پاسخ : بهترین خاطره شما از خوابگاه
خاطره اي که مي خوام حرف همين هفته پيش
البته خاطره ناراحت کننده شايد باشه
آخره شب طرف هاي ساعت روز پنج شنبه بود1 بود و من و 3 تا از دوستام تو اتاق بوديم دو تامون داشتيم رياضي مي خونديم و دو نفر هم داخل فيس بوک
يه دفعه ديدم دوست کناريم بغض کرد و داره اشک مي ريزه و يکي ديگه هم از اتاق رفت بيرون و نفر سوم هم رو تخت درازکشيده و تو فيس بوک هست و اين خيالش نيست
اولش گفتم چيزي نگم راحت باشه بعد ديدم گريش همين طور ادامه دره ( گريه بي صدا
)
و بعد از مدتي اون کسي که رفته بود بيرون برگشت رفت رو تختش و اونم شروع به گريه بي صدا کردن کرد من حدس زدم يکي از هم کلاسي هاي دوران دبيرستانشون فوت کرده باشه و از يه طرف ناراحت بودم و از يه طرف نگران که نکنه کسي ک فوت کرده باشه دوسته منم بوده باشه
من هرچي صبر کردم ديدم گريه دوستام بند نمياد و نفر سوم هنوز روي تخت دراز کشيده و هيچ عکس العملي نشون نمي ده ( تو دلم گفتم نگاه اين چقدر بيخيال هست) بعد آخرش منم طاقت نياوردم و در حالي که گريم گرفته بود گفتم کي چيزيش شده به منم بگين کسي جواب نداد با چشم هاي گريون رفتم رو تخت دوستم گفتم به منم بگين شايد دوست منم باشه بعد دوستم با موبايلش يه متني نوشت و هم داد
متن رو خوندم ديدم نوشته امروز سالگرد فوت خواهر دوستمه همون دوستي که بيخيال رو تخت دراز کشيده بود
اين رو که خوندم سرم سوت کشيد که چقدر من بد قضاوت کردم و چقدر دوستم تو دار هست که به هيچ کس چيزي نگفته
از يه طرف خيلي ناراحت بودم و از يه طرف خيلي شرمنده
از اتاق رفتم بيرون و سيري گريه کردم
باورش واسم سخت بود پارسال تو مدرسه ٰ خواهر دوستم فوت کرده باشه و من نفهميده باشم
ناراحت بودم چقدر اون روز باهاش شوخي کرده بودم و ...
آخرشم روم نشد برم چيزي بهش بگم و اون شب رفتم تو اتاق بغل خوابيدم