منتخبین خاطرات

  • شروع کننده موضوع
  • #1

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,463
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
این همون تاپیک جمع بندی و ایناس ;;)

دیگه کلن قفل میمونه آخر هر ماه پستای پرلایک رو میذارم اینجا :-"

×قفل میمونه دیگه کلیدشم دسته خودمه :>

متشکرم ;;)

قوانینو اینا:
×واسه سوتی ها پستای بالای 25 لایک و برای اعترافگاه و سایر تاپیک ها پستای بالای 20 تا گذاشته میشن.

×اگر روی کلمه پست کلیک کنید آدرس اون پست و روی نام کاربری افراد کلیک بشه آدرس پروفایل فرد رو میاره.

امیدوارم بتونم درست انجام بدم :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,463
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : منتخبین خاطرات

جمع بندی اول؛پست های مرداد ماه تاپیک سوتی ها،توجه داشته باشید که پستای بالای 25 لایک گذاشته شدن چون تعداد پستای بالای 20 خیلی زیاد بودن :

1.پستِ مهران³:
ما تو فامیلمون یه دندونپزشک داریم
(مشوق اصلی من برای دندونپزشک شدن و رفتن به رشته ی تجربی)
یه روز به بیمارش میگه بشین تا بیام امپولتو بزنم میبینه یارو با شکم خوابیده رو یونیت شلوارشم کشیده پایین منتظره بیان امپوله دندوونشو بزنن =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))

2.پستِ hana.migmig:

یه دفتری پیدا کردم از نه کمدم سوتی های دوران راهنماییه....کلی تجدید خاطره شد اصلآ :

آدامس شانسی ، تخم مرغ خرسی !! :))

معلم ریاضیمون یادش به خیر چقدر سوژه بود اینم آرشیوه سوتی هاش : به من نگاه کن گوش بده به تخته ! سوزن خط کش رو بذار اینجا ! این خط کاملآ کمی مایل میشه...قابل شناخته نیست ! 100 میلیون دلار تومن ! تقوای خدا رو پیشته کنید =)) یا حرف بزن یا حرف میزنی برو گمشو !! ( تازه بعش گفت چی گفتم من ؟ ) مجهولت کیه ؟

سوتی های بابام : این چسب چوب رو اگه نمیخوری خاموش کنم !! =)) سیبیل های آقا مرغه !! =))
(البته اینا مال دو سال پین .اون موقع هایی که وقت سوتی دادن داشت...:( )

3.پستِ گولی:

معلم فیزیکه امروز: خب ببینید از این دوتا میان عکس می گیرن ، بعد از بینشون اون عکسی که "هات (hot) تر" بود رو...
بچه ها:جـــــون؟ :-"
- اصطلاح پزشکیه بچه ها به خدا. X_X

4.پستِ dreamy girl:

آغا سوتی المپیکی :)) :
داشتیم وزنه برداری زنان تو المپیک رو میدیدیم بعد همه ب حالت :O ک چجوری این دختره وزنه ب این سنگینی رو برداشت :)
بعد مامانم ب حالت L-: :خب ینی چی مگه مرض داری خب وزنه رو بنداز زمین دیگه L-:
ما : :)) =)) :))
مامان جون الان صحنه آهستشه :))
دوباره ما : :)) =)) :))
مامانم: :-[ :| :)) :))

5.پستِ نازی:

یکی از آشنایان جدیدا موبایل خریده :-"
سن ِ زیادی نداره :-"
بعد خونشون هم کلی از ما فاصله داره :-"
دیشب اس ام اس داده :
سلام نازی جون!من گوشیمو تازه خریدم هیچی عکس و اینا نداره!الان بلوتوث ام رو روشن کردم میشه برام هر چی داری بفرستی ؟

من : :))آخه از این فاصله بلوتوث جواب میده مگه ؟ :))

خب میگن موبایل به بچه ندین نباید بدین دیگه :-"

6.پستِ Black Death:


این نیز نوعی سوتی هستش ;))


عکس از فیلمِ Paul هستش و چیزی که بازیگر میگه " oh really??!o "‌هستش :D

22930515167850583633.gif


7.پستِ gaucho

دیروز قرار بود بریم سالن بعد قرار بود من برم دنباله دوستام بریم فوتبال! >:D<
دیر کارارمو کردم 5 مین موندده بود به شروع آماده شدم نیگا کردم به گوشیم دیدم 5 تا میس کال دارم!
بعد شماره ی خونه ی دوستام بود! منم نمیدونستم کودوماشونه! :-/
زنگ زدم به یکیش یه پسره ورداش گفتم رضا خونست؟؟
گفت رضا؟؟؟؟ :O :O
گفتم منظورم مبینه؟
-مبین؟؟؟؟؟ :O :O
-یَنی چیزه علیو میگم؟
-علی؟؟؟؟؟ :O :O
اعصابم خورد شده بهش میگم آقا مردایه خونتونو بگو! ~X( ~X(
اولش که فکر کرد دزدم بعد گفت 3 تا مرد داریم منو حسینو مسعود!
بعد اسمش یادم رفت گفتم گوشیو بده حسین! X_X X_X
باباش ورداشت گفت بله؟؟ X_X X_X ~X( ~X(
گیج شده بودم! اصَن یه وَضی!
گفتم محمد رضا خونست گفت بیرونه!
خلاصش تا حالا یه جا انقد سوتی نداده بودم! :-" :-"

8.پستِ ضهرا :

همین محدثه ( مدیر همینجا :D ) یکی از ID هاش mohi marvi هس.
بعد اونروز داشتیم باهم چت میکردیم. بعدش داداشم اومد پیشم.
داداشم: محمد کیه؟؟ :|
من: محمد؟ محمد کیه؟ از من میپرسی؟؟ :-??
داداشم: همین الان داشتی باهاش چت میکردی که! :|
من: مطمئنی ؟؟ :-/
داداشم: مگه mohi مخففه محمد نیس؟؟ :-?
من: =)) :)) اون محدثس!! :)) L-: >:p
بعدش میگه خب عیبی نداره!! :-" من: نه توروخدا بیا عیبی داشته باشه!!!! >:p L-:

++++
دیروز مامانم میخواسته حشره کش بزنه!! تافتٍ مورور خالی کرده بود رو حشره ها!! :)) L-:

9.پستِ محیا:

سوم ابتدایی بودم یه بار داشتم قرآن حفظ میکردم بعد تلفن زنگ زد گوشیو برداشتم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم !!!بیچاره طرف پشت خط هنگیده بود نمیدونست چی بگه!! :D

10.پستِ مونا :D:

دیشب ساعت 1 تو اتاقم چراغا خاموش در بسته هیچ کی پیشم نبود با هندزفری اصن یه وضی یه فیلم ترسناک گداشتم ببینم ;

بعدش فیلمش اینجوری بود که وسط عروسی یه هو یه زامبیه میاد همه زامبی میشن و ارین داستانا. اما واقعا ترسناک بودو بعد منم که تنها اومدم با هزار ترس و لرز و این داستانا تا آخرش دیدم و
گرفتم خوابیدم.

صُب مامانم برگشته بم میگه مونا دیشب پاشدی آب بخوری منم بیدار شدم اوومدیی گفتی من زامبیم من زامبیم.

من: X_X :))
مامانم: :))
قابل توجه دوستان باشه که من بچه که بودم پیش مامانم میخوابیدم بعد یه بار دوتا کرم پیدا کرده بودم و اینا کلی اذیتشون کردم. خلاصه شب شد و ما اومدیم بخوابیم که شورو کردیم خواب کرم دیدن. بعدشم هی از خواب میپریدم بمامانمو بیدار میکردم میگفتم: مامان کرم داری؟ مامان کرم داری؟

:))
همچین آدم سالمی هستیم ما ها!!
:D

11.پستِ آرمین1272:

:-"
28324690563775408923.jpg


12.پستِ
محمد_پ:

سوتیِ معلممون در حدِ بوندسلیگا!
معلم ریاضیه اومده ب قولِ خودش مساله رو از دو روش خلاقانه ب دس بیاره؛آخرِ کار میبینه جواباش فرق داره!!
***
این شبکه ی خبر داش سوتیایِ خبرنگاری پخش میکرد:
یارو خبرنگاره از زنِ تو بیمارستان ک تازه زایمان کرده بودو بچش تو بغلش بود میپرسه:
شما بچه ی خودتونو با شیر مادر تغذیه میکنین یا خودتون بش شیر میدین؟

13.پستِ
مهسا106:

دیشب تو مسابقات المپیک کشتی بعد از گرفتن طلای امید رفتن از خانوادش مساحبه کنن.
گزارش گر :خب شما الان چه ارزویی دارید؟ :-w :-w :)
پدر امید: خوشحالم . خوش حالی. :P >:D< :)
گزارش گر:بعد از گرفتن طلا اگه الان با امید حرف بزنی پی میگی؟ :-w :-w {-8
پدر امید :امید خیلی بچه صاف و ساده ایه پسر خوبیه
گزارش گر: :O :O :P :-[ :-\ :) خب حالا میریم سراغ دوست امید :از اینجا حستو نسبت به امید بگو
دوست امید:خیلی بچه خوبیه . :))
گزارش گر: :-" :-" :D :( :O :P :-[ :-[ :)خب ما از شما بینندگان خداحافظی میکنیم. :)

14.پستِ !~Dr.NS~!

