احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع
  • #1

julia

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
95
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
سلام دوستان.
امیدوارم حال همتون خوب باشه.
راستش من زیاد جستجو نکردم ببینم جایی در مورد شاملو چیزی گفته شده تو سایت یا نه...
اگر گفته شده که لطف کنین بگین
اگر هم نه:
دوست دارم اینجا در مورد شاملو بحرفیم
خودم به دلایلی شروع نمیکنم
دست شما:
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

julia

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
95
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
پاسخ : احمد شاملو

من یکی میذارم از شاملو:
ما آبستن امیدهای فراوان بوده ایم
دریغا که در روزگار ما
کودکان مرده به دنیا می آیند...
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
قصه پریا هم که فک کنم بیشترتون خوندین
اگر نخوندین اینه:
یكی بود یكی نبود

زیر گنبد كبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

گیس شون قد كمون رنگ شبق

از كمون بلن ترك

از شبق مشكی ترك.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.



از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج شبگیر می اومد...



" - پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟

پریا! خسته شدین؟

مرغ پر شسه شدین؟

چیه این های های تون

گریه تون وای وای تون؟ "



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا

***

" - پریای نازنین

چه تونه زار می زنین؟

توی این صحرای دور

توی این تنگ غروب

نمی گین برف میاد؟

نمی گین بارون میاد

نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟

نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟

نمی ترسین پریا؟

نمیاین به شهر ما؟



شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-



پریا!

قد رشیدم ببینین

اسب سفیدم ببینین:

اسب سفید نقره نل

یال و دمش رنگ عسل،

مركب صرصر تك من!

آهوی آهن رگ من!



گردن و ساقش ببینین!

باد دماغش ببینین!

امشب تو شهر چراغونه

خونه دیبا داغونه

مردم ده مهمون مان

با دامب و دومب به شهر میان

داریه و دمبك می زنن

می رقصن و می رقصونن

غنچه خندون می ریزن

نقل بیابون می ریزن

های می كشن

هوی می كشن:

" - شهر جای ما شد!

عید مردماس، دیب گله داره

دنیا مال ماس، دیب گله داره

سفیدی پادشاس، دیب گله داره

سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...

***

پریا!

دیگه تو روز شیكسه

درای قلعه بسّه

اگه تا زوده بلن شین

سوار اسب من شین

می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد

جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.

آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا

می ریزد ز دست و پا.

پوسیده ن، پاره می شن

دیبا بیچاره میشن:

سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن

سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن



عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]

در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن

غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن

هر كی كه غصه داره

غمشو زمین میذاره.

قالی می شن حصیرا

آزاد می شن اسیرا.

اسیرا كینه دارن

داس شونو ور می میدارن

سیل می شن: گرگرگر!

تو قلب شب كه بد گله

آتیش بازی چه خوشگله!



آتیش! آتیش! - چه خوبه!

حالام تنگ غروبه

چیزی به شب نمونده

به سوز تب نمونده،

به جستن و واجستن

تو حوض نقره جستن



الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن

بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن

عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن

به جائی كه شنگولش كنن

سكه یه پولش كنن:

دست همو بچسبن

دور یاور برقصن

" حمومك مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن

" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن



پریا! بسه دیگه های های تون

گریه تاون، وای وای تون! " ...



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...

***

" - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!

شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك

تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد

بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف

قصه سبز پری زرد پری

قصه سنگ صبور، بز روی بون

قصه دختر شاه پریون، -

شما ئین اون پریا!

اومدین دنیای ما

حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین

[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟



دنیای ما قصه نبود

پیغوم سر بسته نبود.



دنیای ما عیونه

هر كی می خواد بدونه:



دنیای ما خار داره

بیابوناش مار داره

هر كی باهاش كار داره

دلش خبردار داره!



دنیای ما بزرگه

پر از شغال و گرگه!



دنیای ما - هی هی هی !

عقب آتیش - لی لی لی !

آتیش می خوای بالا ترك

تا كف پات ترك ترك ...



دنیای ما همینه

بخوای نخواهی اینه!



خوب، پریای قصه!

مرغای شیكسه!

آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟

كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما

قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

***

دس زدم به شونه شون

كه كنم روونه شون -

پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن

[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن

[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،

[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس

[ شدن، ستاره نحس شدن ...



وقتی دیدن ستاره

یه من اثر نداره:

می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم

هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -

یكیش تنگ شراب شد

یكیش دریای آب شد

یكیش كوه شد و زق زد

تو آسمون تتق زد ...



شرابه رو سر كشیدم

پاشنه رو ور كشیدم

زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم

دویدم و دویدم

بالای كوه رسیدم

اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:



" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم

از ستم آزاد شدیم

خورشید خانم آفتاب كرد

كلی برنج تو آب كرد.

خورشید خانوم! بفرمائین!

از اون بالا بیاین پائین

ما ظلمو نفله كردیم

از وقتی خلق پا شد

زندگی مال ما شد.

از شادی سیر نمی شیم

دیگه اسیر نمی شیم

ها جستیم و واجستیم

تو حوض نقره جستیم

سیب طلا رو چیدیم

به خونه مون رسیدیم ... "

***

بالا رفتیم دوغ بود

قصه بی بیم دروغ بود،

پائین اومدیم ماست بود

قصه ما راست بود:



قصه ما به سر رسید

غلاغه به خونه ش نرسید،

هاچین و واچین

زنجیرو ورچین!
 

!!!Anti-Law!!!

کاربر فعال
ارسال‌ها
38
امتیاز
253
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
دانشگاه
پلی تکنیک
پاسخ : احمد شاملو

تو این تاپیک میخوای درمورد شاملو بحرفیم یا اینکه فقط اشعارشو بذاریم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ :-/ :-/ :-/ :-/

کیفر

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.
***
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

julia

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
95
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
پاسخ : احمد شاملو

بررسی شعری و شخصیتی با هم.
:)
 

negar73

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
506
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی (تخصص :قانونی)
پاسخ : احمد شاملو

اکتفا می کنم به این شعرش که محشره

برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!

بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!

همه آلوده‌گی‌ست این ایام.
راه ِ شومی‌ست می‌زند مطرب

تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام


اشک‌واری‌ست می‌کُشد لب‌خند


ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،

نقش ِ هم‌رنگ می‌زند رسام.

مرغ ِ شادی به دام‌گاه آمد

به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای ِ دشت افتاد

ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشست

کآتش از آب می‌کند پیغام!

کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد

که طمع بر گرفته‌ایم از کام...
خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!

تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام!
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : احمد شاملو

یه تاپیک بود قبلا تو انجمن
الان پیداش نمیکنم!
 

alireza1

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
249
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سمـــــــــــنان
پاسخ : احمد شاملو

من قصد تضعیف ویا منفور کردن کسی رو ندارم اون هم کسی مثل شاملو که که که از چهره های بزرگ ادبیات معاصره. فقط می خوام یکی از اندیشه های شاملو رو نقد کنم.البته این مطلب ممکنه یه بحث جدیدو باز کنه.
می دونین که شاملو یه تصحیح از دیوان حافظ رو نوشته. او تو مقدمه ی این دیوان آورده:
به راستی کی است این قلندر یک لاقبایِ کفرگو که در تاریکترین ادوارِ سلطه ریاکاران زهد فروش، در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیانِ حکومت آنچنانی خود را برحد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزواتِ مذهبی نهاده اند یک تنه وعده رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگ انداز و دست افشان میگذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا / و این دفتر بی معنی غرق می ناب اولا» کی است این آشنای ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری میکند که: «پیر مغان حکایتِ معقول میکند / معذورام ار محال تو باور نمیکنم» .. به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتی در خانه قشری ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه مینهند، دستِ آلوده به سوی اش نمیبرند و چون برگرفتند همچون کتاب آسمانی میبوسند و به پیشانی میگذارند، سروش غیب اش میدانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام به او میسپارند؟ کی است این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءالله اش مینشانند؟

نگاه شاملو بر ابیات حافظ نگاهی مادیگرایانه است که به ظاهر ابیات حکم می کنه و از مفاهیم بلند عرفانی اون ها غافله.
ر.ک به عرفان حافظ شهید مطهری
اگه نتونستین کتابو بخونین البته من مثال ها و اثبات حرفم را دارم ولی نمی خوام این قسمت رو طولانی کنم تا خوندنش مشکل باشه...اگه خواستین میتونم چند تایی رو تو پست های بعدی براتون بذارم
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : احمد شاملو

