شام چه خوردی؟"
برای "راستی! ماندانا عروسی کرد"/"شادی پسر زایید"
و چه قدر خسته ام از "چرا؟"
از "چه گونه!"
خسته ام از سوال های سخت،پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکر های عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا،بی معنا
دلم تنگ میشود گاهی
برای
یک "دوستت دارم"ساده
دو "فنجان قهوه ی داغ"
سه "روز"تعطیلی در زمستان
چهار"خنده "ی بلند
و
پنج "انگشت " دوست داشتنی