تو ماه عسل یه بچه آوردن ، سخنران . می گه : من تا روز اسم گذاری ، اسم نداشتم :)) =)) :))
- - - - - - - - - - - - - - - - -
سوتی منو داشته باش حالا:
داریم با بابام کشتی می بینیم یه سوال برام پیش اومد برگشتم به بابام گفتم: اگه این ستو ببره دیگه خاک انداز اجرا نمی کنن؟ :D
بابام : :|
من : خاک انداز =))
بابام: :|
من : =)) =)) =)) بابا سوتی بودا
بابام: :|
من : [-(

15.پستِ Kidnaper

چن روز پیش با مامانم رفته بودیم خرید یهو دیدم وسط پاساز یکی داد میزنه تاااااااااااارا...!!!!!!!!!!
من: :-/ :-/ :-/ :-/ :-/ :-/
مامانم ا.... سلام شمایین؟...خوبینو اینا...؟؟؟
مرده:تارا منو یادته؟
من:بله من ک صد در صد ینی هر کی یادم بره شما از یادم نمیرین......بله....!!!
یارو یکم قیافش رفت توهم...دوکلمه دیگه حرف زد ول کرد رفت..
من:مامان این کی بود؟
مامانم:وقتی تو 2 ماهت بود تو شرکت بابات کار میکرد...
من: :-" :-" :-" :-"........ :D :D :D :D :D.......... =)) =)) =)) =))

16.پستِ
clever child

امان از دست این صدا و سیما ، والله با این نوناشون ;;)

موقعی که مسئول فیلا می‌خواست با رضایی دست بده تصویر دور افتخار رو پخش کردن ، این یک

درست موقعی که احمدی (یا یکی دیگه از گزارشگرا :-") داشت می‌گفت تماشاچی‌های زیادی برای دیدن مسابقات اومدن و دلخوشی برای ملت و رهبر ایران :O دوربین توی سالن رفت روی تصویر چندتا دختر که تاپ پوشیده بودن و با پرچم ایران داشتن می‌رقصیدن :))

17.پستِ ضهرا:
با دخترعموم اینا رفته بودیم مسجد...

دخترعموم 7سالشه. داداشش 2 سالشه.

بعد دخترعموم رفته بود قسمتی که امام جمعه سخنرانی میکنه (منبر)

داد میزد : مصطفی مصطفی بیا سواره امام جمعه بشیم 8-> یعنی داد میزدا X_X

بعد دید داداشش نرفته گفت: مصطفی مصطفی بیا سواره چیزه امام جمعه بشیم.

من که کلا پخشه زمین بودم =)) :)) ( بقیه هم که اونجا بودن L-: :-" :)) )

هزاربار گفتم مسجد جای بچه نیس! :-"
++
داشتم وارده سمپادیا میشدم.یکی از اقوام کنارم نشسته بود.

بعد میگه رمزتو فهمیدم چیه! :>

من: چیه؟؟ :-s

اون: 8تاستاره بود!!! :>

من: :)) اره اره مطمئن باش درسته!! :))

18.پستِ فرقی هم میکنه؟ :|:
نمیدونم اینو گفتم قبلا یا نه...
اما بحث این بود ک کی از همه شاختره تو سمپادیا...
بعد من گفتم"خفه شو احمق من با صفر امتیاز و بدون لایک شروع کردم" :>
دوستان: =)) =))نیست ما هزارتا لایک ارث پدری داشتیم =))
X_X
-------------
دیروز با سهیل حرف میزدیم...
پوریا:یارو جوجه هاش خواسته خشک بشن رفته گذاشته تو مایکروویو زیرشو روشن کرده =)) =))
سهیل:زیرشو روشن کرده؟؟ =)) =))زیر مایکروویو رو پوریا؟ =))
پوریا: :-<باو سوتی اون بود خب نه من :-<

19.پستِ sanay:
دیروز زلزله اومده بود.ملت فرار کردن ریختن تو خیابون بابابزرگم فک کرده بمبارانه دویده زیرزمین خونشون.
بعد زلزله:
ما:بابابزرگ کجایین؟جاتون امنه؟
بابابزرگ:اره خیالتون راحت تو زیرزمینم
ما:جااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟کجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ :O :O :O :O :O :O :O :O :O :O :O
بابابزرگ:هان؟!؟!هیچی الان دویدم توحیاط.خیالتون راحت :-" :-" :-" :-"
یکی نیس بگه پدربزرگ من جنگ 24 ساله تموم شده.میدوی زیرزمین چیکار اخه؟؟؟؟ :-< :-/ :-< :-/

20.پستِ علی73:
سوار تاکسی بودم کلی برگه دستم بود به همراه گوشی . داشتم اس میدادم بعد خواستم پیاده شم ، پیاده شدم دیدم گوشیم دستم نیس تو جیب هام هم نیس ! گفتم تو تاکسی مونده حتما ! تو خیابون دویدم و سوت زدم که نگهداره بعد تاکسی جلوتر نگه داشت بدو بدو رفتم گفتم گوشیم جا مونده ! گفت برو بردار ! حالا هر چی میگردم نیس به راننده میگم این که نیس ! یهو گوشی زنگ خورد دیدم لای برگه هامه ! :-[ :-[
راننده تاکسی فک کرد مسخرش داشتم همچین آب شدیم ! آبرو نموند برام

21.پستِ محمد_پ:
داشتم تو ی مدرسه ای ک تا بحال نرفته بودم راه میرفتیم؛بعد ب رفیقم میگم :
-نگا کن با این ک دبیرستانی ان چ تورِ والیبالِ کوتاهی دارن ؛ريالد من ازش بلند تره!
-رفیقم:خاک بر سرت این تورِ بدمینتون؛والیبالِ اون ورِ حیاطه!
-آها :-[

22.دو تا پستِ melika :)

دیروز تو باس وقتی زهرا داشت پیاده میشد:
شیرین: زهرا شب منتظرتما ;;)
بقیه: :O :-نُچ نُچ :-سر تکون دادن
شیرین: (بلندتر) نه ینی اینکه ساعتِ 9:30 منتظرتم :-s ^#^
بقیه: :-وای وای :rolleyes:
شیرین: (خیلی بلندتر) زهرا شب بیا قرائتِ قرآن داریم :-"
:))

یادمه کلاسِ اول اینا بودم بعد یه بار رفتم کفش بخرم بعد کفشِ کوچیکم بود نمیدونستم چی باید بگم گفتم بابا من بزرگشم :-""

23.پستِ پوریا ل. :
دیشب تو خیابون بودیم و من رو صندلی عقب ماشین نشسته بودم داشتم ادامس میجویدم و چون خیلی وخ بود تو دهنم بود سفت شده بود و در تلاش برای باد کردنش بودم :D
در همین حین به اطراف هم نگاه میکردم یه خانومی با 206 اومد بغلمون پشت چراغ قرمز واستاد منم داشتم بیرونو نگاه میکردم و در تلاش برای باد کردن ادامس اما حواسم نبود که صورتم به طرف اون خانومس بعد که به خودم اومدم دیدم داره اخمم میکنه :)) بعد که بیشتر به خودم اومدم دیدم وختی میخوام ادامس باد کنم لبام غنچه میشه X_X :D

24.پستِ Enrique Iglesias:

میخواستم بگم ترش کردم ,
گفتم شرت کردم! X_X

25.پستِ Dawn:
بابام اومده خونه میگه:بالاخره فردا پرواز میکنیم به سمت مشهد
من:اخ جون با چی میریم؟
بابام: :-w با دوچرخه پرواز میکنیم
داداشم:اخ جون اخ جون بالاخره بعد از سال ها تونستم از سپید سوتی بگیرم =)) :))

26.پستِ raha.pg:
عاغا نشسته بودیم تو ی جمع عظیمی ک کل فامیل بودن.....
حرف زلزله اخیر و اینا شد ی هو ی خانومی داد زد گفت کمک نقدی اصلا ب درد نمیخوره باید کمک جـنس‍‌‍ی کرد....
اول همه فامیل==> :O :O :O :O
بعد همه==> =)) =)) =)) =))
خانومه==> :-" :-" :-" :-" :-[ :-[ :-[ :-[

بعدم ک دید خیلی سوتی داده گفت: یعنی جنس راحت تر ب دستشون میرسه...

27.پستِ Carina:

برای خواهرم(3 سالشه) شیر درست کردم ریختم تو شیشه، بعد همیشه به جای شکر عسل میریزم توش
دادم بهش بعد دو دقیقه دیدم اومده پیشم، اخمو نگام میکنه میگه شیر ترشه
میگم امکان نداره صبح باز شده
بابام از اونور میپرسه: از اونی که تو پاکت بود ریختی؟!!
میگم: آره خب، چطور مگه؟
بابام: : :O اون دوغه!
من: :O {-8 من صبح از اون به سپهر( برادرم، 5سالشه) دادم! :))
موندم سپهر چطور هیچی نگفته؛ دوغ با عسل ریختم تو لیوان گذاشتم جلوش تا ته خورده خم به ابرو نیاورده، تازه بعدش کلی تشکر کرده :)) =))

28.پستِ !~Dr.NS~!:

رفتم به یکی از همسایه هامون نذری بدم ، بعد اینکه دادم نذری رو آقاهه گفت : ببخشید شما ؟ نشناختمتون :)
من که تو فاز این فیلما و ماجراهای باحال بودم و نیز چون کار خیر بود نمیخواستم کسی بشناستم گفتم : یه دوست ...(خب جو گرفتتم :D)
من که دارم میرم و پشتم به آقاهس: #S-: >:D<
آقاهه: :O :O(احتمالا تو دلش از خدا خواسته همه دیوونه هارو شفا بده :-[)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,463
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : منتخبین خاطرات

جمع بندی پست های تاپیک اعترافگاه در مرداد ماه،توجه داشته باشید پستای بالای 20 لایک گذاشته میشن :

1.پستِ Farnoosh_H:

اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم بالا ساختمون، آب میریختم رو سر آدمایی که از تو خیابون میگذشتن!!!یه بار جو گیر شدم شیلنگ ور داشتم گرفتم به سمتشون!!!یکیشونم با دادُ بیداد اومد کلی دعوام کرد!!!مامانم از دستم عصبانی شد فرستادتن حموم(از این تنبیها هستن که بچه وقتی اذیت میکنه میندازن تو یه جایی که کسی نباشه تا بترسه،اینم از همون تنبیها بود!!)منم که دیدم حوصلم سر میره 3 بار متوالی حموم کردم!!مامانم که در ُ باز کرد X-( بود!!