آقا الان هدف تاپیک نقد ادبی و هنری اشعار شاملو
یا بررسی شخصیتی و تفتیش عقاید؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

julia

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
95
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
پاسخ : احمد شاملو

به نقل از amir h :
آقا الان هدف تاپیک نقد ادبی و هنری اشعار شاملو
یا بررسی شخصیتی و تفتیش عقاید؟
نقد ادبی و هنری.اما خب شاید مجبور بشیم بعضی جاها برا این که بهتر بتونیم تحلیل کنیم یه پلی بزنیم به شخصیت و زندگی ش.که خب مطمئنا میشیم.همه مون میدونیم که شعر انعکاس زندگی و اندیشه افراده.که اندیشه هم شخصیت می سازه.
 
ارسال‌ها
666
امتیاز
4,687
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
دانشکده‌ی هنر و معماری تهران مرکز
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
پاسخ : احمد شاملو

فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آن چنان توانا نیست
که پا بر سر ِ یأس بتواند نهاد .

بر بستر ِ سبزه ها خفته ابم
با یقین ِ سنگ
بر بستر ِ سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
و با امیدی بی شکست
از بستر ِ سبزه ها
با عشقی به یقین ِ سنگ بر خاسته ایم
امّا یأس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ ها ، زمزمه ای بیش نیست .
فریادی
و دیگر
هیچ .
 

goldokhtar

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
248
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
دانشگاه
همینجا
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : احمد شاملو

با این همه از یاد مبر

که ما - من وتو -انسان را راعایت کرده ایم

خود اگر شاهکار خد بود یا نبود

وعشق را رعایت کرده ایم.
 
  • لایک
امتیازات: reza7

suzy

کاربر فعال
ارسال‌ها
31
امتیاز
80
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
پاسخ : احمد شاملو

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...



آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...



به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود...



روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم



گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک...



کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ...



ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ...



ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند



برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند



روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است... شاملو



قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...



یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...



بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشيد سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست!



تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان
وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود
چه دريایِی‌ست!
تو نمي‌داني مُردن
وقتي که انسان مرگ را شکست داده است
چه زنده‌گي‌ست!



سكوت‏آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فرياد عطش:
سكوت‏گندم
مى‏تواند
گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط:
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غريو را
تصوير كن!



مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی
آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟




زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت


احمد شاملو
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,643
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : احمد شاملو

«شبانه»
ــ بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

ــ به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن می‌گویم.

شب، خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهوی پرند‌گانِ کوچ
دیرگاه‌ها می‌گذرد.
اشکِ بی‌بهانه‌ام آیا
تلخه‌ی این تالاب نیست؟

ــ از این گونه
بی‌اشک
به چه می‌گریی؟
ــ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک
در من است.

به هر اندازه که بیگانه‌وار
به شانه‌بَرَت سَر نهم
سنگ‌باری آشناست
سنگ‌باری آشناست غم.

۲۲ خردادِ ۱۳۷۳
از مجموعه‌ی «حدیثِ بی‌قراریِ ماهان»
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
شاملو توی یکی از مصاحبه هاش میگفت که قبل از دیدن آیدا قصد خودکشی داشته...آیدا رو "فسخ عزیمت جاودانه" معرفی میکنه...

و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
آنک چشمانی که خمیرمایه ی مهر است!

وینک مهر تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم.

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت نا به هنگام ام گریزی نبود
چنین انگاشته بودم.

آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
ــ تو کجایی؟
در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان
تو کجایی؟

ــ من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام:
کنارِ تو.

ــ تو کجایی؟
در گستره‌ی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟

ــ من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:
بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید
برای تو.

