احمد شاملو

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت ِ وجود ِ تو
کز سرانجام ِ خویش
به تردیدم می افکند

که تو آن جرعه ی آبی
که غلامان
به کبوتران می نوشانند
از آن پیش تر
که خنجر
به گلوگاه ِ شان نهند
...
 

Mαiα

Boohoo
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
361
امتیاز
7,228
نام مرکز سمپاد
فرز 2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
00
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست –
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست –
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست –
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر
خویش پنجه در پنجه کنم
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست –
نگاهت شکست ستمگری ست –
و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگری ست.
 

SARA.MA

♧♢♡♤
ارسال‌ها
217
امتیاز
5,685
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
Al
سال فارغ التحصیلی
1441
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی ست که مرا
به زندگی دلبسته میکند...
~شاملو♡
 

Strangers

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,297
امتیاز
23,209
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهد...
 

Strangers

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,297
امتیاز
23,209
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !
 
ارسال‌ها
113
امتیاز
4,287
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
اشک رازی‌ست،
لبخند رازی‌ست،
عشق رازی‌ست؛
اشک آن شب لبخند عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی،
نغمه نیستم که بخوانی،
صدا نیستم که بشنوی،
یا چیزی چنان که ببینی،
یا چیزی چنان که بدانی؛
من درد مشترکم؛ مرا فریاد کن ...

درخت با جنگل سخن می‌گوید،
علف با صحرا،
ستاره با کهکشان؛
و من، با تو سخن می‌گویم!
نامت را به من بگو
دستت را به من بده،
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام!
با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هایت با دستان من آشناست ...

در خلوت روشن، با تو گریسته‌ام برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک، با تو خوانده‌ام، زیباترین سرودها را،
زیرا که "مردگان این سال، عاشق‌ترین زندگان بوده‌اند" ...

دستت را به من بده؛
دست‌های تو با من آشناست.
ای دیریافته! با تو سخن می‌گویم؛
به سان ابر که با طوفان،
به سان علف که با صحرا،
به سان باران که با دریا،
به سان پرنده که با بهار،
به سان درخت که با جنگل سخن می‌گوید ...
زیرا که من ریشه‌های تو را دریافته‌ام؛
زیرا که صدای من، با صدای تو، آشناست ...

دانلود
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,711
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
«دست‌های تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همه‌ی بدبختی‌ها نجات می‌دهد. کوچک ترین مهربانی تو مرا از نیروی همه‌ی خداها سرشار می‌کند … یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکست خورده نیست. تمام ثروت‌های دنیا، تمام لذت‌های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود ” آیدا ” خلاصه می‌شود. تو باش، بگذار من به روی همه‌ی آن‌ها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزه‌ای است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!»
(یه شاملو بی زحمت )
 
بالا