2.پستِ mahdokht:

اعتراف می کنم هر وقت صدام میزنن برای شام یا ناهار، 10 دقیقه طولش میدم تا سفره رو انداخته باشن بهم کار ندن :D

3.پستِ fatemeh alizadeh:
اعتراف مي کنم يه بار پسر همسايه چهارسالمونو با باباش تو خيابون ديدم گفتم سلام نويد چطوري؟
ديدم بچهه تحويلم نگرفت باباهه خنديد
اومدم خونه به مامانم گفتم نويد ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نويد کيه؟
گفتم: پسر آقاي …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نويده

4.پستِ melika :):

# مهدِ کودک یه دخدره بود 2-3 ساله بعد خیلی منو دوس داشت 8-> بعد بعد از ظهرا معلما به من میگفدن بخابونش ;;)
اعتراف میکنم میبردمش تو اتاق درو میبستم بعد باهم بازی میکردیم :-""


# اعتراف میکنم دیروز مامانم خاب بود بعد منم حوصله ــم سر رفته بود بعد خودکار برداشتم رو پاهاش نقاشی کشیدم ;;) :-"""

5.پستِ ๑۩๑mahsa๑۩๑:
اعتراف میکنم قبلافک میکردم عمل سرپایی ینی عملی که سرپاوامیستی. :D

6.پستِ shnk :

اعتراف میکنم ک کمستری رو چمستری میخوندم.

7.پستِ RATANIOT :
اعتراف میکنم وقتی سال دوم دبیرستان بودم توی نمایشگاه نجوم سمپاد توی یکی از غرفه های فرزانگان بودم که یه دفعه دستم خورد به لیوان چایی یکی از دخترا (گذاشته بودش روی میز کنار لپ تاپش) اصلا به روی خودم نیاوردم و رفتم بیرون :D :D
نیم ساعت بعد برگشتم به همون غرفه دیدم همه میگن لپ تاپش سوخته =))
منم شروع کردم به بد و بیراه گفتن به اونی که چایی ریخته روش :-"
البته بعدا پیش صاحبش اعتراف کردم X_X
8.پستِ๑۩๑mahsa๑۩๑:
اعتراف میکنم بچه که بودم تنهادغدغه ی فکریم این بودکه چطوریخ روتوبطری نوشابه جامیکنن :-"

پایان جمع بندی مرداد ماه :D

باتشکر از ضهرا :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,463
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : منتخبین خاطرات

ماه شهریور رو من نمیتونم جمع بندی کنم.
مدیران پیگیری کنن،حالا بعد که مدیر جدید انتخاب شد اول به این کار رسیدگی بشه خواهشن
باتشکر
 

جنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
978
امتیاز
3,946
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
پاسخ : منتخبین خاطرات

جمع بندی پستهای تاپیک اعترافگاه در شهریور و مهر ؛ پست ـهای بالای بیست لایک قرار داده میشن .

1. پست ๑۩๑mahsa๑۩๑

اعتراف میکنم بچه که بودم تنهادغدغه ی فکریم این بودکه چطوریخ روتوبطری نوشابه جامیکنن :-"

2. پست Farnoosh_H


اعتراف میکنم دیروز سر یه بچه رو کلاه گذاشتم!! :(
یه حساب کتابداشتیم میکردیم ، اون میگفت هشت تا صفر جلو یه یک ، من میگفتم هفت تا!!!
مکالمه به این صورت:
من:هفت ـــا ،اون :هشت ـــامن:هفت ـــا ،اون :هشت ـــامن:هفت ـــا ،اون :هشت ـــا...
اون وسطا فهمیدم هشت ـــا درسته ، بــــد نوبت من که شد گفتم هـشــت ـــا!!اون بچه هم فکر کرد چون باید برعکس من بگه ، گفت هفـت ـــا!!چند بار پشت سر هم گفتیم، بعد من رفتم برگه آوردم واسش حساب کردم ُ گفتم:Dدی هــشتا شد؟! :-"
اون:آره ببخشید راس میگی :(
من:در حال عذاب وجدان!! :-s

3. پست ریحانه
اعتراف میکنم بچه بودم این عادتُ داشتم که مثلا اگه دفتر 40 برگ میخرم، بشمارم ببینم واقعا 40 برگه یا گذاشتنم سرکار! :-" :))
و اعتراف میکنم که هنوزم بعضی وقتا این کارو میکنم! X_X

4. پست پوریا عابدی

اعتراف میکنم انقدر خودشیفته هستم(و در عین انقدر اعتماد ب نفسم پایینه!)ک وقتی ی لایک اضافه میشه ب هر پستم میرم اون پست رو میبینم و هی با خودم میگم"ایول پوریا ترکوندیا"!!!...
بعد جالبه 8000خرده ای لایک دارم بازم ی لایک میتونه در حد مرگ خوشحالم کنه!!...

5. پست آیگین

اعتراف میکنم پنجم دبستان فک میکردم پسرارو پدراودخترارومادرابه دنیامیارن :-"

6. پست NΞg@гeh

اعترافمیکنم چند وقت پیش گوشی دختردایی مامانمو بدون این که بفهمه برداشتم و اسمم رو از “نگار (نوه ی عمه )” به ” ۲۰۰۰۹۰۲۲ ” تغییر دادم. بعد با موبایل خودم این اس ام اسرو رو براش فرستادم:
” مشترک گرامی، ضمن عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما، به عرض میرساند شما در قرعه کشی همراه اول به مناسبت عید سعید فطر، برنده یک دستگاه خودروی mazda 3 شده اید. ضمن عرض تبریک لطفا جهت دریافت جایزه عدد (1023648915)
را به همین شماره بفرستید. :-"
هیچکس تنها نیست. همراه اول ” :D
بدبخت مریم از فردای اون روز تا هفته ی پیش :-" بیشتر از بیست بارشماره ی1023648915 رو هی برام میفرستاد و من هر دفعه بهش جواب میدادم:
آخرش اسمس داده : برو گمشو همراه اول :-"
منم اسمس دادم: مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که هیچ است دسته بیل هم بهتون نمیدیم :D :D

7. پست هلهله

اعتراف میکنم تمام 8 سال اول زندگیم هر وقت جوجه کباب میخوردیم یا هر چیزی که مربوط به جوجه کباب بود فکر میکردم این جوجه رنگیارو میبرن زنده زنده کباب میکنن بعد میخورن منم همیشه خودم جوجه هامو خفه میکردم تا کبابشون نکنن میگفتم بذا زجر نکشن
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک سوتی ها در فروردین 94. پست های بالای 25 لایک ؛

1.
به نقل از ShA Di :
رفته بودم عید دینی خونه عموم خیلی شیک داشتم پسته ها و بادام هندی های اجیلو میخوردم که برا اینا مهمون اومد
منم حواسم نبود جا هم نبود خلاصه این پسره کنارمن نشسته بود دقیقا.. من پسرعموشو بچه بود دیده بودم فک میکردم اینم همونه بزرگ شده مثلا خب شبیه بود دیگه :-"
پسته های اجیل که تموم شد دیدم حوصلم سرمیره خواستم مثلا این پسره هم حوصلش سرنره (فک میکردم ازم کوچیکتره کلی)
خیلی شیک بهش گفت خب چند سالته؟میخواستم بگم مثلا مدرسه خوبه و اینا ماشالا چ بزرگ شدی
خیلی شیک برگشت گف17 موقع اومدنم که پاشد دیدم من یه 4ام اینم اما اصلا یه رو خودم نیاوردم گفتم بجا باشگاه بشین درساتو بخون بچه :D
ینی باورش شد مثلا من چندسال بزرگترم؟؟ :))

2.
به نقل از Hossein9021 :
داشتم با اينا[nb]منظور از اين ضد آفتاباس[/nb] صفحه ي موبايلمو تميز مي كردم. X_X بعد ديدم هر چي بيشتر استفاده مي كنم صفحه كدر تر مي شه ، ديگه مامانم اومد جمم كرد :-[ يعني نمي اومد احتمالا هنوز مشغول ضد آفتاب زدن به موبايل بودم،
:-"

3.
به نقل از G.MM :
امروز یکی از بچه های مدرسه گفت شمارتو بده

منم گفتم باشه تو شمارتو بگو من تک میزنم شمارم بیوفته برات

وقتی داشتم بهش زنگ میزدم

گوشیشو در آورده میگه : عه این کیه داره به من زنگ میزنه شمارش نا آشناست!

بعد قطع میکنه بهم اسمس میده : شما؟! :)) :)) :))

اینا همه نتیجه ده ساعت درس خوندنه :))

4.
به نقل از Am!nM . A :
صفحه‌هه تو گوشیم لود نمی‌شد گوشی رو تکون تکون دادم لود بشه :| :| :| :))

5.
به نقل از Suspicious Girl :
می‎خواستم از گوشیم اسکرین شات بگیرم، دوساعت داشتم صفحه‎شو تمیز می‎کردم. :|

6.
به نقل از ناهیـــــــد :
مسابقه ایی بود،شبکه 2. ;;)

مجری:نام آخرین پادشاه قاجار؟
شرکت کننده:محمدرضا پهلوی.
مجری:پیاده رو هست شما نمیخاد رو اعصاب ما راه بری :))

7.
به نقل از ایلیا :

8.
به نقل از Fateme.RMA :
این فاضل هستش، همین کهربا :-" همین که فصلنامه میسازه و این کارا:-"
امشب داشتیم میگفتیم که برای نمایشگاه کتاب تهران هممون قرار بذاریم بریم. بعد امین گفتش که امتحان داریم و چیز خاصیم که نمیخام بخرم و ترجیح میدم زمانی که سرم خلوت باشه بیام. بعد فاضل جان فرمودند که خب اصن تابستون که هممون بیکاریم بریم تهران نمایشگاه خب :)) :))

ضمنا ایشون خیلی اصرار داشتن که فاش نشه این قضیه ولی خب من مامورم و معذور :-" ببخشید فاضل اصن :))

پ.ن: فاضل جان از همین تریبون دوباره اعلام میکنم که ازت متنفرم :| :-"

9.
به نقل از خوشال...! :
لپ تاپم وصل بود به تخته مدرسمون یه ارایه داشتیم.یه چیزی تو دسکتاپ بود نمیخواستم ملت ببینن.دستم و گرفتم رو صفحه لپ تاپم که نبینن!!!