دیِ ۱۳۵۷
 

Iman kage

این اکانت خاموش شد.
ارسال‌ها
579
امتیاز
18,734
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1403
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم.
چاقم، لاغرم، قد بلندم، کوتاهم، سفیدم، سبزه ام؛ همه به خودم مربوط است.
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن.
روزنامه‌ی روز شنبه زباله روز یکشنبه است.
زندگی کن به شیوه ی خودت، باقوانین خودت، با باورهای و ایمان قلبی خودت.
مردن دلشان میخواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند. برایشان فرقی نمیکند چگونه هستی. هرجور که باشی، حرفی برای گفتن دارند.
شاد باش و از زندگی لذت ببر.
چه انتظاری از مردم داری؟
آنها حتی پشت سر مردم حرف میزنند!
 

omidreza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
212
امتیاز
1,877
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم .
چاقم،لاغرم،قد بلندم،کوتاهم،سفیدم،سبزه ام؛همه به خودم مربوط است .
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن.
روزنامه ی روز شنبه زباله روز یکشنبه است.
زندگی کن به شیوه ی خودت،باقوانین خودت،باباور های و ایمان قلبی خودت.
مردن دلشان میخواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند. برایشان فرقی نمیکند چگونه هستی. هرجور که باشی،حرفی برای گفتن دارند.
شاد باش و از زندگی لذت ببر.
چه انتظاری از مردم داری؟
آنها حتی پشت سر مردم حرف میزنند!
جمله 4 بی نظیره....<D=
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
آیدا، تپش‌های قلبم!
به خلق خدا جواب بده. جواب‌شان را بده. به من می‌گویند چه شده است که دیگر شعر نمی‌نویسم، چه است که دیگر برای‌شان شعر نمی‌خوانم، چه شده است که دیگر صدای مرا نمی‌شنوند؟

جواب‌شان را بده. به‌شان بگو که احمد تو بیش از همیشه به «شعر» می‌اندیشد، بیش از همیشه «شعر» می‌نویسد و بیش از همیشه «شاعرانه» زندگی می‌کند... منتها _ این را هم به‌شان بگو_ این «شعر»ها یک موضوع بیشتر ندارد:
«دوست داشتن آیدا!»

این را به‌شان بگو. بگو که تو هر تپش قلب من هستی. بگو که دوست داشتن تو همه‌ی کار و زندگی من شده است. بگو که جز تو به هیچ چیز فکر نمی‌کنم... آیدا جان! این‌ها همه را به‌شان بگو.

+ مثل خون در رگ های من | احمد شاملو
 

omidreza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
212
امتیاز
1,877
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”

شاملو
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
هر چند من نديده ام اين كور بیخيال
اين گنگ شب كه گيج و عبوس است
خود را به روشن سحر
نزديك تر كند،
ليكن شنيده ام كه شب تيره ـ هر چه هست ـ
آخر ز تنگه های سحرگه گذر كند . . .

زين روي در ببسته به خود رفته ام فرو
در انتظار صبح.

فرياد اگر چه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نكشم از جگر خروش.
اسپندوار اگر چه بر آتش نشسته ام
بنشسته ام خموش.
وز اشك گرچه حلقه به دو ديده بسته ام
پيچم به خويشتن كه نريزد به دامنم.
ديريست عابری نگذشتست ازين كنار
كز شمع او بتابد نوري ز روزنم . . .

فكرم به جست و جوی سحر راه می كشد
اما سحر كجا!

در خلوتي كه هست،
نه شاخه ای ز جنبش مرغی خورد تكان
نه باد روی بام و دری آه می كشد.
حتی نمی كند سگی از دور شيونی
حتی نمی كند خسی از باد جنبشی . . .

غول سكوت می گزدم با فغان خويش
و من در انتظار
كه خواند خروس صبح!
كشتی به شن نشسته به دريای شب مرا
وز بندر نجات
چراغ اميد صبح
سوسو نمی زند . . .

از شوق می كشم همه در كارگاه فكر
نقش پر خروس سحر را
ليكن دوام شب همه را پاك می كند.
می سازمش به دل همه
اما دوام شب
در گور خويش
ساخته ام را
در خاك مي كند.

هست آنچه بوده است:
شوق سحر نمی دمد اندر فلوت خويش
خفاش شب نمی خورد از جای خود تكان.
شايد شكسته پای سحرخيز آفتاب
شايد خروس مرده كه مانده ست از اذان.

مانده ست شايد از شنوایی دو گوش من:
خوانده خروس و بی خبر از بانگ او منم.
شايد سحر گذشته و من مانده بيخيال:
بينایيم مگر شده از چشم روشنم.
 
بالا