10.
به نقل از ميم :
صبح یک روز جمعه ی زمستانی ـ اندکی قبل از شروع ازمون کانون
پشتیبان گرامی : بچه ها همایشها و تاریخ برگزاریشون رو روی تخته نوشتم براتون. همایش شیمی با "اقای م" هست . ایشون دبیر شیمی همین دبیرستانه چیزن.. چیز ..اممم..اهان! فرزانگان پسرونه! ایشون توی فرزانگان پسرونه درس میدن و بچه های این فرزانگان خیلی ازشون راضی اند و ...
ما : :))))
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک اعترافگاه در فروردین 94. پست های بالای 15 لایک[nb] به دلیل کمبود لایک [/nb]؛
1.
به نقل از ســرونـاز :
اعتراف میکنم به نظرم آخرین حموم سال ( حموم قبل عید ) باید خیلی خاص باشه ؛ مثلا حداقل ۳ ساعت طول بکشه :-"
و اینکه باید واسه این حموم خاص (!) به شدت کثیف باشم تا وقتی درمیام مث فرشته سبکبال شده باشم :D [nb]البته قابل توجهه این حموم صرفا با جرم گیر قابل حله ‎:/‎ [/nb]

2.
به نقل از Tinα :
اعتراف میکنم معلم سوم دبستانم خیلی سعی کرد به من بفهمونه جامد مایع گازه نه جامد مایع گوز ( :-[ ) ( آخه دومی برام ملموس تر بود :-" باهاش بیشتر سر و کار داشتم )

خواهرم برای علومش آرمیچر گرفته بود بهار ازش به عنوان پنکه استفاده میکردیم بابام که کولرو راه انداخت کاربرد تابستونه اش شد آبمیوه گیری ؛ به این صورت که من میوه اعم از هلو و شفتالو و آلبالو گیلاس از یخچال می آوردم میشستم جلو آرمیچر دهنمو باز میکردم تارا آرمیچرو میزد تو میوه تیکه های آبمیوه ی پالپ دار توی چشم و دماغ و هر از گاهی دهنم میرفت ذوق میکردم بعد که بابام دعوامون کرد که به همه دیوار اتاق تیکه های میوه چسبیده تارا ازش به عنوان ابزار تنبیه من استفاده کرد هر موقع دعوامون میشد روشنش میکرد پره هاشو میزد بهم ... فقط حیف زیاد عمر نکرد زمستون پره اش پرتاب میشد وگرنه حتما باهاش آدم برفی ای چیزی هم میساختیم . ;;)

اعتراف میکنم بوی نون سوخته ای که همیشه مامانم ازش مینالید هم گردن من و تارا بود :-" نمیدونم مرضمون چی بود نون رو شمع آتیش میزدیم :-?

3.
به نقل از sana.sh :
اعتراف ميكنم تا قبل اينكه بيام خوابگا بلد نبودم چوب كبريت روشن كنم :-[ :-" :D
احساس نياز نكرده بودم تا حالا خب :D

4.
به نقل از Mahsa M :
اعتراف میکنم که تو کارگاه کامپیوتر هروقت برنامه رو نمیتوستم بنویسم کامپیوتر رو ریست میکردم میگفتم استاد ما نوشته بودیم ولی ریست شد :-"

5.
به نقل از ...ELINOR... :
اعتراف میکنم از بچگی دوس داشتم گلبول قرمزو گازززز بگیرم
از پاستیل خوشمزه تره قیافش... 8->
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک سوتی ها در اردیبهشت 94. پست های بالای 25 لایک ؛

1.
به نقل از حــــانــــیــــه :
تو مدرسه حالم خوب نبود..
گوشیمو دراوردم یواشکی (مثلا) اس دادم بابام که حالم خوب نیست زنگ بزن مدرسه بگو منو بفرستن خونه.. :D
بابامم زنگ میزنه به ناظممون میگه :خانم x حانیه اس داده گفته حالش خوب نیست بفرستینش خونه.... :|
ناظمه اومد بالا سر من گفت اول اون گوشی مبارکتو لطف کن بعد تشریفتو ببر خونه... [-( L-:
اینم باباعه ما داریم؟؟؟
.
بعد میگن چرا روز مرد جوراب میخرید؟؟ :))

2.
به نقل از negin:| :
سر کلاس عربی بحث درس خوندن و اینا بود
معلم عربیمونم از این اسکلای جو گیره :D بعد یهویی گفت:شمام که همتون میخواین برین دندونپزشکی دانشگاه شریف :|
ما :)) =))
معلم عربی :-/
دانشگاه شریف #-o
بعدش تازه کلاس رفته رو هوا میگه چیه؟مگه دانشاه شریف کم دانشگاهیه؟ X_X
بعد ما میگیم نه ولی دندونپشکی نداره دانشگاه صنعتیه
بعدش معلم جان فرمودند خبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا اون موقع که شما میاین برین میزنن :))
دوباره کل کلاس :)) :)) :)) =)) =)) =))
میگیم خانوم ما ریاضیییم L-:
میگه خب شاید بعضیا تغییر رشته بدن :D
همچین موجوداتی هستن این معلم عربیا

3.
به نقل از Mohad :
ی بار خونه خالم بودیم تلفنشون زنگید...

دیریییییییررررررریییییییییییینگگگگگ ...
foon04.gif


من: بفرمایید؟
اون: از دبیرستان شهید دستغیب تماس میگیرم...
من: سلام، اشتباه تماس گرفتید، ما شهید دستغیب نداریم...
تازه بعدشم قطع کردم سریع :-"
[nb]اخه خداوکیلی منه 7-8 ساله چ می فهیدم قضیه چیه، من فک کردم یکی هس اسمش شهید دستغیبه مدرسه رو پیچونده حالا زنگ زدن حالشو بگیرن ب خانوادش بگن
تازه بعدشم با اعتماد ب نفس ب پسرخالم گفتم یکی زنگ زده بود با شهید دستغیب کار داشت :D
پسرخالم: :| شهید دستغیب: :| احتمالن ناظمشون: :| [/nb]

4.
به نقل از امـیـرحـسـیـن :
اول صبحی یکی از دوستان ما خواسته بره از دستشویی دانشکده استفاده کنه اشتباهی رفته تو دستشویی دخترونه ، رفته داخل دیده 2-3 نفر جلوی آینه وایستادن دارن خودشون رو آرایش می کنند :D
بعدش فهمیده چی کار کرده برگشته از دستشویی بره بیرون ، 2 تا دختر هم رشته اییش همون لحظه اومدن داخل
:))
(زمانی که برای ما تعریف می کرد ما بیشتر براش احساس تاسف می کردیم تا خودش انگار خودش خوشش اومده بود :D )

5.
به نقل از خوشال...! :
یه کتاب میخوندم که داشت درمورد یه شخصیتی به اسم گارد بن فیلد که انگلیسیه توضیح میداد(gard ben field)
من اینو سه صفحه به صورت عربی میخوندم gardebne field)
مث اینکه بخوایم بخونیم عمر بن سعد.... #S-:
یادش میفتم واسه خودم تاسف میخورم

6.
به نقل از امــیـــررضـــا :
با ماشین یکی از دوستان رفتیم یه جا یه چیزی بخریم

نگه داتشت کنار مغازه و من رفتم خرید کردم .. برگشتم ..کمربندمو بستم و همینجوری که سرم تو گوشیم بود گفتم مستقیم برو منو برسون خونه

یهو یه صدای نازک اومد که گفت : امر دیگه ای باشه

سرم چرخوندم دیدم یه خانوم محترم با تعجب و عصبانیت زل زده بهم

برخورد بهش حقیقاتا

هیچی دیگه فهمیدم اشتباه سوار شدم :| اب شدم :|
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک اعترافگاه در اردیبهشت 94. پست های بالای 15 لایک ؛

1.
به نقل از Mahnia :
اعتراف میکنم دبستان که بودم برای اینکه مامورایی که دم در گذاشته بودن بذارن زنگ تفریحم برم توی کلاس خودم برای خودم کارت اجرایی درست کرده بودم :D

2.
به نقل از کاظم قلمچی و مخلّفات :
اعتراف میکنم الان تو اتاقم 7تا لیوان کثیف هست :-[ من شلخته ترین کنکوریه روی زمینم :))
جالبه خانواده هی شک میکنن لیوانا چی میشه کم میشه :D

3.
به نقل از شقایق م :
اعتراف میکنم صبح که از خواب بیدار میشم
اول میرم اعضای خانواده رو چک میکنم نفس میکشن یا نه :-"

4.
به نقل از دهقان خلافکار :
اعتراف میکنم خیلی آدم تنبلی ام ...
هنوز ساعت اتاقمو یه ساعت نکشیدم عقب تا دیگه آخر تابستون نکشمش جلو ...

5.
به نقل از titanium :
اعتراف میکنم تا تقریباً آذر سال 92 فکر میکردم اصــــــطـــــــــحــــــــــکاک...است نه اصـــــــــــــــطــــــکاک...... X_X

6.
به نقل از N39!N :
تا امروز نمی‌دونستم که رشته ی ریاضی ، هیچ زیستی نداره :/
در این حد که شرط هم بستم سرش تازه !

7.
به نقل از sogand1381 :
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم وقتی بزرگترا فاتحه می خوندن فکر می کردم پشت سر هم می گفتن :‌‌بس بس بس بعد منم اینو می گفتم :D :) :rolleyes: ;;)
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک سوتی ها در خرداد 94. پست های بالای 25 لایک ؛

1.
به نقل از (:TABASSOM:) :
سر امتحان نهایی دین و زندگی / مکالمه مسئول تطبیق عکس با نفر جلوییم :

مسئول : خانوم کارتت کو ؟

دوستم :یادم رفته نیاوردم !

مسئول در حالیکه دستشو مثل کاغذ نگه داشته و میخواد چیزی روش بنویسه : پس شمارتو بگو !

دوستم : نهصد و چارده ...

مسئول : دخترم شماره داوطلبیتو ! اونی که رو صندلیته ! :)

و من تا آخر امتحان با روده ی بریده به زندگی ادامه دادم ! =)) =))


2.
به نقل از ف.دریـــــــــا :
تو حوزه امتحان نهایی ، از یکی از فارغ التحصیلا پرسیدم ، خوب خوندی ؟
- آره ;;)
- ماکزیمم چند میشی؟

- ماکس که باید مشتق بگیری و... ،

صوبتی ندارم :|


3.
به نقل از N39!N :
آلاینده ها به دو دسته تقسیم میشوند :
الف) آلاینده های نوع اول
ب) آلاینده های نوع چهارم -_-
---
« به اکسید به دست آمده ، اکسید می‌گویند... »

× روش جزوه گفتن معلم شیمی مون توی این سال تحصیلی علاقه ما رو به کلاس های شیمی چهار چندان کرده بود 8->

4.
به نقل از ميم :
بزرگوارانی هم بودند که به پنکیک (یه جور پودر فشرده که جهت خوشگلیزاسیون میزدن به صورت!!) میگفتن بیکینگ پودر!!! (توی شیرینی پزی و کیک پزی و این جور کارا استفاده میشه.)

مثلا ادم یه سر قاشق بیکینگ پودر و سه دونه تخم مرغ و سه پیمانه ارد و یکم وانیل بزنه به صورتش و صبر کنه پوستش ور بیاد ، چه دلبری میشه حقیقتا :‏|‏

5.
به نقل از kosar.hys :
عاغا هیچی من بچه بودم یکی از دوستام دفترچه خاطراتشو داده بود تو مدرسه براش بنویسم!
منم میخواستم برم زنگ تفریح دیگه!
تند تند داشتم مینوشتم!
هفته پیش همون دفترچه رو آورده بود مدرسه!
عاغا نوشته بودم:
امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر پدر و مادرت باشد :D

6.
به نقل از NT :
امروز رفته بودیم کنکور زبان بعد نشسته بودیم"دانش اموزان توجه کنن که یک بسته محتوی دفترچه شماره یک و پاسخ نامه بهشون داده میشه"

من:چی شده.....؟؟؟؟پاسخ نامه.....؟؟؟یعنی پاسخ نامه هم میدن الان.....؟؟؟؟

کناری:اره دیگه پاسخ نامه داره...

من:یعنی چی پاسخ نامه داره.......؟؟؟یعنی جوابارو الان میذارن کنارمون.....؟؟؟؟خوب اگه یکی نگاه کنه چی.....؟؟؟

کناری: :)) بابا اونی که توش چهار تا دایره داره جوابارو میزنی....... :))

من:خب بابا ساعت سه بعد از طهره دیگه...... :D

7.
به نقل از فاطمه.ح :
سوتی ِ عملی ِ داداش ِ عزیز : )
---
تضور کنید دارید از راهرو رد میشید که یهو می بینید داداشتون جلوی روشویی وایساده و یه تیکه پارچه سیاه ( بی اغراق ) گرفته دستش و داره کَف می زنه بهش و می شورتش ...
+ محمد چیکار می کنی ؟ :| ( حقش بود با پ ن پ جوابمُ بده ، آخه واضح بود داره جوراب می شوره! )
- دارام جورابامُ می شورم ;;)
+ ( در حال ِ ترک کردن ِ صحنه ) تو فکر می کنی می تونی اون جورابای سیاهُ بشوری ؟؟ اونم با مایع دستشویی ؟؟ ( یه نیگا به اطاف ِ سینک )
- با مایع دستشویی نمی شورم ;;)
+ پس با چی می شوری ؟ اینجا که شوینده ی دیگه یی واسه جوراب نیس !
یه لحظه چشمتون می افته به اون جسم ِ جامد ِ سبز کمرنگی که وسط ِ جورابای چرک تو دستای محمده ...
محمد تو با صابون ِ صورت ِ من داری جوراباتُ می شوری ؟؟؟؟ :| :| :| L-: L-: L-:

8.
به نقل از ˙·● ๖ۣZα┣-┫я Å ●·˙ :
سر کنکور زبان خانومه پشت بلندگو اومد بگه داوطلبان گرامی آغاز ِ.. گفت آغوز. :د
خسته بود ؛ می‎فهمین؟خسته!

9.
به نقل از Full_professor :
چندین سال پیش که دوربین دیجیتال تازه اومده بود با دوستام رفته بودیم مسابقات ورزشی و از هم عکس میگرفتیم. من اولش با دوربین یکی از بچه ها عکس میگرفتم که نگاتیو بود و باید از چشمی نگاه میکردی! بعد یه دوست دیگم دوربین دیجیتالشو داد که کاملا شبیه دوربین های نگاتیو بود و فقط یکطرفش LCD داشت. منم از شانسم تاحالا چنین پدیده ای ندیده بودم و متوجه وجود LCD نگشتم و دوربین رو پشت و رو گرفته بودم و سعی میکردم از سورخ خروجی (یعنی طرفی که باید رو به سوژه باشه) نگاه میکردم که عکس بگیرم! دیدم دوستام دان سر و صدا میکنن و میگن پروفسور اونطرفی نیست!! h-: ^#^ \:D/ منم که دوزاریم نمیفتاد تا بالاخره صاحاب دوربین اومد جلو و دوربین رو چرخون و LCD رو بهم نشون داد! :-"
منم از الکی برای رفع ضایگی همش بحثو منجرف میکنم و میگم زومش با اینه؟ فوکوسش چطور؟ اونا هم به مسخره میگن نمیخواد اینکارو کنی فقط شاسی رو بزن :))

یکی از مواردی بود تو زندگیم که بد ضایه شدم #-o خب چیه دیجیتال نیده بودم دیه! :-s

10.
به نقل از حمیـده :
من در اتوبوس، در حالیکه پشتم به یه عده بود.

- می‌خوای برات در بیارم؟
+ من که نمی‌تونم بخورم.
- خب خودم می‌ذارمش تو دهنت.
+ خجالت بکش، زشته جلو اینهمه آدم.
- چه زشتی عزیزم؟ مگه خودشون ندارن؟
+ بیخیال شو بابا. برسیم خونه بده.

اون لحظه از شدت تعجب و انواع افکار منفی که کردم :-" آب دهنم پرید تو گلوم. :)) با سرفه برگشتم پشتمو نگاه کردم، دیدم یه زن بود، جفت دستاش باندپیچی، شوهرش می‍‌خواست بیسکوئیت بذاره تو دهنش. :)) :-"

متاسفم برا خودم. ;;)

11.
به نقل از tigon :
واتس چندتا شکلکه بوس داره :rolleyes: بعد خداییش یکیش انگار داره سوت میزنه همونی که چشماش گرده :rolleyes:
یعنی قشنگ کپی اینه :-"
بعد من فک میکردم سوته :rolleyes: (ساده و چشمو گوش بسته :D )
حالا تصور کنید چقد این شکلکه سوت کاربرد داره
من به هر کس و ناکسی این شکلکو فرستادم
وقتی بش فک میکنم دلم میخواد بمیرم X_X
از مدالیای المپ گرفته تا مشاور پسر مدرسمون تا گروهی که توش پسر بود
مثلا :-< (قلبم درد گرفت الان ) :
سلام آقای فلانی چخبر از فلان چیز؟ *-:
یا نه بابا حرفتونو قبول ندارم *-:

:(

حالا بماند وقتی فهمیدم چقد زدم تو سر خودم :)) قشنگ یادمه سرمو کوبوندم تو دیوار یعنی به کسایی ک متنفر بودم هم بوس فرستادم :)
گاد !
اینکه چطور فهمیدم ک بماند :))


12.
به نقل از (:TABASSOM:) :
من در بازار :
- آقا قیمت شلوار کد 410 چنده ؟
- خواهر اون قیمتشه کدش نیست !

13.
به نقل از N@JMEH :
معلم زبانمون تعریف میکرد ميگفت یه دانشجو زبان دیده shall رو( ببخشید ها) اسهال خونده
وقتی اینو گفت کلاس ترکید :)) :)) :)) =)) =)) =)) =))

14.
به نقل از امین :
همین آرشامِ خودمون، یه وویسی ضبط کرده بود و تو تلگرام برام سندش کرده بود، قرار بود بفرستم برای مازیار تا حدس بزنه صدای کیه، بعد من برداشتم وویسو مستقیم برای مازیار «فوروارد» کردم ""-: اسمش بالای وویس زده شد، خیلی به طرز ضایعی گند زدم (((:
دومین سوتی هم برمی‌گرده به همین جناب مازیار که من صدای «خودش» رو براش فرستادم متوجّه نشد صدای کیه ((: هی می‌گفت صدای کامرانه؟ صدای خودته؟ تهش گفت چقد شبیه صدا خودمه ((((=

15.
به نقل از ملیــڪا :
دوستم: از گشنگی شکمم قار قار میکنه
من: قار قار؟مگه کلاغه؟؟! :))
دوستم: خب حالا توام...قور قور میکنه
من: قور قور؟مگه قورباغس؟؟! =))
دوستم: :|
من: آخه دوست گلم شکم قار و قور میکنه نه قار قار و قور قور :-" مگه باغ وحشه :-"
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک اعترافگاه در خرداد 94. پست های بالای 15 لایک ؛

1.
به نقل از namira :
اعتراف می کنم اول ابتدایی از چپ به راست املا مینوشتم مثلا بابا رو می نوشتم اب اب !!=))

2.
به نقل از Rain Man :
اعتراف میکنم هنوز که هنوزه ترتیب این ماه های میلادی رو یاد نگرفتم :D

و مثلا وقتی میخوام بدونم ماه 5ام ـشون چیه
مثل بچه ها با انگشت ماه هارو تو ذهن مرور می کنم :-"
تازه باید اسم ماه هارو هم با ریتم بخونم وگرنه ترتیبش از دستم در میره :-"

3.
به نقل از ^_^ AvoOoli ^_^ :
اعتراف میکنم اون اوایل میترسیدم توی حرف بزن پست بدم خیلی جای خفنی بود از نظرم

4.
به نقل از آیـــــــــــدا :
اعتراف میکنم یه بار رفتم تو شیشه ی یه ماشینی خودمو نگاه کنم ، دیدم توش آدم هست :-"

5.
به نقل از NiXiE :
اعتراف می کنم که اول ابتدایی دفتر ریاضیمو از سمت چپ شروع کردم به نوشتن،فکر می کردم چون ریاضی از سمت چپ به راست نوشته میشه دفترشم باید چپ به راست باشه.
اعتراف می کنم که در سن چهار سالگی سرویس نقره ی دختر خالمو انداختم تو کیف یه فامیلی که مسافر بود داشت می رفت شهر خودشون،فقط به خاطر اینکه منو دعوا کرده بود.
:D

6.
به نقل از ملیــڪا :
اعتراف میکنم یه مدتی بود فکر میکردم اجی مجی لا ترجی یه اصطلاح عربیه... :-"
دیگه اینکه یه بارم از معلم عربیمون پرسیدم در این مورد بماند... :-"
ولی خدایی اجی مجی لا ترجی به کلمه های عربی نمیخوره؟ ;)) به نظر من که خیلی میخوره :-"
مخصصوصا اینکه لا ترجی مثل لا نفی جنس میمونه :D :-"

7.
به نقل از آیـــــــــــدا :
اعتراف میکنم هر سری که از امتحان میام شروع میکنم به معدل گرفتن و نمره های قبلیمو که هر چند میشم میذارم ، بعد همه ی نمره های بعدیمو 20 میذارم :D بعد دوباره امتحان بعدی :-"

8.
به نقل از kosar.hys :
اعتراف میکنم اولین بار هایی که تو چت روم بودم یکی بهم گفت :asl?
منم که اونقد بچه صاف و پاکی بودم گفتم بش اون adsl هس خنگه بعدشم چیکار adsl من داری؟ {-8
تازه ی بار دیگ یکی بهم گفت تو چت روم:وب بده!
منم نوشتم:cherkneveshte.blogfa.com
{-8 {-8 {-8 {-8 {-8
:D :D

9.
به نقل از ملیــڪا :
اعتراف میکنم وقتی بعضی کلمه ها رو خیلی تکرار میکنم برام اون کلمه بی معنی میشه
مثلا هی تکرار کنم پنجره پنجره پنجره... {-8 پن جره؟یعنی چی؟نمی فهمم :-"


+بعد میفهمم اینایی که میخوان زبان فارسی یاد بگیرن چه زجری میکشن
راسته که میگن فارسی از سخت ترین زبان های دنیاس

10.
به نقل از Pop Boy :
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فک میکردم وقتی میگن یارو عرق خورده مست شده یعنی یکی دیه عرق کرده(به خاطر گرمی هوا) بعد عصاره عرقاشو جمع آوری کرده تو بطری گذاشته داده این یارو :-" :rolleyes: :-& :)) :D
(همچین آدم چشم و گوش بسته ای بودم ;;) ;;) )

11.
به نقل از namira :
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم یه بار با بابام تو خیابون راه می رفتیم . یه اخوند دیدم به بابام گفتم : اااااا... بابا نگاه کن ... رهبر !!!!! :D

12.
به نقل از MBLAQ :
اعتراف میکنم تا همین چند وقت پیش وقتی دبیرمون میگفت ماحصل کارمون فک میکردم میگه ماه عسل :-"
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
منتخبین خاطرات

جمع بندی تاپیک سوتی ها در تیـر 94. پست های بالای 30 لایک ؛

1.
به نقل از ناهیــــد :
قلم چی؛یه نظرسنجی داشت یا این محتوی " آیاد پشتیبان شما تغییر کرده است؟" خوندمش؛گفتم خدایا ینی چی تغییر کرده است؟خب من از کجا باید بدونم؟مگه من چقد اخلاقشو میشناسمو قلم چی دیگه داره شورشو درمیاره و اینا؟خلاصه کلی فک کردم و از آخر نوشتم " نه؛تغییری نکرده."
بعد داشتیم میرفتیم پشتیبانمون چن نفرو صدا زد که بیان نظرسنجیشونو درست کنن؛حالا چی نوشته بودن اونا :)) مثلا؛بد اخلاق شده؛یا خودشو لوث میکنه :))

2.
به نقل از Shery :
یه آزمایش خون دادم چند وقت پیش ، هیچ مشکلی نداشت اما مونوسیت های خونم یه مقدار کمی پایین بود. :د
بنده هم آزمایش به دست رفتم محضر یکی از آشنایان که خونمون بودن.
گفتم که مونوسیت خون فردی یکم پایین باشه اشکال داره ؟ :-"
ایشون عم فرمودن: چی ؟! :-??
منم فکر کردم منظورشون اینه که مونوسیت چیه و اینا :-"
گفتم که : مونوسیت دیگه ;;) نوعی گلبول سفید ;;) همونی که دیاپدز میکنه ;;) بعد میشه ماکروفاژ ;;) بعد فاگوسیتوز میکنه ;;)
ایشون هم :D این شکلی طور ، گفتن نه منظورم این بود چرا می پرسی ؟ مگه مونوسیتت پایینه ؟
درگوشی نوشت : الان لازمه عرض کنم ایشون فوق تخصص خون شناسی از دانشگاه لندن هستن ؟ :-< (پروفسورن درواقع :-< )
آبروم رفت به کل ، یه لحظه احساس کردم چقدر دلم میخواد برم بمیرم ینی :)) X_X

3.
به نقل از ♥乇しiShA♥ :
یه روز داشتم از کانون زبان بر میگشتم خونه وقتی خواستم از تاکسی پیاده شم پولو دادم بهش گفتمthanks
مسافرا هم چپ چپ نگام کردن :-\ :-"

4.
به نقل از Mostafa.A :
همين الان داغ داغ

خواهرم: چرا ظريف بازي نميكنه؟
مامان بزرگ: خب دخترم سرشون شولوغه تو مذاكرات

:)) :)) :)) :)) :)) :)) :))

5.
به نقل از ArminSl :
این مکالمه دقایقی پیش اتفاق افتاد و ایشون از بچه های سایتن ! تو گروه داشتیم حرف میزدیم ! :))

× بدون شرح !

× پیشاپیش بابت محتوای عکس عذرخواهم !

× برای گذاشتن عکس با خودش هماهنگ شد !
photo_2015_06_30_16_48_50.jpg

6.
به نقل از Farnoosh_H :
برای این معاینه ی چشم قبل گواهی نامه ، کسی حاضر نبود با بنده بیاد ، این شد تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم .
بعد از دوندگی فراوان و اینکه هرجایی که این آموزشگاه تایید میکرد دکترهاشو ، این دکتر های عزیز نبودن ، به شکل خیلی خسته و عصبانی ای وارد یه درمانگاه متروکه طوری شدم .
خلاصه پرسیدم از طبقه ی اول که قسمت معاینات چشم کجاست ، گفتن ۲طبقه بالاتر .
من هم رفتم ۲طبقه بالاتر ، نمیدونم چرا حس کردم دست راست چشم پزشکیه (بدون خوندن تابلو)
بنابراین رفتم تو و دفترچمو دادم گفتم چقدر میشه؟
خانم هم با تعجب فراوان به من نگریست ، بعد گفت که بیمه قبول نمیکنیم ما.شما امرتون؟
ازونجایی که من حوصله توضیح ندارم برگشتم گفتم به جناب دکتر عرض میکنم . شما لطفا بگید هزینش چقدر میشه.
پس از پرداخت ، ازونجایی که هیچ مراجعه کننده ای نبود ما مستقیم رفتیم تو !
دکتر که منو دید : :O
من تو دلم : وا مگه انقدر تعجب داره؟! :-w :-w
بعد از حالو احوال رفتم جلو برگه های معاینه چشمو گذاشتم رومیزش ، نگاه کرد قاه قاه خندید!گفت اشتباه اومدید مطب روبرو چشم پزشکیه!
من هم شرمنده وار رفتم پیش منشی پولمو پس بگیرم پرسیدم اینجا مطب چیه ، فرمودند دکتر اینجا به معتادا برای ترک اعتیاد مشاوره میدن !
خلاصه آبروم رف :-[ :-[

7.
به نقل از مهدی :
یادمه یک بار از دکتر زنان گواهی گرفتم بردم مدرسه. ;;)

8.
به نقل از Special girl :
یکی از دوستام (امسال کنکوری بوده) تعریف میکرد میرفتن یه آموزشگاهی کلاس شیمی
مسئول این آموزشگاهه یه پیرمرد بازنشسته و فوق العاده پولکی بوده اینام خیلی سر به سرش میذاشتن
میگفت یه روز میاد سرکلاس هزینه ها رو از بچه ها تحویل بگیره بعدبه اونایی که پول نیاورده بودن میگه اسماتون رو این کاغذ بنویسین
جلسه بعد میام باید پول آورده باشین ، این چندتام زرنگی میکنن اسم چندتا بازیگر مینویسن به جای اسمای خودشون :))
جلسه بعد میاد سرکلاس بلند میخونه : لعیا زنگنه ، مهناز افشار ، لیلا حاتمی ، نیوشا ضیغمی ،ترانه علیدوستی بیان پولاشون تحویل بدن سریع! :))
کلاس منفجر میشه از خنده =)) =)) =))

9.
به نقل از آتــــنـــا :
همکار مامانم برای دخترش شماره یکی از معلما رو میخواست ، منم سند کردم براش ،
یک- دو ساعت بعد زنگ زده به خودم میگه آقای فلانی(معلمه) ، میگم نه ، اشتباه گرفتید ... ، دوثانیه بعد باهمون شماره منتها شوهرش زنگ زد به من که آقای فلانی(معلمه ) ، گفتم ، نه اشتباه گرفتید.
بعد زنگ زدم همکار مامانم ، میگم ببینید شما دارید به خود ِ من زنگ میزنید:))
بعد از کلّی خندیدن میگه اتفاقا الآن میخواستم زنگ بزنم بهت بگم شماره ای که دادی، اشتباهِ.


توی کتابخونه بودم ، قسمت مرجع نشسته بودم ،لپ تاپ هم جلوم باز بود ، به دختر رو به رویی گفتم ، - میخوام مقنعه مو دربیارم ، دوربین داره اینجا؟ - آره دیگه .
- کجاس؟
- اونجا [بادستش سنسور دودُ نشون میده]
- آها ، تا حالا با خودت فکر کردی لنزش کجاست؟


نظرتون چیه به هر دوتا دختره بگم مواظب خودشون باشن ، ندزدنشون :-?

10.
به نقل از حمیـده :
در راستای پست Farzin2x :

اون روز ساعت 6 از خواب پاشدم، یادم افتاد نماز ظهرم مونده. :-" با چشای بسته وضو گرفتم، اومدم اینور، مهر یه دستم بود، گوشی یه دستم، نمی‌دونم چی شد گوشی رو گذاشتم رو زمین، مهر رو گذاشتم رو تختم. :)) وقتی رفتم سجده دیدم پیشونیم چه خنک شد :))

11.
به نقل از Pb(NO3)2 :
داشتیم با خالم و پسر خالم عکسای دو سال پیشو نگا میکردیم. خالم اون موقع پسر خالمو باردار بود.
پسر خالم: مامان من چرا تو عکسا نیستم؟ کجام؟
خالم: تو شیکم من بودی مامان جان!
پسر خالم تا 2 مین که load نمیشد بعد با یه نگاه تعجبناک توام با وحشت گفت: مامان، منو خوردی؟؟؟ :O :O
من و خالم :))
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک اعترافگاه در تیـر 94. پست های بالای 20 لایک ؛

1.
به نقل از آتــــنـــا :
سجلّ که معنی شناسنامه میده ، رو فکر میکردم سه جلد هست :-" :-"

2.
به نقل از ♥乇しiShA♥ :
اعتراف میکنم چند روز پیش دختر عموم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... منم بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!

بعد از دوساعت با اعصاب خورد رفتم بهش زنگ زدم که بپرسم چرا عکس العملی نشون نداد یادم اومد گوشیش تو خونه ماست #-o

3.
به نقل از مهدی :
معترفم دو سه سال پیش وقتی میومدم این تاپیک یا تاپیک سوتی ها برای خنده یه سری از پستا رو ارسال گزارش به مدیران می‌کردم می‌گفتم این پست کپی پیسته، طبق قوانین باید پاک بشه.
بعد اون بنده خداها پیغام خصوصی می‌دادن که مطمئنی و اینا منم می‌گفتم آره بابا.خودم یه جایی این پست رو دیدم. [nb] حتی یه بار یه پستی بود بالای پنجاه تا لایک خورده بود، مجبور شدم برای این‌که پاکش کنن برم عین همونو تو یه سایت جک که قبلا ترها یوزر داشتم توش بذارم. [/nb] X_X

4.
به نقل از mgn :
اعتراف میکنم که همیشه اولین کاری که وقتی پای کامپیوتر میشینم انجام میدم اینه که هدست رو بذارم رو گوشم بعد وقتی کارم با کامپیوتر تموم میشه میخوام برم ورش میدارم اون موقع میفهمم یادم رفته آهنگ گوش بدم :| :|

3.
به نقل از Special girl :
اعتراف میکنم هنوز هم تو بشقاب بچگیام غذا میخورم! >:D<
:
646t_img_2340.jpg

4.
به نقل از Special girl :
اعتراف میکنم تنها فیلم کره ای که تو عمرم دیدم یانگوم بوده =))

5.
به نقل از namira :
اعتراف می کنم برای هر چمله ای که تو سمپادیا مینویسم یک ربع بیشتر فکر می کنم :D از انتخاب کلمات گرفته تا دستور زبان !! و 10 بار جمله رو عوض می کنم !

6.
به نقل از ACE :
اعتراف میکنم همین الان تو اینستا پست یه دختره عرب زبان که نمیدونم اصلا اهل کدوم کشوره رو لایک کردم و واسش نظر گذاشتم perfect :لایک درحالیکه هیچی از متنی که نوشته نفهمیدم :-" گفتم بهش یه حالی بدم :D مثلا با خودش بگه عه دختره خارجی منو لایک کرده :D :-"
دعا کنین چیز بدی ننوشته باشه فقط :-"

7.
به نقل از ali kh :
اعتراف میکنم که یکبار به جای موبایل، کنترل کولر رو با خودم بردم بیرون =))

8.
به نقل از sadlove :
اعتراف میکنم بعد از این همه وقت هنوز بلد نیستم لینک کنم یه نوشته یا عکسی رو :-" میرم تو انجمن پزشکی از تاپیک سفری در انجمن یا پست بقیه ملت ک سر دست باشن یکیشو کپی میکنم با اون لینک میکنم مورد جدیدمو :-"

9.
به نقل از khanoomi :
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم جلو چشمام میگرفتم کسیو نبینم فک میکردم اونم دیگه منو نمیبینه :-"

اعتراف میکنم وقتی زن داداشم حرف میزنه منم پشتش اداشو در میارم :-"

#خواهر شوهر نمونه :D

10.
[quote author=
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
منتخبین خاطرات

جمع بندی تاپیک سوتی ها در مرداد 94. پست های بالای 30 لایک ؛

1.
به نقل از ...ELINOR... :
مثلا من دارم خیلی جدی درباره ی عکس ی نفری ک زیاد نمیشناسمش نظر میدم

من:لبات چ خوشگله
اون:وات؟؟ :O
من: لباش منظورم بود ^#^
اون:لبای کی؟؟؟ :|
من:لبااااس لباست :((

خب کیبورد گوشیم مشکل داره یکم.ب من چه
:-s :-s :-s :-"

2.
به نقل از مُجتبی :
× گفتن بیا این کارت ـرو بگیر برو 200 تومن از عابر بانک پول بردار ؛ 200 تومن هم بریز ب کارت خودت

ما رفتیم ؛ بدون هیچ اشکالی ((: 200 تومن برداشتیم ؛ ولی ((: اشتباهن 2 میلیون واریز کردیم به کارت خودم ـون ((: تازه اگه این اس ام اس بانک ـها

نبود نمیفهمیدیم ((: خلاصه از این سوتی ـها تا میتونید بدید ((:


× تا باشه از این سوتی ـها ((:

3.
به نقل از زهـــــرا :
رفتیم همایش انتخاب رشته ؛ بعد این دانشجوها میومدن رشته‎‎هاشونو معرفی میکردن و خب آخرش هم میتونستیم سوالامونو بپرسیم
بعد ما چون آخر سالن بودیم صدا به سن نمیرسید بعد که اومد پایین رفتیم خصوصی ازش سوالامونو بپرسیم
حالا ایشون یه آقایی بودن که رشته پرستاری خونده بودن
بعد سوالا رو پرسیدیمو آخرش اومد مثلا نصیحت کنه گفت که فقط جنبه های مثبت این رشته رو در نظر نگیرین و به همه چیش فکر کنین ؛ مثلا ! ممکنه تعداد خاستگارای شما از 10تا برسه به 5تا. حالا چرا ؟
من خ جدی گفتم چون شیفت شب داره ((: و خب بعد تازه فهمیدم چی گفتم :-" و اومدم درستش کنم گفتم و شیفت عصر و صبح (((=
بعد ایشون گفت که نه اونو میشه عوض کرد :D موضوع سر اینه که بعضی آقایون دوس ندارن خانمشون تو محیط پررفت و آمدی مثل بیمارستان کار کنه.
آبروم رفت قشنگ. :-"

4.
به نقل از ACE :
از قضا بابای دوستم هروقت هوا گرم میشده تیکه کلامش این بوده که ترموستاتم فلان شده بهمان شده :-"
خلاصه دوستم میگفت یه روز هوا گرم بوده ولی باباش به طرز عجیبی سردش بوده و گفته برو کولرو خاموش کن :-" [nb]پدره دیگه چه میشه کرد :D :-" [/nb] دوستم هم اومده مزه بپرونه خواسته بگه بابا ترموستاتت خوب کار نمیکنه به جاش گفته بابا پروستاتت خوب کار نمیکنه ها :-" :))
دیگه اینطور که دوستم میگفت افراد حاضر تو اون جمع زمین گاز میزدن از خنده :))

5.
به نقل از محمّد عرفان :
مادرم مى خواست به استادشون يه ايميل بزنه به من گفت تو سرعت تايپت بيشتره بيا من مى خونم تو تايپ کن بفرست . بعد اينا يه درسى دارن به نام حقوق مدنى ، منم تو المپياد يه درس داشتم به نام شيمى معدنى :-" . ايشون خوند حقوق مدنى و منم که اصلا حواسم نبود تايپ کردم حقوق معدنى :)) .دو سه جا هم بود قشنگ اين کلمه که بعدا نشه بگيم اشتباه تايپى بوده :)) نکته بد ماجرا اينه که جفتمون به من اعتماد کرديم و دوباره ايميلو نخونديم و همونجورى فرستاديم براى استادش :D
کاملا منتظر بوديم استاده بندازش اون ترم :-"

6.
به نقل از فاطمه م. :
تو شلوغی و خستگی پای یکی رو لگد کردم، برگشتم بهش گفتم وای ! خیلی ممنون خانم ! مرسی :| بنده خدا شاید فکر کرده عقده ی لگد کردن پا داشتم :))

7.
به نقل از زهـــــرا :
یه استاد فیزیک داشتیم تعریف می‎کرد سرکلاس یکی از دخترا رو میفرسته پای تابلو و خودش میره آخر کلاس وایمیسته ،، به دختره میگه بنویس یک به تی ( 1/ t ) بعد میبینه دختره هیچی نمینویسه و فقط نگاش میکنه ، دوباره میگه بنویس یک به تی.
باز دختره نمینویسه ((: بهش میگه چرا نمینویسی یک به تی ؟
دختره میگه : استاد چرا به من میگین ،، نکبــِتی. :(
خلاصه میگفت کلاس رفت رو هوا. :))

8.
به نقل از لیـلآ :
اول سال بود، دبیر عربی داشت خودشُ معرفی میکرد: بچه ها من انواری هستم ;;)
یکی از بچه ها: چی واری؟ =)) =))

9.
به نقل از Farnoosh_H :
یک بچه در بغل ، یک نوجوان 13 ساله دست تو دست ، به سمت خونه ، ناگهان کودک شروع به گریه میکند .
بغل یک مغازه ایستادیم ، یک عدد ماکت انسان گویی کله اش را آورده در حلقوم ِ ویترین ، برای جلب نظر کودک و مقابله با استمرار گریه :
-سروش بیا این آقار ُ ببین!براش شکلک دراریم
- همچنان گریه!
-برای اینکه کاری کرده باشم خودم اقدام مینمایم : به حالت :-زبون درازی و اقسام شکلک ها!
-کودک خوشش می آید! نوجوان نیز! :-" [-( گریه قطع میشود :-"
ناگهان ما سه تا هستیم که در کوچه ای تنگ مشغول شکلک بازی با یک ماکت کله کچل میباشیم.
ناگهان تر ؛ کله تکان میخورد !
-کودک از خنده غش میکند! نوجوان نیز به شکل هار هار ، هر هر ، میخندد ! بنده اما سرخ میشوم! :-"
ماجرا ادامه دارد!به جای فرار، در مغازه را باز کرده ، و به جای عذر خواهی ،[از شدت خشک زدگی] میپرسم شما واقعا آدم اید؟:|
خوشبختانه قبل از جواب به خودم آمده ؛ به شدت عذر خواهی کرده ، و قبل شنیدن پاسخ به سرعت از مغازه خارج میشویم :-<
-کودک مجدد شروع به گریه میکند.
 

l.brisc

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
228
امتیاز
2,018
جمع بندی تاپیک اعترافگاه در مرداد 94. پست های بالای 20 لایک ؛

1.
به نقل از آقا فریبرز :
سلام من دوباره اومدم :D ( این - این - این - این - این و این بخشای قبلی خاطراتم هستن میتونین بخونین ;)) )

1- وقتی بچه بودیم، با خواهرم عمو پورنگ میدیدیم :D :-" بعد یه روز شهادت یا یه چیزی شبیه به اون بود، عمو پورنگ
نذاشت. یه برنامه دیگه بود. بعد یه چیزی زیر تلویزیون نوشته بود. خواهرم پرسید چی نوشته؟ من گفتم چون سارا دختر
خوبی نبوده امروز عمو پورنگ پخش نمیشه. بیچاره تا دوروز ناراحت بود :)) :-عوضی

2- وقتی بچه بودم قبل دبستان مامانم بهم خوندن یاد داده بود. بعد گفت که الهه، elhe خونده نمیشه، elahe درستشه
بعد من اسم دختر خالم الهام بود. اون تقریبا هم بازی بچگیم بود. بعد یبار که رفته بودم خونشون که فهمید من خوندن
یاد گرفتم اسمشو نوشت گفت بخون. بعد من: الهام = elaham :)) میگفت نه! الهام! من میگفتم الهم باید بنویسی :))
بیچارش کردم خلاصه ;;)

3- یبار بازم بچه بودم (چقدر من بچه بودم :))) خونه بابا بزرگم فامیل جمع شده بودن. بعد بابابزرگم داشت حرف می زد،
به اینجا رسید که: اگه خدا بخواد میخوام بی بی رو ببرم مکه امسال. من: پدرجون بی‌بی رو میخورن جایی نمیبرن :))[nb]چرا اینارو دارم میگم اینجا؟ :))[/nb]

4- اعتراف میکنم حرکاتم دست خودم نیست! مامانم گفت پاشو بریم خونه خاله، فقط پسر خالت رتبش بد شده، هیچی
نگی که ناراحت شه. من از در خونه خالم وارد شدم، دستمو زدم رو شونه پسر خالم: ماشالا پسر :‌| چرا من اینطوریم؟

5- یبارم خمیر ریش نداشتیم، خمیر دندون زدم. :| :| :| اگر زده باشین میفهمین فقط :| و پسر باید باشین. لامصب
میسوووووووووووووووزه آآآآآ! ولی بعد 5 دقیقه :> یـَـک حس خنکی بهت میده انگار کولر گازی ای داره ازت باد میاد :))

6- سیزده به در پارسال رفتیم باغ اداره. توی مهمانسراش بودیم. بعد از زیر مبل یه ماتیک پیدا کردم. داشتم فک میکردم
باهاش چه کاری میتونم بکنم، که یهو گفتن بیاین جرات حقیقت بازی کنیم :)) جرات افتاد به نفر روبرو من، و خب ... :D
بیچاره موند چیکار کنه :)) میگه خودم بکشم؟ گفتم نه پس بده من بکشم :> :-من عوضی نیستم :))

2.
به نقل از Shahriyar Mo :
اعتراف میکنم تا چند سال پیش فک میکردم قیصر امین پور زنه :D

3.
به نقل از ;;) :
اعتراف می کنم که تا چند وقت پیش فکر می کردم پارک دوبل همون دوبله پارک کردنِ!! :| :))
بعد هِی باخودم می گفتم مگه این دوبله پارک کردن ممنوع نیس پَ چرا یاد می دن به ملت :))
حالا کدوم افسری می خواد به من گواهینامه بده نمی دونم :-"

4.
به نقل از امــیـــررضـــا :
رفتیم دانشگاه دیدیم به به
ورودی های جدید

گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم

یه قانونی هست دانشگاه که اگه استاد تا بیست دقیقه نیومد میتونید کلاس رو ترک کنید و برید

دیدیم ورودی ها چهل دقیقه س روز اول مهر نشستن برای اولین کلاس با کلی ذوق

در همین هنگام خیلی محکم رفتم سرکلاس و پشت میز استاد
گفتم سلام، کرامتی هستم حل تمرین درس شیمی عمومی
امروز استاد کسالت داشت من به جاش اومدم

شروع کردم انتگرال دبیرستان درس دادن یکم و بعد چنتا تمرین دادم

یعنی یک نفر نپرسید آخه انتگرال چه ربطی به شیمی عمومی یک داره

هیچی یه ربعی درس دادم بعدش هم چنتا تمرین و گفتم برای جلسه دیگه حتما بیارید

کلی هم منت گذاشتم سرشون و کلاس رو تعطیل کردم

اخی
برق خوشحالی چشم هاشون هنوز یادم عه بابت اینکه کلاس رو زود تعطیل کردم :))

حق شون بود انصافا اینجوری سرکار برن

5.
به نقل از Mtz_M0k :
اعتراف میکنم یبار داشتم میرفتم حموم بعد از مامان و بابام خداحافظی کردم!![nb]نمیدونم مخ هنگ کرده بوده شاید :D [/nb] :D =)) بعدا فهمیدم که احتمالا چقد والدین محترم نگران شده بودن که مثلا من میخوام رگمو بزنم خودکشی کنم از این حرفا =)) :)) :)) خلاصه هر دو دقیقه یکیشون میومدن میپرسیدن که مثلا شاپو هست یا آب گرمه و اینا که صدای منو فقط بشنون =)) :))

6.
به نقل از شوکوهــ :
یکی از بچه ها ازین پایه های سلفی گرفتن آورده بودن مدرسه، من برای بار اول که دیدم حسابی رفتم در بحرش و نهایتاً تنها ایده م رو گفتم "قفل فرمونه ؟"
بسیار بگریستند و نعره ها زدند . :-"
 

***Paradise

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,239
امتیاز
13,916
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
shk
سال فارغ التحصیلی
0000
مدال المپیاد
متاسفانه به مدال نرسید :(
رشته دانشگاه
پزشکی
خب دیگه فعلا که قفل اینجا افتاد دست من :-"
دوباره قراره اینجا را سر پا کنیم با کمک هم ^^
فقط قبل از اینکه امتیازات و تاپیک ها و منتخب ها اعلام بشن ...
یه چند روزی باید صب کنید تا یکم تاپیکای انجمن دوباره سر پاشن بعد انتخاب میکنیم :-"
 

***Paradise

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,239
امتیاز
13,916
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
shk
سال فارغ التحصیلی
0000
مدال المپیاد
متاسفانه به مدال نرسید :(
رشته دانشگاه
پزشکی
تا آخر هفته پستاتونو بذارید منتخبین اعلام میشن :-"
شاید شاید چیزیم براشون در نظر گرفته شه :-"
 
بالا